فرهاد خاکیاندهکردی شاعر و نویسنده ادبیات کودک
آدمی دست به هر کاری که میزند، بعید است دنبال نتیجهای نبوده باشد. حتما اولویتها را دستهبندی کرده و از جایی به بعد با خودش، سنگها را واکنده و تصمیمش را گرفته است که: «آری این کار، کار من است. من برای انجام این کار آمدهام.» دقیقا از همینجاست که مفهومی بهنام جدیت خودش را بهرخ میکشد.
آن کار، میتواند ظرف شستن باشد یا مدیریت یک مجموعه، راننده تاکسی یا کارگردان سینما شدن باشد، یا هرکار دیگری؛ منتهی تحققش وابسته به جدیتی دارد که دنبال انجام آن کار میآید. هدف میشود انجام آن کار بهخصوص و بعد باقی راهها باید به سمت آن هدف میل کنند. باید خوب و بد کرد و به سهم زیادی از گزینهها نه گفت، تا مبادا از مسیر اصلی خارج شد. قصد این نیست مسیری ترسیم شود که در آن همهچیز از پیش تعیین شده و راه به روی هر تازگی بسته است. نه... ابدا! به واقع چه موقع میتوانیم رخدادی را امر نو و تازه تلقی کنیم؟ احتمالا وقتی که در یک مسیر معین پیش آمده باشیم و آنچه از سر گذراندهایم، به ما بنماید که فلان اتفاق تازه است یا نه. والا در یک سردرگمی، در یک کلافگی، یک قدم به جلو و دو قدم به عقب میرویم. بیآنکه چیز تازهای را محقق کرده باشیم. بیشتر شبیه به دویدن در محیط یک دایره است، با هر دور دویدن، صرفا به خستگی بیشتر میرسیم و نه به جایی تازه.
چرا تا این حد بر مفهوم امر تازه، تأکید میشود؟ از آن جهت است که آدمی بیش از هرچیزی به سرخوشی مایل است و امر تازه بیش از هر پدیده دیگری، با خود سرخوشی بههمراه میآورد. زمانی که آدم تکلیفش را با هدفش روشن کرده باشد، همان مسیرها، در خود سرشار از امر نو هستند. اینگونه امر تازه قابلیت تکثیر نیز پیدا میکند. از یک توهم صرف خارج میشود و بدل به یک امکان شده، خود را مدام به رخ میکشد. چون دیگر مسیر، به مانند محیط یک دایره نیست. جریانی رونده است که پیدرپی بهپیش میرود و در آن اگر پسرفتی هم هست، به سبب تجدید قوا و آمادگی بیشتر است و نه از باب دلزدگی و شکست.
مسالهای که نباید از آن غافل بود، بضاعت است. طبیعی است که از یک نوازنده آماتور انتظار رهبری یک ارکستر را نداریم یا از یک دانشجوی پزشکی نمیخواهیم قلب کسی را بهتنهایی عمل کند. اما هردوی آنها در آینده امکان عملیکردن آن خواستهها را دارند، یعنی بضاعتش را دارند، مسیرشان معلوم است، پس پیش میروند. امورات تازه را درک میکنند تا آن هنگام موعود و رسیدن به هدف تا لختی آسایش و بعد باز دستاندازی به هدفی نو... ولی اگر از یک دانشجوی پزشکی انتظار داشته باشیم بعدها رهبری ارکستر را بهعهده بگیرد، دقیقا بضاعت او را نادیده گرفتهایم. طبیعی است که این خواست محقق نخواهد شد. زیرا هیچکدام از مصالحی که فراهم آمده، در جهت رسیدن به آن خواست نیست. وقتی بضاعت را از نظر دور کرده باشیم، ماحصل یک فاجعه جبرانناپذیر است. دلزدگی بهبار آمده بهسادگی قابل رفع و رجوعکردن نیست. مقدار زیادی وقت و سرمایه صرف شده است. اتفاقا اراده هم بوده اما بضاعت نه! پس امر اصلی محقق نمیشود. آن وقت نتیجه میشود مجموعهای که هیچکس در آن سر کار خود نیست و اعضای آن عدهای آدم دلمرده هستند. جدیتی در کارها ندارند. جایی در گذشته بضاعت آنها نادیده گرفته شده است تا پای در راهی بیبازگشت بگذارند.