در ایران حدود 10 دستگاه متولی فرهنگ وجود دارد. اما مشکل اصلی این متولیان با فرهنگ عمومی است و میخواهند این فرهنگ تغییر یابد که این تغییر به معنای مثبت بودن نیست. از طرفی این دستگاهها، به سمت ساخت فرهنگ گام برمیدارند و به اعتقاد بسیاری در این زمینه نیز موفق نیستند. ریشه این بحث را در کجا میتوان یافت؟
از قدیمیترین ایام تاکنون میتوان این بحث را رصد کرد. از زمانی که ولایت عقل و علم در این کشور از بین رفت. وقتی به زمان هخامنشیان، اشکانیان و سایر حکومتهای باستانی نگاه میکنیم، شاهد نحلههای گوناگون هستیم که این نحلهها اثری شگرف برجا گذاشتهاند. اینها در بطن جامعه، فرهنگساز بودهاند. درحال حاضر هم ما با یک فرهنگ عام مردم ایران و یک فرهنگ خاص دولتی مواجهیم. این فرهنگ عام بهطور مختفی کار خود را انجام میدهد و کماکان در تمامی بخشها اعم از موسیقی، شعر، داستان، آواز و .... اثرگذاری خود را برجانهاده و برجا مینهد. فرهنگ حاکم، چون با این فرهنگ عمومی تغایر دارد، در مقابل این امر میایستد. در فروردین ماه روی سفره هفتسین ما، تمام آثار ناتورالیستی وکیهانی، در کنار عناصر غیر از آن گذاشته شده است. اینجاست که میتوان حضور جدی این امر را دید. من نمیخواهم تخالف ایجاد کنم بلکه میخواهم تغایر را نشان دهم. اینها هم جنس نیستند اما با وجود این غیرهمجنس بودن، در کنار هم قرار گرفتهاند. در اروپا هم مردم از ابتدا مسیحی نبودند و پس از پانصد، ششصد سال مسیحی شدند. منتها آنها بین فرهنگ خودشان و فرهنگ مسیحی یک وحدت درونی و عمیق ایجاد کردند که ما نتوانستیم این وحدت را آن طور که باید در ایران به وجود آوریم و این فقدان وحدت هم توانست شکاف گسترده و عمیقتری را در فرهنگ جامعه ایجاد کند.
مشکل اصلی اما متولی انجام این امر است.
بله. گروه و سازمانی که دارد جامعه را بهعنوان دولت هدایت میکند، مشکل اصلی است. باید دید این گروه بنا به گفته دورکهایم، نماینده آرمان جامعه است یا نماینده آرمان و فرهنگ خاصی. قبل از رنسانس، ما شاهد حکومت اسکولاستیکی بودیم و آرمان جامعه را آنها تعیین میکردند اما بعدها آنگونه که میدانیم این امر تغییر یافت.
دولتها برای دخالت در فرهنگ، مولفههایی چون نجات دادن فرهنگ از ابتذال، به اقتصاد کشیده نشدن اصل فرهنگی و ... را مطرح میکنند. اما ما شاهدیم که فرهنگ بهشدت مورد ستم اقتصاد-خصوصا دولتی- و درنهایت حرکت به سمت ابتذال است ...
این امر بسیار طبیعی است. وقتی مردم با آرمانهایشان دست به اداره فرهنگ زدند، دیگر نیازی به قدرت بیرونی ندارند یعنی نیازی به قدرت اقتصادی، سیاسی و حاکمیتی و کمک از آنها ندارند. این امر را در همه جوامع میبینیم. از جوامع غربی تا شرقی این مورد یافت میشود. کشورهایی که آزادانهتر و با رویهای اخلاقی اداره میشوند، میتوانند با حضور اقتصادی از این دست مبارزه کنند. مثال آن در شرق کشور هندوستان است. در این کشور تعداد بسیار زیادی دیانت، عقیده و تفکر فلسفی در جامعه بالای یک میلیاردی وجود دارد اما افراد بر سر و کله هم نمیکوبند. یکدیگر را نادیده نمیگیرند و توهین نمیکنند. چین هم در همین شرق است که یک حزب کمونیست دارد و میگوید هرچه من میگویم درست است!
در نهایت اما این سلطه دولتی وجود دارد و تنها تفاوت در کمتر و بیشتر بودن آن است.
بله همینطور است و این اصلی است که بسیاری از جامعهشناسان نیز بر آن تأکید کردهاند. اصل اساسی هم همین است. هرجا که حکومت است، یک عده حکومت میشوند و یک عده حکومت میکنند و حاکمیت یعنی همین. اما این امر نسبی است. در جامعه تأمین شده، مرفه و عقلانی، دخالت دولت کمتر است. در بیست سالی که خارج از کشور زندگی کردم و البته در کشورهای اروپایی، این دخالت را به وضوح دیدم اما در بسیاری از موارد این دخالت بسیار نامحسوس است تا جاییکه به راحتی حس نمیشود.
بیکاره شدن فرهنگ اصطلاحی است که شما پیش از آن، تحت عنوان یکی از مشکلات فرهنگی از آن نام بردید. حال اگر بخواهیم تأثیر سازمانهای فرهنگی در این راستا را بسنجیم، این اثرگذاری تا چه میزان است؟
بحث بیکاره شدن فرهنگ، یک بخش داخلی و یک بخش بیرونی دارد. بخش داخلی این است که وقتی میان کلیت فرهنگ چند هزارساله- در کشورهایی که قدمت دارند- با فرهنگ کنونی شکاف میافتد و داد و ستدی میانشان رخ نمیدهد و تقابل و تعامل وجود ندارد، با این عقبماندگی مواجه میشویم. این یک وجه است. اما وجه دیگر که اهمیت بیشتری در زمان ما از عامل قبلی دارد، فرهنگ جهانی است. این فرهنگ جهانی در هر حوزهای وارد شده، بخشهایی از علوم پیشرفت میکنند اما بسیاری از بخشهای دیگر شامل این پیشرفت نمیشوند و عقب میمانند. بگذارید خاطرهای برایتان تعریف کنم. دکتر انواری که ایران بودند، یک مثال خندهداری را برای من تعریف کردند. ایشان گفتند، یک بازاری خیلی معروف، گرانترین کامپیوتری که در آن زمان داشتیم را برای شرکت فرشفروشیاش، خرید و برد و یک مدت بعد، به آن شرکت سر زدم که ببینم چه میکنند. دیدم آنها با آن کامپیوتر حساب کتاب میکنند و حاج آقا دوباره با چرتکه میآید و آن رقمها را محاسبه میکند! فرهنگ بیشتر مادی پیشرفت کرده اما به صورت بسیار سطحی و خندهدار و نمونهاش هم میشود همین!
با وجود این مهمترین مشکل دستگاههای متولی فرهنگ را در چه میبینید؟
مهمترین اصل برای ژرفای فرهنگ و اصالت یافتن آن، آزادی است. این اصلی است که اگر جامعهای آن را گم کند، نمیتواند به دیگر اصولی که دارد، دست یابد و از سویی اصلی است که همواره دولتها به راحتی آن را به مردم اعطا نمیکنند. «روشنگری چیست؟» عنوان رساله معروف کانت است که دنیا را تکان داد. کانت در این رساله خطاب به تمامی نسلهای آینده میگوید، میخواهید فرهنگتان بماند؟ میخواهید جاویدان شوید؟ میخواهید جامعهتان بقا پیدا کند؟ آزاد بیندیشید. خود بیندیشید. البته آزاداندیشی به معنای علمی و واقعی آن نه به معنای آنارشیستی و نهلیستی. بلکه آزاداندیشی منتقدانه. خیلی چیزها میشود گفت که همگی فرعند. برای مثال میتوان درخصوص ساختارها و کارکردها و ... صحبت کرد و من خود ترمها در اینخصوص درس دادهام، اما این تنها «آزادی» است که اصل است و باید اصل را دریافت.
اما همین آزاداندیشی علیالخصوص در حوزه فرهنگ، تعاریف گستردهای دارد به این معنا که ازجمله واژگان انتزاعی است که بدیل قطعی ندارد و هرکس بهزعم خود نمود بیرونی برایش مییابد و همین هم در عرصه فرهنگ مشکلات بسیاری را ایجاد کرده....
از زمان شکلگیری بورژوازی-که خود پرچم آزادی را برافراشته بود- این اشکال هم ایجاد شد. از یک طرف انسانها را آزاد کرد و از طرف دیگر براساس قدرتهای اقتصادی و سیاسیاش که آنها را دربرگرفته بود، کاملا افراد را تحت فشار قرار داد و آزادیهایشان را محدود کرد و درنهایت هم دو جنگ جهانی به راه انداخت که میلیونها انسان را از بین برد. بورژوازی این کار را تحت عنوان فرهنگ و تمدن غرب انجام داد و این واقعیت درست است. آمریکاییها بسیار جزیی و در قشرهای بسیار کوچک به بررسی این امر پرداختهاند. اما سوال اینجاست که تا چه اندازهای جامعهای میتواند از درون، به صورت خودانگیخته و خلاقانه به نهادهای فرهنگیاش آزادی بدهد و تا چه حد نمیتواند؟ چرا میتواند و چرا نمیتواند؟باید پاسخ این پرسش را پیدا کرد و دانست پاسخ در هر جامعه با جامعه دیگر متفاوت است. فرهنگ جهانی وقتی به ایران میآید تفاوتهای اساسی با سایر نقاط دارد اما درنهایت فرهنگ است. اشکال عمدهای که ما در ایران داریم و باید بر آن، ایستادگی کنیم و همچنین به سازمانهای فرهنگی از کلان تا خرد آن را تذکر دهیم، این است که ما دچار بیاطلاعی هرمونتیکی مضاعفی هستیم. به این معنا که دقیقا نمیدانیم تا چه اندازهای عقبافتادگی فرهنگی داریم؟ حتی از خود این نادانی هم بیاطلاعیم! اولین مانعی که باید برداشته شود تا حرکت فرهنگی عملیاتی شود، این است که از این ابهام و بیاطلاعی درآییم. بدانیم که بسیار از این فرهنگ نمیدانیم و بدانیم که نمیدانیم! دقیقا باید بدانیم ما انسانهای ایرانی که زیست میکنیم، دقیقا زیست نمیکنیم بلکه بر زیست خود آگاهی داریم و در این آگاهی فرهنگی را به وجود آوردهایم که آگاهی را اداره میکند. اگر این فرهنگ سطحی و ضعیف باشد، زیست و آگاهی ما سطحی و حقیر خواهد بود و با رسیدن به این دانایی است که میتوان فرهنگ را نجات داد.