مریم حسینینیا
مرد رو به جمعیت و پشت به تصویرِ درحال پخش از فیلمی یاد کرد که در آن فردی ساعتی میسازد که عقربههایش به جهت عکس حرکت میکنند. عقربهها به جهت عکس حرکت میکنند تا زمان به عقب برگردد و افرادی که در جنگ جان خود را از دست دادهاند، بازگردند و روند طبیعی زندگی را تجربه کنند. نوجوانان، جوان شوند. جوانان زندگی کنند. زندگی را تجربه کنند. بخندند. گریه کنند. دوست داشته شوند. امیدها را محقق کنند. خوبی کنند. فریاد بزنند. دوست بدارند. بدی را تحمل کنند. میانسال شوند. عصبانی شوند همچنان در این چرخه زندگی باشند تا روزی روزگاری بعد از چندین و چند دهه بودن در کنار عزیزانشان به دیدار حق بشتابند. بدون تحمل درد عمیق از دست دادن هستیشان در کسری از ثانیه. بدون تحمل درد ضربه گلوله. بدون اینکه با ضربه انفجار به هوا پرتاب شوند و دورترها به زمین بخورند. بدون اینکه مجبور باشند با پایی که تنها به بند نازکی از گوشت وصل شده کیلومترها بدوند. بدون اینکه در عرض چند دقیقه پوست تنشان جمع شود و تاولهایی بزرگ بر آن نقش ببندد. بدون اینکه بیچشم و پا و دست به حیات ادامه داده باشند. بدون اینکه ترس دهشتناک مواجهه با دشمن خونخوار را با تکتک سلولهای بدنشان لمس کنند. بدون اینکه خطر لو رفتن را فهمیده باشند. بدون آنکه دلهره کشنده به یغما رفتن آزادیشان را داشته باشند. بدون اینکه بخواهند به عمق بدذاتی طرف مقابلشان فکر کنند. بدون اینکه بفهمند دستشان برای چه بسته میشود. بدون اینکه بدانند برای چه به عمق گودالی روانه میشوند. بدون اینکه به یاد بیاورند هنوز برخی سنت زنده به گور کردن را فراموش نکردهاند. بدون اینکه به تاریکی زیر خاک عادت کنند. بدون اینکه حجم خاک ریخته شده فرصت نفس را ازشان دریغ کند. بدون آنکه بتوانند با دستانشان از ضرب خاک ریختهشده روی صورتشان کم کنند. بدون اینکه به تدریج دهانشان طعم خاک بگیرد. بدون اینکه جانی برای تقلا برایشان باقی مانده باشد و بدون آنکه امکان تنفس ذرهذره، کمکم و کمتر شود.
هنر قدرت تخیلی به انسان اعطا میکند که در پس آن میتوان زندگی را رنگینتر از آنچه که هست، دید. در همین موقعیت فرضی که شرحش رفت، زندگی وجه بهتری پیدا میکرد اگر هیچیک از این اتفاقها رخ نمیداد. در آن صورت بعد از 28سال اخبار دلخراش از خوی وحشیگری دشمنان نمیخواندیم. دیگر جنگی نبود که درد و مصیبت به همراه بیاورد. غریبههایی نمیآمدند که خاطرات را لگدمال کنند و با پوتینهایشان شهرِ تنهایِ ویرانه شده را گز کنند و عکسهای باقیمانده روی دیوارها را با دستان زمختشان لمس کنند و فکرهای واهی در سر بپرورانند.
Hoseininia.m@gmail.com