محمدرضا جوادييگانه جامعهشناس
ما ایرانیان در تربيت نسل بعدي با مشكلات و ابهامات فراواني مواجه هستيم. تمامي اين موارد دست به دست هم دادهاند تا نسلي كه درباره آن بحث ميكنم آنگونه كه بايسته است، تربيت نشده باشد. يكي از دلايل مهم چنين وضعي به عملكرد و ساختار نظام آموزشي ما مربوط ميشود. با اين توضيح كه ساختار نظام آموزشي در ايران ساختار مناسبي نيست. اين ساختار به گونهاي است كه معمولا برخلاف شعار رايج همواره تعليم و تربيت در اولويت اول نيست و در اولويتهاي بعدي قرار ميگيرد.
در نظام آموزشي كه تربيت محور نيست، مهارتها و بهطور كلي آموزههايي را كه بايد به فرد داد تا زندگي در زمانه جديد را با استفاده از آنها بياموزد به او منتقل نميشود. ساختار اصول محور نظام آموزشي كشور كه تقريبا از سالهاي انتهايي دبستان 2 و ابتدايي راهنمايي يك آغاز ميشود، همه فكر و ذكر خانوادهها و به تبع آن كودكان را متوجه خود ميكند. بنابراين اصولا تربيت در اين نظام آموزشي جاي بسيار اندكي دارد. يكي از مشكلات اساسي ما آن است كه اصولا در نظام آموزشي ايران جايي براي تربيت باقي نمانده است. كسي كه همه فكر و ذكرش قبول شدن است طبيعتا به دنبال راههايي براي زودتر و راحتتر قبول شدن است. به عبارت بهتر، اين نظام آموزشي است كه خانوادهها و فرزندانشان را در چنين وضعي قرار داده است. كاركرد چنين نظام آموزشي جابهجايي اولويتهاست به اين صورت كه در عوض تقويتكردن درس خواندن و آموختن، افراد روش تستزني و استفاده از حداكثر زمان براي به دست آوردن بالاترين نمره تراز، را ميآموزند. بنابراين خود سيستم است كه با عيبهاي موجود در خويش، افراد را به چنين
سمت و سويي هدايت ميكند. بايد فكري به حال اين سيستم بكنيم. سيستم
كنكور محور تربيتي، اساسا جايي براي تربيت باقي نميگذارد. در چنين سيستمي همه چيز مربوط و درباره آموزش است، آن هم آموزشهايي كه در آينده به كار زندگي افراد نميآيند و آموزشهايي كه فقط و فقط براي سنجش ميزان آموزش افراد است، بنابراين در چنين سيستمي مهارت، تواناييها و استعدادهاي موجود در افرادي كه تحتنظر اين سيستم آموزشي، آموزش ميبينند، سنجيده نميشود. لازم است درباره وضع خانواده در چنين موقعيتي هم بحث شود. خانواده سالهاست وارد اين چالش شده است. در تمام اين سالها با بروز اقتدار اين نظام آموزشي، از نظارت خانواده كاسته شده و بر مسئوليتهاي آن افزوده شده است. امروز خانوادهها موظف هستند سرريز اين نظام آموزشي را برطرف كنند. بهعنوان مثال به آن خاطر كه مدارس از پس آموزش زبان خارجي به دانشآموزان برنميآيند، بسياري از خانوادهها مجبورند فرزندانشان را به كلاسهاي آزاد آموزش زبان بفرستند. اين خود مثالي از وظايف اضافي است كه به دليل عدم توانايي مدارس در انجام وظيفه خود، بر دوش خانوادهها سنگيني ميكند. بنابراين خانواده هم دارد ضعفهاي سيستم آموزشي را جبران ميكند و هم اينكه بايد به اقتضائات موجود تن بدهد. در چنين وضعي خانواده به خاطر موفقيت تحصيلي فرزندش حاضر ميشود برنامههاي جاري زندگي نظير مسافرت كردن و به مهماني رفتن را تعطيل كند تا فرزندش به سعادت برسد. از همين روست كه من سهم خانوادهها را در به وجود آمدن وضع فعلي بسيار كمتر از نظام آموزشي ميدانم.