اسما روانخواه پژوهشگر ا جتماعی
يك نكته! اين نوشتار در ارتباط با شبكههاي اجتماعي مجازي نيست! ميگويند شبكههاي اجتماعي مجازي بد است. ميگويند شبكههاي اجتماعي مجازي موجب سطحينگري شده است. هر وقت دلمان بخواهد ميرويم سراغشان و يك مشت اطلاعات سطحي به ما ميدهند و فكر ميكنيم، شدهايم علامه دهر. بادي به غبغب مياندازيم و در هر موردي، از نقاشيهاي ونگوگ گرفته تا فلان مقاله اقتصادي در اكونوميست اظهارنظر ميكنيم. نه اينكه سواد كافي داشته باشيم، فقط كافي است چند كليدواژه مهم از هر كدام را در ذهن داشته باشيم تا روشنفكر ديده شويم! روشنفكري با كمك شبكههاي اجتماعي كار راحتي شده ظاهرا!
اما اين روي مثبت قضيه است. اگر در جريان اطلاعات فراوان هر روز كه از طريق اين شبكهها منتقل ميشود بر آگاهي ما افزوده شود خيلي هم خوب است. حالا هر چند اين آگاهي را سطحي بدانيم اما از كجا به بعد اين جريان ميتواند منفي شود؟ از كجا به بعد ميتواند تبديل به يك آسيب شود؟ اصلا مقصر كيست؟ بايد طبق معمول به دنبال مقصر بگرديم و اين بار بگويم امان از اين شبكهها كه چه كردهاند با ما و شدهاند اسباب انتقال نادرست اخبار و اطلاعات؟
اصلا بياييد و جور ديگري به قضيه نگاه كنيم. از ميان شبكههاي اجتماعي مجازي فراواني كه ميتوانند دور و اطرافمان را پر كنند، پيدا مي شود شبكه يا گروهي كه اطلاعات خوبي را در اختيار ما قرار ميدهد! يكي از گروههايي كه من عضو آن هستم (ساير گروهها را پاك كردهام، پس تنها گروهي كه عضو آن هستم) گروه جامعهشناسان است. چند روز پيش دكتر حيدري يكي از اساتيد جامعهشناسي در اين گروه گفت، اگر بنا باشد تنها يك چيز را به فرزندان و دانشآموزان آموزش بدهيم، فقط و فقط بايد تفكر نقادانه را آموزش داد و تفكر نقادانه يا انتقادي، تفكري است كه در آن براي هر امري، دادهها و اطلاعات را جمعآوري و دستهبندي كنيم و بعد دست به استدلال بزنيم اما چرا تفكر انتقادي آنقدر مهم است كه اگر بخواهيم به فرزندانمان يك چيز را آموزش بدهيم، آن ميتواند تفكر انتقادي باشد؟ فقدان اين امر در كجا خود را نشان ميدهد؟
راستش دلم ميسوزد. دلم ميسوزد براي فريناز؛ دختر مهابادي كه به هر دليلي دست به خودكشي زد و فضاي مجازي ما پر شد از حرفهاي صواب و ناصواب پيرامون او، بدون اينكه فكر كنيم چه چيزي را به اشتراك ميگذاريم. نخواستيم سرمان پايين باشد و قضاوت نابجا نكنيم. حتي هنوز هم
مي آيند و در فضاي عمومي درباره يك رابطه خصوصي حرف ميزنند. اصلا اگر فريناز دست به خودكشي نميزد، چه رفتاري با او ميكرديم، سرنوشتي بهتر از خودكشي در انتظارش بود؟ چرا ديگران بايد چوب فقدان تفكر نقادانه ما را بخورند؟ تفكر انتقادي در سادهترين تعريفش يعني براي هر عملي قدري فكر كنيم.
اگر اتفاقي در فرودگاه جده ميافتد و شروع ميكنيم به ساختن جك و پيام و به اشتراك گذاشتن آن، حواسمان باشد چه چيزي را منتقل ميكنيم، خيلي از ما تفكرات نژادپرستانهاي نداريم اما در آن زمان بدون توجه به طرز تفكرمان هر پيامي را كه حاوي جملات توهينآميز به ساير نژادها و قوميتها بود به اشتراك گذاشتيم. بدون هيچ تفكري وارد فضاي اينستاگرام ميشويم و بدون اينكه فكري داشته باشيم هر عكسي را لايك ميكنيم.
تفكر انتقادي در سادهترين تعريفش يعني اينكه به هر امري نقادانه نگاه كنيم. نميخواهم در رابطه با اينكه فضاهاي آموزشي و مدارس و كتب درسي ما تا چه حد در نابودي تفكر انتقادي نقش دارند و نتايج پژوهشها در اين مورد چه چيزي را ميگويد، حرف بزنم. يا اينكه آموزشوپرورش تا كجا رسالت خود را ناديده گرفته است. هر چه باشد اين ستون، ستون داستانهاي داوطلبانه است و محور آن قرار است فعاليتهاي داوطلبانه باشد. نكته اساسي اين است كه هر كدام از ما چقدر داوطلب پذيرش بيچون و چرای هر خبري ميشويم يا تا چه حد داوطلب كنكاش در هر اتفاق!
وقتي به خودمان رجوع مي كنيم، ميبينيم كه انگار نبايد انگشت اتهام به سمت شبكههاي اجتماعي مجازي داشت. آن چيزي كه باعث بهوجود آمدن اخبار و شايعات نادرست يا انتشار ميليوني پيامهاي سطحي ميشود، تقصير اين شبكهها نيست، بلكه مقصر ما هستيم كه نقادانه فكر نميكنيم. هر اتفاقي را لايك ميكنيم و براي اينكه ديگران ما را قبول كنند چيزي را منتشر ميكنيم كه باب ميل آنهاست. اين نوشتار نه در ستايش شبكههاي مجازي اجتماعي بلكه در نقد فقدان تفكر در ميان خودمان است.