مصاحبه با امدادگر هلال‌احمر خرمشهر
 
زمین دیگر جای من نیست هرچه هست آسمان است
 

 

از امدادگری که صحبت می‌کند، بدون حیا اشک می‌ریزد و احساس می‌کنی که سبک می‌شود. انگار او را فقط و فقط برای امداد آفریده‌اند. یکی از بهترین‌های اخلاق دربین امدادگران استان‌خوزستان است که 11‌سال است به‌صورت مستمر با هلال‌احمر خرمشهر همکاری کرده. در نگاه اول، دوستدارش می‌شوی و مهرش به دلت می‌نشیند چراکه ادب را در رفتار و کردار به نهایت رسانده است. تلاشگری و تکاپو در عین آرامش از صفات جالب و ستودنی او محسوب می‌شود. می‌گوید کفنش پرچم هلال‌احمر است و حضور در جمعیت را بالاترین افتخار عمرش می‌داند. داستان زندگی‌ هادی چعباوی با جمعیت هلال‌احمر حکایت‌ها دارد که در ادامه به گوشه‌ای بسنده کرده‌ایم:  
پیوند شما چگونه با هلال‌احمر رقم خورد؟
امدادگری در خانواده ما ریشه دوانده است. فعالیت پدرم قبل از انقلاب به‌عنوان امدادگر داوطلب در آتش‌نشانی خرمشهر شروع شد. با شروع جنگ ایشان به‌عنوان امدادگر در پشت جبهه مشغول به فعالیت می‌شود. علاوه‌بر آن در همسایگی ما امدادگر قدیمی جمعیت هلال‌احمر یعنی استاد سیاوش جلیلیان زندگی می‌کرد که اولین معلم امداد من هم به‌شمار می‌آید. جرقه حضور در عرصه امدادگری هم از سوی پدر و تعلیم و تشویق از سوی استاد جلیلیان باعث شد که با شوق فراوان پا به این دریای متلاطم و البته نورانی بگذارم و اکنون هم در خدمت حادثه‌دیدگان در پایگاه امداد جاده‌ای خرمشهر هستم. ورود من به جمعیت به‌صورت مستقیم به واحد امداد و نجات صورت گرفت و بسیاری از آموزه‌های امدادی از سوی جلیلیان به من آموزش داده شد.
آن زمان، جنگ عراق و آمریکا به اوج خود رسیده بود و ما علاوه‌بر کشیک امدادی، با کاروان‌هایی که قصد عزیمت به عتبات‌عالیات را داشتند، تا مرز شلمچه همراه می‌شدیم. همچنین باعث تسهیل ورود و خروج کاروان کمک‌های امدادی جمعیت هلال‌احمر به عراق نیز می‌شدیم.
از لحظات زیبای امداد بگویید.
لحظه‌هایی در زندگی امدادی یک امدادگر و نجاتگر وجود دارد که حاضر نیست با هیچ لحظه دیگری عوض کند. اشک شوق یک‌مصدوم یا همراه او پس از احیا و زنده‌ماندن توسط امدادگران با هیچ لحظه‌ای قابل‌قیاس نیست. همان زمان است که حس اشک‌شوق به همگان متبادر می‌شود و به یکباره می‌بینی که چشمان همه کسانی که در صحنه حاضرند، اشکبار است. تشکر و دعای یک آسیب‌دیده پس از انتقال به بیمارستان و مراکز درمانی، تو را به آسمان خیال می‌برد و آن زمان است که از خود می‌پرسی مگر چه کرده‌ام که این‌گونه مرا سپاس می‌گویند و جوابی در ناخودآگاهت می‌پیچد که: من احیاها، فکانما احیا الناس جمیعا. در یک صحنه تصادف که خودرو واژگون شده بود، کودک خردسالی محبوس شده و پس از ارزیابی مشخص شد که کار از کار گذشته است. والدین کودک از او قطع‌امید کرده بودند و اشک‌حسرت از دیدگانشان جاری بود. نکته جالب این بود که این کار، اولین مأموریت امدادی‌ من به‌شمار می‌رفت. دوره آموزشی امداد و کمک‌های اولیه را به‌تازگی گذرانده بودم و هیچ تجربه‌ای در کوله‌بار نداشتم. با ترس‌ولرز و توکل، راه هوایی کودک را باز کرده و با آمبوبگ به او تنفس دادم. کودک برگشت و خانواده وی، فکر می‌کردند که من معجزه کرده‌ام. حرکت بسیار ساده بود ولی هنگامی که خداوند برای کسی عزت بخواهد، همین می‌شود و به‌نظر من اگر امدادگری را عزتی است، به پاس همین خدمت و کمکش به دیگران است. آبروی یک امدادگر هنگامی افزون می‌شود که در صحنه حادثه، برای رضای خدا قدم برمی‌دارد و نجاتبخش می‌شود. این زیباترین لحظه امدادی من است. آن‌جا احساس می‌کردم زمین دیگر جای من نیست و هرچه هست، آسمان است و پرواز و سبکی و سبکبالی و این حس، زیباترین حس یک امدادگر می‌تواند باشد.
اما داستان اربعین و امداد به زوار امام حسین(ع)
این‌روزها، روزهای سختی برای امدادگران، جوانان و داوطلبان است. همه زائران را می‌بینی که در تدارک رفتن به زیارت امام‌حسین(ع) و کربلا هستند و تو نمی‌توانی بروی. این لحظات جانکاه است. حتی اشک هم پاسخگوی نیاز تو به درگاه بی‌نیاز نیست. زائر برای زود رسیدن به معشوق اشک می‌ریزد و تو برای نرسیدن و نرفتن... این هنگام، روز و شب برای امدادگر معنا ندارد. برای او همیشه روز است که خدمت کند به زائر بین‌الحرمین! زیر پای زائر را آب و جارو می‌کند، به او غذا می‌دهد، وسایل رفاهی‌اش را فراهم می‌کند و دست آخر هم می‌رود و از او سوال می‌کند:کم‌وکسری نداری؟! حتی خود زائر هم می‌ماند با این همه خدمت بی‌چشمداشت چه کند و چگونه جواب دهد. یک دعا می‌ماند و یک یاد...
سال گذشته در یکی از شب‌ها که باد و باران شدیدی باریدن گرفت، به یکباره تمامی اردوگاه اسکان زائران  نابود شد. اگر آن‌جا بودید می‌دیدید که بچه‌ها با لباس امدادی زیر آن باران تند و تیز چگونه به جمع‌آوری لاشه‌های چادر مشغولند. یکی از آنها اشک می‌ریخت و می‌گفت: فقط برای امام حسین(ع) است و بس! البته من فکر می‌کنم بچه‌های امدادگر هرجا که باشند و هدف، بشردوستی باشد، همین‌گونه عمل می‌کنند و این داستان اربعین، نکته قوت خدمت است وگرنه امدادگران ثابت کرده‌اند که در هر شرایطی آماده به کار هستند و در حوادث ملی و حتی بین‌المللی توان خود را به جهانیان نشان داده‌اند.
هلال‌احمری بودن یعنی چه؟
هلال‌احمری یعنی برای همیشه و در همه‌جا آماده به خدمت‌بودن. یک مثال می‌زنم: در یک برهه، ساعت صفری اعلام شد. با یکی از پرسنل جمعیت تماس گرفتیم و گفتیم که معاونت امدادونجات استان، ساعت صفر اعلام کرده است. در جواب گفت، ساعت‌کاری تمام شده است و من نمی‌آیم و تو خود بخوان حدیث مفصل!


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/31484/زمین-دیگر-جای-من-نیست هرچه-هست-آسمان-است-