احمدرضا دالوند
در 150 سال اخیر به این سو، عواملی چند دستبهدست هم دادند تا ایران از مختصات ساختاری موسوم به - جماعت - به یک فرماسیون نوین، موسوم به – جامعه- در جهان امروز سوق پیدا کند. ازجمله این عوامل باید به ورود و شکلگیری پدیدههایی همچون: تکنولوژی چاپ، روزنامه، عکاسی، فن تکثیر حروف ماشینی - که تا قبل از آن در انحصار خطاطان بود- مقالهنویسی، اتومبیل شخصی، داستان کوتاه، ترجمه، نقاشی انتزاعی و ... اشاره کرد. این عوامل همچون کالاهایی از دنیای دیگر، ذهن و زبان ایرانیان را با قرائتهای متعددی از جهان آشنا ساخت. اصلا هنر معاصر ایران از کمالالملک به این سو، تنها در دستان نقاشانی شکفته است که توانستهاند در مواجهه با پدیدههای نو، یکسوی کفه گفتوگو را به خود اختصاص دهند. کمالالملک با به تصویرکشیدن پرده معروف فالگیر بیش از هر خطابه و مقالهای خرافات را به ریشخند گرفته است. درست است که قصر شیشهای و آینهکاری قاجار را کشیده اما زشتی قاجار تازه به دوران رسیده را میتوان در محاصره زرقوبرق آینهها در تالاری میان تهی که بیهوده از انبوه ظاهرسازانه و بیمحتوا انباشته است، به خوبی مشاهده کرد. کمالالملک که از مینیاتور فاصله گرفت، با قلم موی درشتتر و در ابعاد بزرگتر به کار ادامه داد، او شاخهای جدا از مینیاتور را برگزید، شاخه جدیدی که به «فرنگیسازی» موسوم بود و از هنر فرنگستان (اروپا) تأثیر میگرفت. او شاگردان بسیاری تربیت کرد، ازجمله: ابوالحسن صدیقی، حسین شیخ، محمود اولیا و علیمحمد حیدریان و... که اینان خود نسل بعدی را پرورش دادند، ازجمله: محمود جوادیپور، احمد اسفندیاری، برادران پتگر و... در طول تاریخ هنر ایران و بهویژه در یک سده اخیر، هر بار که مراوده و تماس با هنر و فرهنگ اقوام دیگر در قالب نوعی «گفت» و«گو» صورت پذیرفته است، حاصلی بارورکننده داشته و به فرآیند نفی سنت به معنای سنتآفرینی مستمر و پویا انجامیده است. گفتوگو را به عمد در گیومه قرار دادهام تا بر ارتباطی دوسویه تاکیدکرده باشم. در غیراین صورت، جاده یکطرفهای بوده که انتهای آن به مشتی تصویر دستمالی شده، نگاه کهنه و انبوهی آثار مقلدانه و دست چندم منتهی میشده است. هنرمند اصیل با عبور از چهار مرحله به کمال میرسد:
۱- احساس
۲- اخلاق
۳- زیباییشناسی
۴- شناخت
کمالالملک وقتی به اروپا رسید که این مراحل را از سر گذرانده و با شعر و عرفان و اندیشه به هم آمیخته بود. او تنها برای کسب «شناخت» بیشتر، آن هم در محدوده «تکنیک نقاشی اروپایی» قصد سفر کرد چرا که جامعه ایرانی در آن روزگار، هنوز فاقد زیرساختهای آموزشی متناسب با شرایط زمانه بود.
با این حال و در آن شرایط سیاسی رقتانگیز در عصر قاجاریه و اوضاع نابسامان مملکت (بیسوادی، خرافه، بیماری، ناامنی و ...) و تمرکز بیش از 80درصد جمعیت در روستاها، کمالالملک توانست با تواضع و قدرت در یکسوی آن مکالمه فرهنگی- هنری با اروپا بایستد. علاوه بر این و مهمتر از همه، زیستن استاد را در شرایطی محدود و بسته نباید از نظر دور داشت. در عهد قاجاریه، ایران در شرایطی منقبض و منفعل و در دامان سنتهایی دستوپاگیر به سر میبرد و از منظر جامعهشناسی مختصات یک community را داشت و تا رسیدن به مختصات یک society راه بسیاری هنوز در پیش بود.
برای نسلهای امروزی که در درون یک ساختار مدرن اجتماعی (جامعه) society زندگی میکنند، تصور زیستن در محدودههای تنگ و افقهای بسته یک ساختار عشیرهای (جماعت) community ناممکن است. در آن زمانه، هنرمند دریافتکننده موظف و منفعل سنتها بود و تصور غیرآن اصلا به مخیلهاش هم خطور نمیکرد. او وظیفه داشت تا مجموعهای از عناصر و مفاهیم آزموده شده و به تأیید رسیده را همچون میراثی خدشهناپذیر دریافت کند و امانتدارانه به نسل بعدی منتقل کند. اینکه چنین میراثی چه کیفیتی داشت و بر آنچه میگذشت در درجه نخست به سطح سلیقه حاکمان و در درجه دوم به مهارت و قریحه هنرمندان بستگی داشت. اگر سلیقه حاکم و مهارت هنرمند در سطح عالی بود، میراث و سنت در مسیری رو به تعالی حرکت میکرد و ای بسا تکانها و تحولاتی را نیز تجربه میکرد اما اگر سلیقه حاکم سطح نازلی داشت، مهارت هنرمندان چندان کارساز نبود و مجال خودنمایی هم نمییافت. مفهوم «روحزمانه» در شرایط ماقبل society، مفهومی عمودی و مقرر شده بود که به «جماعت» دیکته میشد. اصلا در دوران community چیزی به نام نقد وجود خارجی نداشت. در آن دوران مفهوم سلیقه همان کاربردی را داشت که در ساختارهای مدرن اجتماعی و در دوران ما برعهده نقد است. بدیهی است که در آن شرایط فقط عدهای خاص صلاحیت برخورداری از سلیقه را داشتند و بالطبع جماعت فاقد سلیقه به حساب میآمدند. با چنین رویکردی، کمالالملک را باید در زمره افراد مؤثری به حساب آورد که در تحول چشمانداز روحی و فرهنگی زمانه خود نقش داشته است.