مهدی بهلولی آموزگار
اینبار، یعنی هفدهم اردیبهشت، برخی از بزرگان هم آمده بودند. آمده بودند روبهروی مجلس، خانه مردم، در میان ۳-۴هزار آموزگار معترض عدالتخواه. از آن میان پیری پُرآوازه بود که زیر آفتاب تند و تیز نشسته بود. آمده بود میان آموزگاران معترض؛ آمده بود میان جنبش مدنی، خشونت پرهیز و عدالتخواهانه آنان. چندان حرفی نزد، اصلا برای حرف زدن نیامده بود. چندان هم نباید حرفی میزدیم. قرار گذاشته بودیم کسی حرفی نمیزند و گردهماییمان، خاموش است. تنها آمده بود که بگوید تنها نیستید و «من» هم در کنار شما هستم، همین. اما نمیدانم چرا به نزد من، این «من» یک تن نبود و او را یک جمع میدیدم. گویی با خودش همه عدالتخواهان و آزادیخواهان تاریخ معاصر ایران را هم آورده بود. نمیدانم چرا فکر میکردم تنها نیامده و بیگمان با مصدق آمده است و هی چشم چشم میکردم تا مصدق را هم ببینم و هی در میان جمع، نام برخی از بزرگان و خوشنامان تاریخ ایران از ذهنم میگذشت و نگاه میکردم تا آنان را هم ببینم. شاید دلیلش این بود که چند روز پیش، در ۱۲ اردیبهشت، به همراه شماری از دوستان _ 50-60 تنی بودیم البته- رفته بودیم ابن بابویه، بر مزار ابوالحسن خانعلی، شهدای سی تیر، تختی و غلامحسین صدیقی... و کاش دهخدا و خیلی دیگر را هم میرفتیم؛ اما نرفتیم، یعنی نشد. البته به میان ما، بزرگان دیگری هم آمدند. در ذهنم به دنبال وجه اشتراک آمدِگان میگشتم. گفتم باید چیزی باشد پیرامون کتاب «گفتمان و حقیقت، تبارشناسی حقیقتگویی و آزادیبیان در تمدن غرب» نوشته میشل فوکو. کتاب، تاریخ فاشگویی در برابر قدرت است و مجموعهای از سخنرانیهای فوکو. علی فردوسی هم بسیار زیبا و دلنشین، آن را به فارسی برگردانده است. فردوسی البته در درآمدش سخنانی از عینالقضات آورده: «اگر گویم نشاید. و اگر خاموش گردم هم نشاید. و اگر این واگویم نشاید. و اگر وانگویم هم نشاید. و اگر خاموش شوم هم نشاید.» خب، ما آموزگاران و کارگران و پرستاران هم که گردهمایی برگزار میکنیم داریم از بیعدالتی سخن میگوییم. وجه اشتراکی از همگی ما، شاید همین باشد.
باری، ۴ ماه اعتراض، بیفایده نبود. اینکه چیزی به حقوقمان افزوده شده باشد، دستکم تاکنون که نشده اما بیگمان به اعتبارمان افزوده شده. از روزهای پایانی دی ماه گذشته تاکنون، چندین بار گردهماییهای سراسری و پراکنده داشتهایم اما خوشبختانه با کمترین تنش همراه بوده. فرهنگیان، دلیری، همبستگی و فرهیختگیشان را نشان دادند و دولت یازدهم هم «تدبیر» و هوشمندی و شکیباییاش را. شعارها البته تنها گرد تبعیض و حقوق و دستمزد پایین آموزگاران برنمیگردد. به خصوصیسازی آموزش، شرکتی کردن آموزش و کالاییسازی آموزش هم اشاره میشود و از اینکه ۶۵درصد مدرسههای کشور یا ناایمناند و باید نوسازی شوند یا از ایمنی کامل برخوردار نیستند و باید مقاومسازی شوند و اینکه چرا برای جلوگیری از رخ دادن آتشسوزیهای دردآور و جانگداز سفیلان و شینآباد کاری نمیشود؟ مگر خود فرادستان نمیگویند برای ایمنسازی سیستم گرمایشی مدرسههای کشور، ۳۰۰ تا ۵۰۰میلیارد تومان نیاز است، آیا برای کشور ثروتمند ایران، به راستی این پول زیادی است؟ چگونه است که بابک زنجانی، آن هم بدون وثیقه درست و حسابی و تنها با چک شخصی خود، میتواند برود از فلان بانک، که بانک آموزش و پرورش است ۳۰۰میلیارد تومان وام بگیرد و پس ندهد، اما خود آموزش و پرورش نمیتواند همین پول را خرج استاندارد کردن سیستم گرمایشی مدرسهها کند تا از این به بعد، دیگر کلاس درسی آتش نگیرد، دست و صورت دانشآموزی نسوزد و جان دانشآموزی از دست نرود؟