| روزبه رهنما | روزنامهنگار|
«هوو هوو دارم هوو، دل بیقرارم هوو ... روزی که هوو نداشتم، چه روزگاری داشتم» ... آخه این چیه میخونی دختر، کم میکشیم از دست این هوو! تو هم هی داغ دلمون رو تازه کن ... عمه بتول! سازم کوک نیست، امروز خودم هم کوک نیستم ... کوکب این قلیان چاق شد یا نه؟ دخترک با تواَم، کجا رو نگاه میکنی؟ ... بیبی فکرم مشغول شده. شنیدم سردار بهادر، دختر همسایه رو برای پسرش خواستگاری کرده. تو میگی بخت من کی باز میشه؟ ...ای خدا! آمدیم ساعتی خوش بگذرونیم، اصلا بذار من صدای این دایره رو دربیارم، ببینم میتونیم از این خیالات بیرون بیایم...
زنان قاجاری در دور همی اندرونی
آنگونه که منابع روایت کردهاند، قلیان همنشین همیشگی زنان ایرانی دستکم در دوره قاجار بوده. تصویرهای به جای مانده هم همین را روایت میکنند. اصلا اندرونیهای آن زمان برخلاف سفرهخانههای امروز، به نسوان و دخترکان قلیان میدادند به سن و سالشان هم کاری نداشتند؛ آن وقت هی بگویید اندرونی بد! این قلیان برای زنان پردهنشین ما البته گاهی نقش اکسسوار صحنه را بازی میکرده وگرنه با این انحنایی که شمسالملوک (نام خیالی که بر این ضعیفه علیاکبرخان گذاشتهایم) به قلیان داده، زغالی روی آن نمیماند! چه ژستی گرفته جلوی دوربین آنتوان خان ارمنی. چقدر آدم را به یاد سحر جعفریجوزانی بازیگر سینما و تلویزیون میاندازد؛ فرم صورتشان هر دو انگار یکیست. شاید دختر کارگردان مشهور سینما، ماشین زمان را یافته و گاهی به دنیای اندرون قاجار سری میزند؛ به هرحال آنجا که قلیان به همه نسوان میدهند؛ حتی به ایشان!
دخترک در اندرون، عکس/ آنتوان سوروگین
ننه اقدس! ببین چقدر خوشگل شدم! تماشا کن چه سرخابی روی صورتام کشیدم! ننه، ننه، با تواَم، حواسات کجاست؟ اصلا بیبی فاضله! تو بگو، تو بگو این آینه، رخساری زیباتر از من دیده؟ تو که با قلیانات هوش و حواس من رو میبری، تو بگو! ... چی بگُم ننه؟ دردِت به جونُم، تازگیها از این سوالها زیاد میپرسی. صد جونِ شیرین، کُنُم قربانِت زبونُم لال، نکنه فکر عاشقیَت کرده باشی؟! تو داستان سوتهدلون رو نخوندی مگه ننه؟ عاشقیت آخر و عاقبت نداره! حاج کاظم بفهمه، روزگارت سیاههها! ... ننه اقدس! تو یه چی بِش بگو ... نزهت الملوک! راس میگه دیگه، اینقدر به آینه چشم ندوز! مادرم میگفت دختر دم بخت اگر زیاد تو آینه نگاه کنه، خیرهسر میشه! خدا به خیر بگذرونه ...
دختر در اندرونی به همراه ندیمهها، عکس/ آنتوان سوروگین
خانمهای محترمه، خانمهای محترمه! مژده بدید. امشب از اون شبهاست. مدرسه دخترانه زرتشتیان در بالای خیابان قوامالسلطنه، انتظار شما رو میکشه. سوم فیلم معروف سانتافی از امشب به نمایش درمیاد. خانمهای محترمه! مجلس به بانوان تعلق داره، از همراه آوردن آقایان خودداری کنید ... بجنبید تا دیر نشده تیکت بگیرید!
آگهی روزنامه اطلاعات به تاریخ
13 اسفند 1306 خورشیدی، عکس/ از کتاب 230سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسیزبان
ارغوان باجی، بهار خانم، عصمت و قمر سلطان؛ گروه نوازندگان. ژستی که این علیامخدرات جلوی فوتوگراف جناب هولتسر آلمانی در اصفهان گرفتهاند، یقین، جناب عکاس شیفته ایران را به این نتیجه رسانده که از ساز این دستة مطربان، امروز صدایی برنمیخیزد. «ارغوان باجی! اصلا دلم گرفته، دستام به زدن نمیره. کسی هم پیدا میشه که برای دل این ضعیفه، سازی بزنه؟ ... بهار خانم! حرفها میزنی! بجنب، بجنب. امروز به اندرون میرزا ابوتراب دعوتایم. فخرالتاج، همشیره مزینالسلطنه از نیشابور آمده، قراره براشان مجلسی گرم کنیم. اصلا بذار یک رباعی از خیام بخونم تا بلکه دلت واشه؛ میدونمی که نیشابوریها چقدری این خیام رو دوست دارند ... ضرب بگیر بهار خانم ضرب بگیر!».
زنان نوازنده، عکس/ ارنست هولتسر
مادر جان، رخت و لباس کردی، کجا به سلامتی! ... بیبی، میخوام برم زیارت، دلم گرفته ... گلنسای مادر! از آقات اجازه گرفتی؟ ... آقام که نیست، رفته حجره، اگه منتظرم اومدناش بشم که شب میشه، اونوقت این دل وامونده رو چیکار کنم. نذر کردم 14 تا شمع توی سقاخونه کنار امامزاده روشن کنم. اصلا بیبی جان! تو که چادر سرت کردی، پاشو با هم بریم! ... من اگه بیام، این اشرف تنها میمونه. گرفتاری شدم! اگه آقا حبیب، اون خواستگار رو جواب نمیکرد، اینقدر درمونده پیلهکردنهای تو نمیشدم. اشرف جان، گُلِ بیبی! لوبیاها رو پاک کن تا برگردم. میدونی که آقاجونات چقدراش دوست داره ...
مادر و دختر در اندرون، عکس/ آنتوان سوروگین
آقایان معممین و مکلاها اینور، علیامخدرات آنور. مجلس روضه دوطفلان مسلم. از معدود جاهایی که میشد در فضای بیرون اندرون، نسوان را در کنار نامحرمان دید، یکی همین مجالس روضه و عزاداری بود. البته که نسوان باید در حجاب کامل میبودند. بسیاری از جهانگردان در سفرنامهها و دیگر منابع تاریخی، حضور زنان در چنین مجالسی را در کنار مسائل اعتقادی، گونهای سرگرمی برای آنان در آن دنیای یکنواخت اما آرام تعبیر کردهاند. البته که جناب آنتوان خان عکاس، بخت را یار میدیده که در چنین مجلسی اجازت یافته، عاخس (با همان گویش ارمنی) بگیرد وگرنه که بلایی به سرش میآمد که بعدها رابرت ایمبری کنسولیار سفارت آمریکا در تهران در واقعه مشهور به سقاخانه بدان دچار شد و جاناش را هم بر سر عکس گرفتن از مردم عزادار گذاشت.
روضهخوانی، عکس/ آنتوان سوروگین
قلممان در برابر نگاه خیره و در اندیشه این دخترک، تاب نیاورد. شاید اگر روبندهاش به کناری نمیرفت، سادهتر میتوانستیم دربارهاش بنویسیم؛ روایت کنیم که کجا میخواسته برود آن هم به تنهایی! به چهره این دخترک که مینگریم یادمان میرود که میخواستیم درباره سرگرمیهای او و دیگر زنان دورههای گذشته بنویسیم؛ به این اندیشه میافتیم که انگارة «زشترویی» بیشتر زنان در دوره قاجار تا چه اندازه ناروا و بیپایه است. این دخترک، امروز به این صفحه آمده تا ما را سرگرم کند، تا فراموش کنیم بسیاری از پندارهای نادرست درباره گذشته خود را!
دخترک تنها با روبندهای به کنار، عکس از کتاب گنجینه عکسهای ایران، به کوشش ایرج افشار
گوهر و خدیجه، آسیه و مولود به همراه مرمرجون مادر آسیه! این بانوان که خشنودی را میتوان بر لبانشان دید، امروز قرار است دورهمی به باغ سردار بروند. امروز میهمانی بزرگی در آن باغ برگزار شده. نشستن کنار قنات جاری آب سردار و گل گفتن و گل شنیدن با دخترکان دیگر، لبخند را به لبانشان آورده. از خانه پدری میخواهند بیرون بزنند، البته با درشکهای که حبیب آقا ظروفچی برایشان تدارک دیده؛ آخر زن که تنها همینطور راه نمیافتد در شارع عام! یکرنگی و یکدستی لباس و حتی حالت چادر به سر گرفتن این نسوان محترمه، به یادمان میآورد روزهایی که سرگرمیها زیاد نبود و یک میهمانی و دورهمی ساده میتوانست خنده بر لبان دخترکان کمتوقع ایرانی بنشاند؛ دلها اما یکرنگ و یکسخن بود ... زمانه عجب بازی کرد؛ چه بازیها دارد این چرخ بازیگر!
زنان ایرانی در اواخر دوران قاجار، عکس/ آنتوان سوروگین
منصوره! خبر داری چی شده؟ آقاجونم میخواد برام دوچرخه بخره... ایراندخت! دوچرخه؟ همون که پسرای فخرالتاج هم دارن؟ خاکم به سر، اگه عزیزجون من بفهمه تو میخوای از اینا سوار شی که دیگه نمیذاره من باهات حرف بزنم ... چرا آخه منصوره جونم! اینقدری کیف داره که، تازه یه سبد هم پشتاش داره، بعد از بازی میتونم برم حجره آسیدابوالقاسم برای عمه شکوه خرید ... آخه ایراندخت ... آخه نداره که، تازه میتونیم یواشکی با هم سوار شیم بریم لالهزار گردش و تفریح ... دیگه چی! میدونی آقاجونم بفهمه چی میگه؟ میبره پیش مرمر جون، تو ناصرخسرو، میگه این دختره جنزده شده، نه نمیخوام...
آگهی روزنامه اطلاعات به تاریخ 21 مهر 1307 خورشیدی، عکس/ از کتاب 230سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسیزبان