| حامد میرشکاری | یک روز از جمعیت هلالاحمر استان |
سیستانوبلوچستان با بنده تماس گرفته شد و از من خواستند که با یکی از عزیزان شبکه سه سیما که از طرف جمعیت هلالاحمر تهران راهی دیار ما شهر زاهدان شده بود همکاری کنم و بهعنوان امدادگر حاضر در بمبگذاری دوم و اولین امدادگر حاضر در حادثه دلخراش بمبگذاری مسجد جامع زاهدان سال 1389 عملیات امدادی صورت گرفته را تشریح کنم. ابتدا دو خودرو تهیه و به سمت محل حادثه حرکت کردیم. هنگام رسیدن به محل حادثه از مغازهداران اطراف دعوت کردیم بهعنوان اشخاصی که در بمبگذاری اول حضور داشتند حادثه را شرح دهند. بعد از عزیزان مغازهدار بنده شروع به توصیف عملیات کردم که مختصری از عملیات بدین شرح بود: در مراسم حنابندان پسر عمه حضور داشتم که با وجود صدای زیاد موسیقی در صحنه، ناگهان صدای انفجار مهیبی به گوشم رسید، فورا با اولین تماس متوجه مکان حادثه شدم و با خودروی شخصی به سرعت به سمت حادثه حرکت کردم.
چند نفر از اعضای فامیل که در صحنه حضور داشتند بعد از حرکت بنده به جهت حس کنجکاوی و حس انساندوستی جهت کمک به سمت محل حادثه حرکت کردند. هنگام رسیدن به چهارراه منتهیبه مسجد جامع ماموران نیروی انتظامی چهارراه را با خودروی خود مسدود کرده بودند پس از نزدیک شدن به آنها یکی از برادران دستگاههای امنیتی که متوجه حضور بنده شد دستور داد راه را برای من باز کنند و به لطف این برادر بزرگوار توانستم خود را با خودرو به نزدیکترین مکان ممکن صحنه حادثه برسانم. سریعا پیاده شدم و از میان ازدحام مردم خودم را به در مسجد که توسط عوامل انتظامی بسته شده بود رساندم پس از معرفی و ارایه کارتشناسایی جمعیت، توانستم خود را به محل انفجار اول برسانم.
چند جنازه روی زمین افتاده بود و دو جنازه در وسط قرار داشتند که کاملا متلاشی شده و از کمر کاملا جدا شده بودند. به سختی میشد تشخیص داد که چند نفر هستند، بوی دود و خون تمام فضا را پوشانده بود و ماموران اورژانس یک مصدوم را روی برانکارد گذاشته و درحال خارج شدن بودند. یکی دیگر از امدادگران؛ آقای جعفر شهرکی نیز همان موقع کنار من حاضر شد. دو نفر در دو طرف در مسجد افتاده بودند. به جعفر گفتم نفر سمت چپ را بررسی کند و خودم به سمت نفر سمت راست رفتم پشت در، خیل عظیم جمعیت درحال نگاه کردن به ما بودند که چه کاری انجام میدهیم، پس از مشاهده جنازه متوجه اصابت چندین ترکش به بدن این شهید شدم و ترکشی که در سر خورده بود باعث مرگ حقیقی او شده بود.
بلند شدم و به طرف جعفر رفتم جعفر با دیدن من گفت حامد تمام کرده و همینطور که داشت بلند میشد انفجار دوم پشت در مسجد در کمتر از 3 متری ما اتفاق افتاد و صدا آنقدر زیاد بود که تا چندین روز صدای سوتش در گوشم بود. دود و بوی خون همه جا را فرا گرفته بود، گوشت و خون بسیاری از شهیدان پشت در، روی ما پرتاب شد فورا دست جعفر را گرفتم، گفتم بیا بریم بیرون کمک کنیم. همین موقع دیدم پیام نارویی هم داخل مسجد ایستاده (یکی دیگر از امدادگران) آمدم بیرون دیدم چه فاجعهای شده هر جا را نگاه میکردی جنازه شهدا و مجروحان بود و تکههای بدن شهدا به چشم میخورد. همیشه برای شرکت در یک حادثه خود را برای هر صحنهای آماده میکردم اما حالا من خود در دل حادثه بودم، یکی از دوستان عزیزم از سازمان جوانان بهتزده ایستاده بود و نگاه میکرد و دچار شک شده بود صدایش کردم اصلا متوجه نشد سرش داد زدم بیا کمککن تا از شوک حادثه خارج شود و خدایی نکرده فشار روحی بیشتری به او وارد نشود. گفتم بهترین کار این هست که تریاژ را شروع کنم به هرکدام که میرسیدم سریع چک میکردم و به بچهها میگفتم به آمبولانسهای اورژانس انتقال دهند. روی سر یکی از مصدومان سمت چپ خیابان نشستم، دیدم یکی از دوستان آتشنشانی که سابقه دوستی چندین ساله با من داشت دستم را گرفته و میگوید گفتهاند داخل این خودروی پرایدی که کنارش نشستی احتمالا بمب هست بلندشو هر لحظه ممکن است منفجر شود، دستش را پس زدم و گفتم مگر نمیبینی چند نفر دارند
اینجا جان میدهند، فوقش منفجر خواهد شد و فقط یکی به آنها اضافه میشود. در همین هنگام، یک نفر که داشت گریه میکرد دستم را گرفت و به زور روی سر یک نفر برد و گفت تو رو خدا ببین داداشم زنده هست، وقتی علایم حیاتیاش را چک کردم دیدم، این جوان هم تمام کرده ولی شهامت اینکه به برادرش بگویم را در خودم ندیدم، گفتم انشاءالله تو بیمارستان برایش یک کاری خواهند کرد. یک مصدوم دیگر را گفتم انتقال دهند، نزدیک آمبولانس که رسید، یک نفر آمد جلوی مردمی که کمک میکردند به آمبولانس برسانندش را گرفت، گفت: این بنده خدا تمام کرده، بروید یک نفر دیگر را بردارید و آن بندگان خدا مصدوم را گذاشتند روی زمین، به شدت از دستش عصبانی شدم، دویدم طرفش و گفتم من چکاش کردم تو چه کارهای که اعلام میکنی تمام کرده، درنهایت ناباوری کاور جمعیت به تن داشت و خودش را امدادگر معرفی کرد، درحالیکه تا آن زمان من او را هیچ وقت در جمعیت هلالاحمر زاهدان ندیده بودم. متوجه شدم یک مصدوم دیگر را بردهاند در خیابان، تا با یک آمبولانس انتقالش دهند، متوجه شدم یکی از پاهای او قطع شده و خون زیادی از او درحال خارج شدن بود، سریع رفتم در آمبولانس اورژانس و چند تا باند و گاز برداشتم. چند عدد گاز را روی قسمت انتهایی زخمش گذاشتم و سریع تورنیکه را بستم و به محل اصلی مجروحان روبهروی در مسجد بازگشتم. پس از انتقال مجروحان و اجساد شهدا یکی از افراد فامیل گفت که حامد، پدرت نگرانت است و فکر کرده توی بمبگذاری دوم از بین رفتهای به گوشیام نگاه کردم و دیدم از شدت موج انفجار خاموش شده، گوشی را برداشتم و به پدرم زنگ زدم و گفتم حالم خوب است ولی باور نمیکرد. از دو نفر بستگانی که بعد از من از مراسم خارج شده بودند و پشت در نظارهگر کار ما بودند، یکی شهید شده بود و دیگری ترکشی به بدنش خورده بود، به خانواده من اطلاع داده بود که من در جریان بمبگذاری دوم، حامد را پشت در دیدهام و مطمئن هستم او نیز ترکش خورده چون فاصلهای با ما نداشت. به اصرار زیاد خانواده رفتم به منزل عمه و متوجه شدم مراسم حنابندان به خاطر خبر شهادت همان فامیل، به هم خورده بود.
بعد از پایان شرح عملیات مسجدجامع فیلمبردار از من درخواست کرد که به پایگاه عملیات جادهای رفته و یک مانور جادهای را به تصویر بکشیم. به پست جادهای شماره یک زاهدان (شهید خدری) رفتیم و با استفاده از یک خودروی شخصی امدادگران حاضر در پست، یک تصادف جادهای را صحنهسازی کردیم. قرار شد که آمبولانس و ست نجات پست دور میدان ورودی شهر یک دور بزنند و به مکان عملیات فرضی وارد شوند فیلمبردار نیز در خودرویی در پشت این دو خودروی امدادی درحال فیلمبرداری بود. زمانیکه این سه خودروی دور میدان درحال دور زدن بودند یک تریلی در پشت سر آنها درحال دور زدن بود، در نقطهای که پیچ زیادی داشت متوجه شدم که بار خودرو از مسیر منحرف شد و بعد از آن خودرو به خارج مسیر کشیده شد و باعث چپ کردن خودروی تریلی شد. من که در کنار پست نظارهگر این حادثه بودم با دست به خودروهای امدادی اشاره کردم که یک بار دیگر میدان را دور بزنند و از اینجا به بعد وارد یک عملیات نجات واقعی شدیم، سریعا اقدام به آزادسازی و خروج ایمن راننده از داخل خودرو کردیم و فیلمبردار توانست از یک صحنه نجات واقعی فیلمبرداری کند. بعدا متوجه شدیم محموله این تریلی دام زنده بوده است که به دلیل عدم حمل اصولی و عدم توجه به بستن دامها، سر پیچ، دامها به یک سمت فشار وارد کرده بودند و این دلیل چرخش بار تریلی و سپس کل تریلی به خارج جاده و چپ کردن خودرو شده بود. به برادران راهنمایی و رانندگی کمک کردیم دامها را از جاده خارج کنند تا جلوی هرگونه اتفاق دیگری گرفته شود. بنده که برای گفتن خاطره بمب مسجد جامع رفته بودم حادثه دیگری در جلوی چشمم اتفاق افتاد که تبدیل به خاطره شد.