کایلاش ساتیارتي فعال حقوق كودكان
روز موعود رسید. همه افراد نجس، سه زن و دو مرد که موافقت کرده بودند، بیایند. میتوانیم بگویم که بهترین لباسهایشان را پوشیده بودند. ظروفی را هدیه آورده بودند. آنها صدهابار حمام کرده بودند زیرا برای آنها غیرقابل تصور بود. این لحظه تغییر و دگرگونی بود. آنها دور غذا جمع شده بودند، غذا پخته شده بود و ساعت ۷ بود. تا ساعت ۸ ما منتظر ماندیم، زیرا این خیلی غیرمعمول نیست که رهبران و برای یک ساعت یا بیشتر دیر بیایند. خب بعد از ساعت ۸، ما دوچرخههایمان را برداشتیم و به خانههای رهبران رفتیم تا به آنها یادآوری کنیم. همسر یکی از رهبران به من گفت، «متاسفم او سردرد دارد و شاید نتواند بیاید.» رفتم خانه رهبر دیگری و همسر او گفت، «برو، او قطعا خواهد آمد.» خب من فکر کردم که مراسم شام برگزار خواهد شد هر چند که در مقیاس بزرگی نبود.
من برگشتم به محل برگزاری که بهتازگی در پارک مهاتما گاندی ساخته شده بود. ساعت 10 شب بود. هیچ یک از رهبران نیامدند. این مرا خشمگین کرد. من به مجسمه مهاتما گاندی تکیه کرده بودم. بیشتر از لحاظ عاطفی خالی شده بودم تا اینکه خسته شده باشم. سپس نشستم جایی که غذا را گذاشته بودند. احساساتم را کنترل کردم. اما هنگامی که اولین لقمه غذا را برداشتم اشکهایم سرازیر شدند. ناگهان دستی را بر شانهام احساس کردم. این دستهای آرامبخش مادرانه یکی از زنان نجس بود. او به من گفت، «کایلاش، چرا گریه میکنی؟ تو سهم خودت را انجام دادی. تو غذای پخته شده با افراد نجس را خوردی، که هرگز در زندگی ما اتفاق نیفتاده بود.» گفت، «امروز برده شدی» دوستان من، او درست میگفت.
من بهخانه برگشتم، کمی بعد از نیمهشب. دیدن تعدادی از افراد طبقه بالای مسن که در حیاط پشتی نشسته بودند مرا شوکه کرد. مادرم و آنها را دیدم که گریه میکردند مادرم از افراد مسن شفاعت میخواست زیرا که آنها تهدید کرده بودند که همه اعضای خانواده را از طبقه خودمان طرد کنند. میدانید، طردکردن یک خانواده از طبقهشان یکی از بزرگترین مجازات اجتماعی است که کسی بتواند فکر کند. به شکلی آنها موافقت کردند که تنها مرا تنبیه کنند و مجازات تطهیر من بود. این بدین معنا بود که من میبایستی ۱۰۰۰ کیلومتر از شهرم دور میشدم تا در رود گنگ غسل کنم. پس از آن، باید پاهای ۱۰۱ روحانی را میشستم و به آنها آب میدادم.
اینها همه بیمعني بود، من مجازات را نپذیرفتم چگونه آنها مرا تنبیه میکنند؟ من از رفتن به آشپزخانه و اتاق غذاخوری خودم ممنوع شدم، ظروف غذای من جدا شد. اما آن شب هنگامیکه من خشمگین شدم آنها تصمیم به طرد من گرفتند. من هم تصمیم گرفتم که کلا از سیستم طبقاتی خارج شوم.
و این امکانپذیر بود به شرط اینکه نامخانوادگی تو از ابتدا تغییر کند، فامیلی، چونکه در هند، بیشتر نامهای خانوادگی، نامهای طبقاتی هستند. خب من تصمیم گرفتم نام خانوادگیام را عوض کنم و سپس، من نام خانوادگی ساتیارتی را انتخاب کردم، به معنای «در جستوجوی حقیقت.» این آغاز دگرگونی خشم من بود، دوستان، شاید یکی از شما به من بگوید، قبل از اینکه فعال اجتماعی برای حقوق کودکان شوی چهکار میکردی؟ آیا کسی میداند؟ خیر. مهندس بودم، مهندس برق. سپس یاد گرفتم که چگونه انرژی آتش سوزان، زغالسنگ، انفجار هستهای در مخزن، جریان آب در رودخانه و جریان شدید باد، میتواند تبدیل به نور و زندگی برای میلیونها نفر شود. من همچنین یاد گرفتم که چگونه انرژی غیرقابل کنترل میتواند مهار شده و برای جامعه خوب شود و جامعه بهتری را بسازد.