شیروان یاری| ورود به جهان ناشناخته ذهنهای ناآرام، رعشه بر بدن میاندازد. ساکنان این چهاردیواریهای محبوس، در تفکیک و تمییز واقعیت از ناواقعیت در رنج و عذابند. در ذهن آنان همه چیز نرمال است و واقعی، در این جهان، مرز گریه و خنده، شادی و غم همچون حقیقت_ واقعیت به هم گره خورده است. ساکنان این سرزمین، از انس و مصاحبت با غریبهها هراس دارند و توهم بیاعتمادی مواجهه و گفتوگو با چهرههای غریبه چنگ بر روح آنها میاندازد.
اینجا پشت این دیوارهای بلند سیمخارداری، انسانهایی زندگی میکنند که از منظر علم روانشناسی و روانپزشکی به آنان بیماران مزمن روانی گفته میشود، بیمارانی که از حیات رها و آزاد در اجتماع بریده شدهاند و به حکم بیماری جنون در چهاردیواری دیوانگی، محبوس شدهاند.
صبحدم هر روز، دهها قرص تجویزی آرامبخش روانپزشکان، برای بازیابی حداقل آرامش نسبی به روح و روان از هم گسیخته آنان به اجبار خورانده میشود. آثار شیمیایی این قرصها، شور، هیجان و احساس بیماران سیاهبخت را نسبت به گرمای طلوع و سرمای غروب خورشید، یکسان میسازد. حضور تمام ساکنان این خانههای غریب مهجور، دستاورد ظلم انسان به انسان حتی - پدر و مادر- به فرزند است. این عبارت یا این جمله ناخوشایند را به سهولت میتوان بر پیشانی پر چین و چروک «حیدر» و «صادق» دو توانخواه موسسه خیریه درمان و توانبخشی بیماران مزمن روانی بهار سنندج خواند. زندگی ساکنان این آسایشگاه نمایشنامهای است تراژدی! اما تحلیل پرونده فرآیند زندگی حیدر یک مسأله مهم انسانی است. حیدر به دلیل مشکلات فراوانی که بر او رفته است، توانایی سخن گفتن در مورد زندگیاش را ندارد و موقع گفتوگو تنها با دندان شکسته زردرنگ و رخساری مشحون از سرگذشتی تلخ، به موزاییک کف آسایشگاه زل میزند، درحالیکه با نوک دمپایی تابهتایش به زمین شورهزار سرنوشتش میکوبد، زیر لب غرولندی میکند و میگوید: «من هیچی از زندگیام نمیدانم از آقا مدیر بپرسید» البته زبانش در گفتار این چند واژه نیز الکن است و در بیان ساختار جمله به تته پته میافتد، آنچه در ادامه سطور روایت زندگی حیدر میخوانید تنها بازخوانی پرونده ۱۶سال حیات و حبس اجباری تلخ او در طویله است.
به گفته مدیرعامل موسسه نگهداری و توانبخشی بیماران مزمن روانی بهار، حیدر در سیزدهسالگی در میدانچه آبادی، غفلت و یک هنجارشکنی انجام میدهد. آنگاه مردم روستا، نزد پدر و مادر حیدر شکوه میکنند. رخسار والدین از رفتار زشت حیدر سرخگون میشود و کودک بخت برگشته را با زبان طعنه و تنبیه فیزیکی از استمرار این رفتار به زعم خود – نابهنجار- برحذر میدارند اما ذهن حیدر از فرط اختلال و بیماری روانی اسکیزوفرنی، پند و اندرز والدین را هضم نمیکند و باری دیگر در کوچه پسکوچههای روستا به این کار ادامه میدهد؛ این بار والدین به تنبیه بدنی حیدر رضایت نمیدهند و این کودک نگونبخت را در گوشهای از طویله مماس با گاو و گوسالهها، به غل و زنجیر میبندند. به گفته «مرتضی گزانیزاد» ۱۶سال از عمر ۴۰ ساله حیدر در همنشینی با حیوانات گذشته است.
به روایت راوی، هنگامی که حیدر در اسفندماه سال ۸۲ با گزارش اهالی روستا و با همیاری مددکار بهزیستی از همزیستی و حبس زندگی اجباری در جوار -گاوها- نجات پیدا میکند، از گفتار و تکلم عاجز بوده و این بیمار مبتلا به اسکیزوفرنی با رفتار و کردار گاو و گوسالهها همذاتپنداری میکرد و چون چهارپایان راه میرفت.
براساس همین روایت، این توانخواه که در ابتدا چهار دست و پا راه میرفته و زبان او برای ارتباط با دیگران سخت الکن بوده است، امروز بعد از گذشت سالها با انجام فرآیند درمان فیزیوتراپی، راست قامت بر کف دو پای زخمی سرنوشت باصلابت بر زمین گام برمی دارد و البته ناباورانه برای دیدار والدین و اعضای خانوادهاش بیتاب است و چشمانتظار، به چرخیدن پاشنه در ملاقات آنان دوخته است. صادق، توانخواه و جوان ۳۰ ساله ساکن این مرکز روانی نیز که به جرم شکستن تلویزیون، پدرش او را با خشم و کتک از خانه میرهاند و این جوان درمانده، ناگزیر در خیابانهای تهران کاسه گدایی به دست میگیرد؛ ازجمله همین آدمهاست که ظلم وافر بر او رفته است، او امروز در این خانه، چشم به راه پدر و مادری قیوم است، صادق با صداقت میگوید: «پدرش تنها در موقع برداشت محصولات کشاورزی برای مرخصی او اقدام میکند و بعد از برداشت هویج او را درآسایشگاه بهار تا تابستان و خزانی دیگر رها میکند..» صادق که صدای کلیدهای آویزان بر کمرش همچون جرس کاروانچیان راه ابریشم در فضای آسایشگاه میپیچید و نگهبان وکلیددار در ورود و خروج است با تلخند میگوید: «من دیوانه نیستم تنها من را به خاطر شکستن تلویزیون اینجا زندانی کردهاند.»
آرزوی این توانخواه جوان رهایی از مرکز بیماران مزمن روانی و ازدواج با «پریسا» دختر همسایه روبهرویشان است. شهروندان دیار جنون هر یک شناسنامهای دارند و روزگاری نهچندان دور همرنگ و همسنخ مردم سالم، در متن و بطن جامعه حیات کردهاند؛ اما روزی بنا به دلیل رؤیت تصاویر نامرئی، هذیانگویی و توهم ذهنی به پزشک مراجعه و در نهایت سر از این جهان درآوردهاند.
۴۴ بیمار مرد با دو مدرک دکترا
تا ورزشکاری نامآوازه
در پس دیوارهای خانه سرد آسایشگاه بهار،
۴۴ مرد از هر سن، قشر و طبقهای از جامعه وجود دارند؛ یکی تحصیلکرده فرنگ است با مدرک دو دکترای روزنامهنگاری و پزشکی از دانشگاه روسیه، روان او به دلیل جدایی و خیانت همسر، از هم گسیخته و ساکن اجباری این سرا میشود. این چهره علمی از گفتوگو با خبرنگار یا افراد غریبه هراس دارد و معتقد است که هر چهره ناآشنایی که به حیاط آسایشگاه وارد میشود، قصد جان او را دارد و این توهم توطئه چنگ در روح و جسم او میاندازد. «عزیز» پیرمرد گوژپشت شیرینسخن نیز روزی از ورزشکاران نامآوازه شهرش بوده است و مدالهای افتخار او موجب سربلندی اقوام و نیاکان بوده است اما امروز همه خویشاوندان سببی و نسبی خط بطلان بر تصویر و نفسهای حیات او میکشند. عزیز در حالی آهی سرد از درونی زخمی بیرون میدهد، تف به زمین میکند و میگوید: «این زندگی نکبتبار به هیچکس وفا ندارد، دکترا میگویند که من مریضم و اختلال روانی دارم اما من میدانم که اونا بیمارند که چنین انگی به من میزنند.» این توانخواه عکسهای دوران مدالآوری وزنهبرداریاش را به رخم میکشد و سر من داد میزند: «تو بگو به این قیافه و بازوی قوی میاد که بیمار روانی باشه.»
«محمد» توانخواهی است ۴۰ ساله از اهالی شهرهای اطراف سنندج، او که با صدای دلنشین حزین ترانههای محلی کردی میخواند، میگوید: «پدر ومادرش مردهاند و او نیز روزی در خانه نشسته بود که احساس کرد که روح مادرش از غیب با او مدام حرف میزند.» محمد میافزاید: «من را به دلیل اینکه با عالم غیب و مردگان در ارتباط هستم و تصاویر ارواح را میبینم در این خراب شده حبس کردهاند.» به استناد تحلیل پروندههای این مرکز، بیماری از طایفه مشهور «خمیس» عراق نیز بعد از رهایی از زندان صدام دچار توهم میشود و از مرز کردستان عراق به سرزمین امن ایران میگریزد. شدت توهم و اختلال شخصیت «محمد» در خیابان سنندج، سرنوشت او را به مرکز نگهداری بیماران روانی پیوند میدهد. او بعد از سالها خوردن قرص، سرانجام از بیماری جانکاه – اسکیزوفرنی - رهایی مییابد و با نامهنگاری مسئولان امور اتباع خارجی استانداری کردستان و سفارت عراق به کشور بازمیگردد و گفته میشود که وی هماکنون در اربیل عراق ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است.
ایمنی در آسایشگاه
رعایت نکات ایمنی در آسایشگاه بیماران مزمن روانی بسیار مهم و قاعدهمند است، تختخوابها، پنجرهها، دیوارهای محوطه همه حفاظ دارند و بخاری اتاقها نیز در محفظههای آهنی محصور شدهاند، تا از طریق این محدودیتها از جان و جسم بیماران روانی در برابر بلایای سقوط و سوختگی صیانت و محافظت شود.
آینه بازتاب زندگی زنان در «آسایشگاه خصوصی بیماران مزمن روانی نوا» خدشهدارتر از بیماران مزمن روانی مرد در موسسه خیریه بهار است. جوانترین بیمار ساکن موسسه خیریه درمان و توانبخشی بیماران مزمن روانی بهار، مردی ۳۱ ساله و پیرترین آن ۶۴ ساله است، این درحالی است که در مرکز نگهداری بیماران مزمن روانی بخش خصوصی زنان سه دختر متولد ۷۰ و۶۳ حیات دارند که یکی از این دخترها کاردانی گرافیک است و به گفته خود تمام تصاویر رئال و انتزاعی زیباییشناسانه فن گرافیک را مواد شیمیایی قرصهای روانی پاک کرده است. ۴۰ بیمار روانی مزمن زن ساکن خانه – نوا- بیشتر از مردان اقامتگاه - بهار- چشم به راه مهآلود سرنوشت زندگی هستند. شماری از آنان برای دیدن فرزند یا اعضای خانواده دلتنگی میکنند و سر به نردههای ضخیم و سرد، پنجره اتاقک مسدود و محبوس زندگی میسایند. چهره فرتوت و خسته آنان از آینه، آرایش، آراستن و خرامان رفتن با کفشهای پاشنه بلند مارک دار و ناخنهای لاکزده، گیسوان رنگین و مانتوهای کوتاه و تنگ مد روز بیزارند و چشمهای بیماران این خانه از فرط قرص خوراندن اجباری در گودی حدقه گم شده است و هیچ سرمهای از سرمهدان نامهربانی چرخ بدکار زمان و خانواده قلب شکسته آنان را به وجد نمیآورد.
هر یک از این بیماران، بنا به ارتکاب جرم دیدن تصاویر موهوم، هذیانگویی، روانپریشی، رواننژندی یا توطئه قتل خانواده به این زندان تبعید شدهاند. از میان جمعیت زنان این خانه، ذهن «فهیمه» گرافیست و «مرضیه» نقاش ۳۱ ساله متمایز از دیگر ساکنان است. رنج آنان از برچسب بیماری روانی، مضاعفتر از «قمر ناز» پیرزن ۶۰ ساله است. در ذهن فهیمه و زهرا رهایی از اتهام جنون به مثابه مرگ جوانی است و از نگاه قمرناز برگشت دو دختر فرنگرفته از اتریش و انگلیس، پایان جنون و آغاز لذتهای زندگی است. قمرناز هرگز از سنگی که بامدادان بر سر شوهرش در خواب کوفت و او را به اغما برد، نادم و بیمناک نیست و تنها از دوری دو فرزندش هراسناک است. در ذهن قمرناز سنگ انداختن بر سر شوهر عصبانی و شرور حق است و سزای چنین همسری مرگ است؛ حتی اگر سزای این سنگ کوفتن بر سر همسر، -انگ و برچسپ بیمار روانی- باشد، خوشایند است. برای شرافت ۵۷ ساله که خسخس سینهاش درد زمان را چون ناله نی فریاد میزند، تمنای رنگ بهبودی بیرنگی است؛ چون او زندگی در پس این خانه با دیوارهای بلند را میپسندد و غروب آفتاب زندگی از دریچه پنجرههای این مرکز را دلرباتر از جهان آشفته بیرون میداند.
شرافت با موهای ژولیده، لباسی ژنده، نفسهای سنگین و ریههای عفونی در گفتوگو با من از سرنوشت زندگیاش نمیگوید، بلکه او تنها در اندیشه رسیدن داروهایی است که قرار است خادم آسایشگاه برایش از داروخانه بیاورد.
صدیقه ۴۰ ساله که شوهرش او را به بهانه هذیانگویی به این مرکز آورده است، بر عکس شرافت شیکپوش و مرتب است. او درحالیکه نوک زبانش به سقف دهانش میچسبد و واژهها را میجوید، میگوید: «من هیچ گناهی ندارم بلکه تنها گناه من حساسیت و آلرژی به رنگ لباس شوهرم بود. من از رنگهای تیره و سیاه متنفر بودم و این مسأله کفر من را درمی آورد و من ناگزیر سر شوهرم جیغ میکشیدم که این لباسها را نپوشد اما او میپوشید و لجم را در میآورد.»
صدیقه که به ناخنهایش لاک قرمز متمایل به زرشکی زده است و لباس کردی سفید آمیخته به رنگ بنفش پوشیده است. به من میتازد که به دلیل اینکه لباس تیره پوشیدهام از من متنفر است و دستور میدهد که باری دیگر پیراهنی به رنگ سفید یا آبی بپوشم وگرنه حق ورود به آسایشگاه را ندارم. خروج بیماران مزمن روانی از آسایشگاه تنهایی و بیکسی، تنها با ضمانتنامه قیم امکانپذیر است که به گفته مدیران دو مرکز نگهداری بیماران روانی زنان و مردان مورد گزارش، بیش از ۸۰درصد آنان بیقیم هستند و کسی از اعضای خانواده حاضر به پذیرش قیومیت آنان نیست! حتی گفته میشود که شمار زیادی از اعضای خانواده، بعد از اسکان بیمارشان با اطمینان از مرکز و موسسه میگریزند و شماره اعلام شده در پرونده را خاموش میکنند یا به شمارههای این دو خانه پاسخ نمیدهند.
مراکز نگهداری بیماران روانی مزمن
چشم به راه مهربانی مردم
مدیرعامل موسسه خیریه درمان و توانبخشی بیماران مزمن روانی بهار سنندج سابقه خیرخواهی و نوعدوستی شهروندان کردستانی را بینظیر میداند و ابراز امیدواری میکند که با کمک خیران و مدیران تدبیر و امید گرهای از مشکلات بیماران این مرکز باز شود. «مرتضی گزانیزاد» افزود: اختصاص زمین برای ساخت ساختمان بیماران مزمن روانی از مهمترین مشکلات این موسسه است که سالهاست این گره کور با چنگ و دندان باز نمیشود. او با اشاره به سیستم بروکراسی ملالآور در برخی از ادارات دولتی گفت: بعد از سالها پیگیری خستگیناپذیر و طاقتفرسا قطعه زمینی به مساحت ۳۷هزار و۹۳۹ متر مربع برای ساخت ساختمان بیماران مزمن روانی این موسسه خیریه اختصاص یافته است که پرونده آن به دلیل ادعای معارضین، هنوز در دادگاه مفتوح و در دست بررسی است. او خواستار رسیدگی خارج از نوبت این پرونده مهم برای آسایش بیماران مزمن روانی در مراجع قضایی استان شد و گفت: ارتقای امنیت روحی و روانی بیماران اسکیزوفرنی و شیزوفرنی از مهمترین کارکردهای این موسسه است.
گزانی زاد، با اشاره به هزینههای سنگین فرآیند درمان و توانبخشی بیماران مزمن روانی افزود: ماهانه بیش از ۱۵۰میلیون ریال هزینه جاری و درمان این موسسه است که با پرداخت یارانه دولت به ازای هر بیمار، کمک خیران و تلاش هیأتمدیره به سختی تأمین میشود. او از تأثیر کادر درمانی بر روان بیماران تأکید کرد و گفت: شماری از بیماران در کارگاه کاردرمانی برای شکوفایی خلاقیت و آرامش نسبی توپ فوتبال میدوزند که متاسفانه تعدادی از مدیران در حین بازدید از موسسه، توپ دستدوز بیماران را میبرند و پول زحمت و عرق ذهن و روح بیمار آنان را پرداخت نمیکنند.
به گفته او، یکی از وزرای دولت نهم از موسسه خیریه بهار سنندج بازدید کرده و مبلغ یکمیلیون ریال توپ دستدوز خریداری کرده است که با وجود گذشت سالها هنوز این بدهی تسویه نشده است. او از فلیترسازی خودروی پراید در این موسسه خبر داد و گفت: متاسفانه فروشگاههای قطعات یدکی در بازار از خرید این فیلترهای دستساز بیماران روانی با آرم موسسه بهار خودداری میکنند.
۱۵۸۲ بیمار روانی تحت پوشش بهزیستی
به گفته دکتر «مژگان مشفق» معاون توانبخشی بهزیستی کردستان یکهزار و۵۸۲ نفر بیمار روانی تحت پوشش بهزیستی هستند که از این تعداد ۱۳۲ نفر مرد و۴۰ زن تحت درمان و نگهداری شبانهروزی در مراکز خیریه و بخش خصوصی هستند و ۴۸ نفر نیز به صورت روزانه از بهزیستی خدمات دروان و توانبخشی دریافت میکنند.
آمارهای این گزارش تنها مربوط به بیماران روانی مزمن تحت پوشش بهزیستی است و افزون بر این آمار شمار زیادی نیز بیمار روانی حاد، تحت پوشش دانشگاه علوم پزشکی در بیمارستان قدس سنندج داریم که به رغم تلاش و تکاپوی فراوان، دسترسی به آمار بیماران حاد روانی میسر نشد.
مشکلات اجتماعی
زیربنای اختلالات روانی
به گفته کارشناس ارشد روانشناسی شخصیت، اختلالات روانی به هر شکل و در هر سطحی اگر مبنای کنشی یا به عبارتی مبنای ژنتیک نداشته باشند، میتوانند به دلیل فشارهای روانی ناشی از آسیبها و مشکلات اجتماعی شکل بگیرند.
«حسین مهدوی» افزود: اختلالات روانی، به دستههای مختلف و با نشانههای متفاوت تقسیم میشوند. حادترین آنها پارگی افکار، بریدن از واقعیت، اختلال در قضاوت، عواطف، هیجانها و شکلگیری نوع دیگری از نگاه به جهان بیرونی با همه آثار و تبعاتشان است. او افزود: آسیبها و مشکلات اجتماعی باعث شکلگیری فشارهای روانی میشوند، فشارهای روانی ناشی از عملکرد جامعه نیز اختلالات روانی را باعث شده یا به آن دامن میزند، به زبان دیگر عامل آشکارساز میشود.
به عقیده او، بروز این وضع برای هر فرد متفاوت است. بنابراین نمیتوان گفت، فشارهای روانی بهعنوان عاملآشکارساز برای همه افراد یکسان عمل میکند و همه نیز به یک اختلال مشخص دچار میشوند!
قریب به اتفاق افراد
از نظر روانی تبعیض را هضم نمیکنند
به اعتقاد او نوسان خلق، پرخاشگری، بددهنی، درگیری فیزیکی، میل به حقه و ترفند برای کسب منافع، هیجانهای آسیبزا و متعاقب آن رفتارهای پرخطر و بیتوجه به آسیبی که به دیگران وارد میشود، بروز حالتهای کنارهجویی، بدبینی و سوءظن و درنهایت افسردگی و سایر مواردی که نیاز به درمان روانی در بیمارستان دارند، نتایج قطعی روشهای غلط در مقابله با تبعیض هستند!