امیرحسین جلالی روانپزشک و استاد دانشگاه علومپزشکی
ما در هفتههای گذشته، شاهد دو رویداد بودیم؛ یکی ماجرای واکنش به سگکشی در شیراز بود که بسیاری را به این نتیجه رساند که جامعه، واکنش و نشانه خیلی خوبی را از خود نشان داد و مردم در مقابل سگکشی، مواضع سختی گرفتند اما از طرف دیگر، در حادثه مرگ چند جوان در تصادف، اتفاقات و واکنشهایی که در این مورد، بسیاری از مردم از خود نشان دادند، نشانه دیگری از جامعه ما بود.
به نظر من، ما باید جامعه را پویا در نظر بگیریم و مجموعه رفتارهای جامعه را به گونهای دیگر جمعبندی کنیم. به بیان دیگر، شاید استفاده از کلماتی مثل «بیرحم»، گویای وضع دقیق جامعه ما نباشد. من گمان میکنم که جامعه ما، جامعهای هیجانی است. این دو رفتار کاملا متفاوت، نشان میدهد که جامعه، هیچگونه نگرش درازمدت و آیندهنگرانه و چارچوب تفکر مشخصی ندارد. یعنی به همان اندازهای که جامعه میتواند در یک حادثه، اخلاقمدار و دلرحم شود، در حادثهای دیگر، خشمگین و نفرتزده عمل کند.
ضمن اینکه، باید این نکته را هم در نظر داشت که بخشی از جامعه، به ماجرای سگکشی، واکنش نشان دادند و بخشی هم رفتار بدی را در مقابل ماجرای تصادف نشان دادند، پس نمیتوان با اطمینان این بخشها را به تمام جامعه تعمیم داد اما میتوان این دو نوع رفتار را نشانهای از هیجانی بودن جامعه، در نظر گرفت. به بیان سادهتر، جامعهای که طرز فکر مشخصی ندارد، هر حادثه میتواند درونیات جامعه را به سمتوسوهای مختلف ببرد و به دنبال آن، واکنشهای کاملا «لحظهای و آنی» رخ دهد.
در روانشناسی، برای این حالت، اصطلاح «وضعیت مرزی» را به کار میبرند. به این معنا، جامعه روی لبه باریکی حرکت میکند، چون تفکری ندارد؛ خط فکر مشخصی ندارد و چشمانداز درونی معینی از آینده خود ندارد. بنابراین، تصمیمات لحظهای میگیرد. این رفتار را در بسیاری از واکنشها و پدیدههای اجتماعی میتوان تعمیم و مورد مداقه و بررسی قرار داد.
پدیده نفرت درونی افراد، پدیدهای متفاوت از هیجان آنهاست که میتوان بهصورت جداگانه، آن را مورد بررسی قرار داد. به عقیده من درصدی از نفرت و خشونت در جامعه ما شکل گرفته است. شما اگر به آمار تخریب محیطزیست در کشور نگاهی بیندازید، میبینید با اینکه محیطزیست، متعلق به همه ماست؛ اما اشخاص در جامعهای که به همه تعلق دارد، به راحتی زباله میریزند. همینطور به جمعشدن برای تماشای صحنه اعدام توجه کنید. همه اینها نشاندهنده این است که وضع نفرت و حسادت در جامعه وجود دارد و به نظر میرسد جامعه ما، در نشاندادن حس نفرت و حسادت، «بیپرواتر» شده است. این دو حس، همواره خصیصه بشری بوده و در همه تاریخ وجود دارد. در تاریخ ما هم وجود دارد اما سوال اینجاست که چرا در سالهای اخیر، به جایی رسیدهایم که میتوان گفت این دو حس، یعنی نفرت و حسادت، بیشتر شده است؟ من گمان میکنم، چنین رفتارهایی را فارغ از متغیرهای اجتماعی و سیاسی نمیتوان مورد تحلیل قرار داد. در همه تاریخ، اینگونه بوده که اگر حکمرانان و سیاستمداران، اندیشههای خاصی داشتهاند، جامعه را با خود به همان سمت بردهاند. جامعه هیجانی، بیش از هر جامعه دیگری، آمادگی تبعیت از چنین موجهایی را دارد. بهعنوان مثال از تبعیت جامعه هیجانی از سیاستمداران، هیتلر دوران نازی را در نظر بگیرید. او در مقام پیشوا قرار میگیرد و یک جامعه را هیجانی میکند و بعد آن را به دنبال خود، به سمتی میکشاند که پر است از نفرت، حسادت، دیگرکشی و دیگرآزاری.
بنابراین، من گمان میکنم باید به عوامل سیاسی و اجتماعی تشدیدکننده دیگرهراسی، نفرت از دیگران و حسادت به دیگری دقت کنیم و درواقع آنها را در این وضع اجتماعی سهیم بدانیم.