اسدالله امرایی نویسنده و مترجم
روی میز کارم در تورنتو نامهای بیپاسخ از گونترگراس است که در 23 مارس از لوبک پست شده بود و من متاسفم که پیش از مرگ او پاسخ آن نامه را ندادم. در نامه از پیری گفته که روزگار را بر او سخت کرده، اما شکایت نکرده. در نامه نوشته قلب و ریهاش به تقاص بلایی را که با سیگار و دود بر سرشان آورده از او حساب میکشند. خوشبختانه مغزش درست کار میکند. آلمانی من خیلی خوب نیست اما چیزی که در آخرین پاراگراف نوشتهاش معنیاش میشود: «دنیا یک بار دیگر از مسیرش منحرف شده است و خاطرات بدی به سراغ من، کودکی که داغ جنگ دارد میآید.» زمانی که 19 یا 20 ساله بودم طبل حلبی را خواندم و نمیدانستم هم میشود رماننویس معاصر باشی و هم داستانسرای قرن نوزدهم. اسکار نمیخواهد بزرگ شود و همچنان کودک میماند، نازیها اورا آزردهاند- از جنگ جان به در میبرد اما هنوز زیر بار گناه است. کندن پوست پیاز را که به واقع شرح حال خود اوست بررسی میکردم تا در مجله بررسی کتاب نیویورکتایمز بنویسم از قول خودش خواندم که نوشته بود در هفده سالگی در وافن اس اس ثبت نام کرده بود و همین انتقادات زیادی را متوجه او کرد. یکی درباره دیرهنگام بودن این اعتراف گفته بود و دیگری این اعتراف را دردآور خوانده بود. من در بررسی کتاب نوشتم این نوع انتقادها به نوعی خودبرتربینی است. داستان وافن اس اس روایت گونترگراس است که با شرمساری از آن نوشته. مگر قرار بوده بیايد و در برابر روزنامهنگاران اعتراف کند؟ تا روزنامهنگاران درباره آن بنویسند. هیچکس نمیتوانسته در باره شرم گراس بهتر از خود او بنویسد. زندگینامه خودنوشت را به هرکسی که از او مطلبی آموخته تقدیم کرده است. از نویسندگان محبوب قرن نوزدهمی خودم آموختهام کسانی که دوست داشتم رماننویسی مثل آنها باشم. دیکنز، وهاردی، هاتورن و ملویل. از گونتر یاد گرفتم چطور این کار را بکنم. یک شب به خانه او در بلندورف رفته بودم- اکتبر 1995 و پسرم اورت چهار ساله بود. اوته زن گونتر گراس بره کباب کرده بود و گونتر برای پسر من به انگلیسی آواز میخواند. پسرم به آلمانی فقط رنگها را میشناخت و تا پنج میتوانست بشمارد. ترانه درباره مردی با سگش بود که به صحرا رفته بود. او که میخواند پسرم با دقت گوش میداد. بعدها فهمیدم که معنی کلمهها را نمیفهمیده. خیلی خوش گذشت و شبی فراموش نشدنی بود اما حالا که بعد از بیستسال به آن آوازخوانی فکر میکنم او را همان پسری میبینم که پوست کندن پیاز را مینویسد و از کودکی میگوید که داغ جنگ دارد. گونترگراس در مقام نویسنده یکی از بزرگان این عرصه است. بهعنوان یک انسان روی خودش و ملیتش حساب میکند، همه ملتها و هر ملتی و هر فردی. اگر فرصت میکردم جوابش را بدهم حتماً برایش مینوشتم و به این نکته اشاره میکردم.
* مطلب از مقاله ایروینگ در گلوباند میل
تلخیص شده.