سارا میرسلطانی| فقط چند روز از سال 94 گذشته بود که خبری در مجموعه هلالاحمر پیچید. نسترن علیجان طرقی، عضو فعال کانون دانشجویی هلالاحمر با اهدای 14 عضو از اعضای بدن خود به 14 بیمار زندگی دوباره بخشید. حضور در جمع خانواده علیجان و صحبت با پدر، مادر و خواهری که تنها چند روز از داغ بزرگشان میگذشت، سخت بود. از قبل میتوانستم فضای خانه را تصور کنم. در و دیواری که عکس نسترن بر هر گوشه آن نشسته بود و خانوادهای که در بهت از دست دادن ناگهانی فرزندشان، اشک میریختند. در تمام مدتی که مادر نسترن صحبت کرد، صدایش بغضآلود و چشمانش گریان بود. یادآوری تلخترین اتفاق زندگی این مادر، سخت و نفسگیر بود و تنها یک مادر میتوانست در آن لحظات حال او را درک کند. او صحبتهایش را اینطور شروع کرد: «روز ۴ فروردین بود که نسترن با سردرد شدید و حال پریشان از خواب بیدار شد. هیچ سابقه بیماری نداشت و نمیدانستیم علت این همه بیتابی چیست. تحمل درد برایش سخت بود و تا اورژانس برسد، حال خوبی نداشت.» مادر نسترن در ادامه گفت: «دخترم را با اورژانس به بیمارستان حضرت رسول بردیم و با تشخیص پارگی مویرگ، کار انتقال او به بیمارستان تریتا انجام شد، اما در این مدت مدام حال او بدتر و باتوجه به تعطیلی روزهای عید، اقدامات پزشکی کندتر انجام میشد.» گریه، صحبتهایش را قطع کرد تا ادامه ماجرا را خواهر نسترن بیان کند. یاسمن هم که چندان روحیه مناسبی نداشت، اینطور گفت: «وقتی که بهعنوان آخرین نفر برگه اهدای عضو را امضا کردم دستم میلرزید، اما مطمئنم که نسترن به این کار راضی بود و زمانی بیشتر مطمئن شدم که شنیدم بافتهای بدنش به دو نفر از قربانیان حادثه اسیدپاشی اصفهان رسیده است. خاطرم هست که در زمان حادثه اسیدپاشی، خیلی بیشتر از همه ما دلش برای قربانیان این اسیدپاشی میسوخت و مدام از آنها حرف میزد.»
حکمت خدا
مادر نسترن که کمی آرامتر شد، صحبتهایش را با این جمله که مرگ دخترم را باور نمیکنم، ادامه داد: «دخترم به قدری برای ادامه زندگی شور و اشتیاق داشت که نمیتوانم بپذیرم او دیگر در کنارم نیست. فقط یک ترم دیگر مانده بود تا مدرک کارشناسیاش را بگیرد؛ تصور واژه مرگ برای دختری در آن سنوسال غیرممکن است و جز حکمت خدا چیز دیگری نمیتوانم بگویم.» او در پاسخ به این سوال که چطور برای اهدای عضو راضی شدید، گفت: «فرزندم امانتی از طرف خدا بود و به او بازگرداندم و چه چیز از این بهتر که با خواست خدا توانستیم اعضای بدنش را به بیماران اهدا کنیم تا آنها بتوانند به زندگی ادامه دهند.» مادر نسترن افزود: «همه چیزهایی که در فیلمها اتفاق میافتد برای خانواده ما تکرار شد و ما در واقعیت دور یک میز نشستیم که در نهایت تصمیم گرفتیم، اعضای بدن دخترمان را اهدا کنیم و تنها چیزی که این روزها این داغ را برایم کمی قابل تحمل میکند، همین است و خوشحالم که توانستیم تصمیم درستی بگیریم و همانطور که دخترم در زندگی بسیار مهربان و از خودگذشته بود، ما نیز کاری خداپسندانه انجام دهیم.» او با اشاره به اینکه از دوستان نسترن ماجرای عضویت او در هلالاحمر را شنیده است، خاطرنشان کرد: «از عضویت نسترن در هلالاحمر و فعالیتهای او در این زمینه بیخبر بودیم، اما اینطور که به ما گفتند در برنامههای کانون دانشجویی که در آن عضو بوده، برگههای اهدای عضو پخش میکرده است.»
معامله با خداوند
داماد خانواده علیجان نیز با بیان اینکه تلاش پزشکان برای بازگرداندن نسترن به زندگی، نتیجهای نداشت، گفت: «این اتفاق با همه تلخی و داغ بزرگی که داشت چیزهای زیادی به من آموخت، اینکه پدر و مادر نسترن با بزرگی تمام حاضر شدند اعضای بدن جگرگوشه خود را به بیماران اهدا کنند و به راحتی این موضوع را پذیرفتند. به نظر من پدر و مادر نسترن برای این بخشش انتخاب شده بودند چراکه هرکسی شایسته معامله با خداوند نیست.» او افزود: «راضی کردن خانواده برای انجام اهدای عضو به عهده من بود و وقتی به مادر نسترن گفتم وقت معامله با خداست و باید نسترن را بدهی و چند نسترن دیگر بگیری، با آرامش کامل این موضوع را پذیرفت.» اما پدر نسترن که در طول مدت گفتوگو، پریشان بود و حال خوشی نداشت تنها در یک جمله گفت: «وقتی که نسترن از خانه به بیمارستان رفت، میدانستم که دیگر برنمیگردد. فرزند من از دست رفته بود، اما از اینکه توانستیم اعضای بدنش را اهدا کنیم، خدا را شاکرم.»