رضا نامجو روزنامه نگار
سامان احتشامي، نوازنده نامآشناي پيانو در ايران است. او در ارديبهشتماه سال 57 در تهران به دنيا آمد و از 7سالگی وارد رادیو شد. خودش ميگويد: «اولین کار هنریام را به تشویق فرامرز پایور و سیامک بنائی به نام «باغبهباغ» و به وسیله انتشارات ماهور در 14 سالگی منتشر کردم. از شرکت ماهور به این دلیل که باعث شد مردم ایران نام سامان احتشامی را بشنوند، ممنونم.» بهخاطر قد کوتاهی که داشت (قطعا در 14 سالگی خیلی کوتاهتر از بقیه بود و کوچکتر از سنش بهنظر میرسید) پیانو زدنش جذابیت بیشتری داشت. هنوز هم بعد از گذشت سالها «باغبهباغ» يكي از پرفروشها و البته خاطرهانگیزهاي بازار موسیقی است. این اثر جزو اولین مجموعههای موسیقی است که روی سیدی وارد بازار شد. شايد بتوان ماندگاری
« باغبهباغ» را نهصرفا در خوببودنش، بلكه در اين موضوع جستوجو كرد كه يكي از اولين آلبومهايي بود كه بهصورت سيدي وارد بازار شد.
بهگفته خیلیها، سامان احتشامی با تنها کسی که تا بهحال ساز نزده محمدرضا شجریان است. بهنظر خود شما این همکاریهاي متنوعي كه با ساير موزيسينها داشتهايد، چگونه شکل میگیرد؟
مردم ما بر این باورند که آهنگساز آهنگی را میسازد و خواننده روی آن آهنگ ترانهاش را اجرا میکند. در دهه 20 که تازه رادیو راه افتاده بود، به این منوال بوده است. در آن زمان ضرورت پخش موسیقی از رادیو باعث شده بود که مثلا برای برنامه گلها بودجههای خوبی از طرف دولت تخصیص داده میشد. در آن دوره امکان ساخت آهنگ توسط نوازندههایی که حقوقشان از طرف دولت پرداخت میشد، مساعد بود و در این شرایط حس رقابت بین نوازندهها و آهنگسازان بنامی چون علی تجویدی، همایون خرم و انوشیروان روحانی برای ساخت بهترین آهنگها ایجاد شده بود چون اگر آهنگی از رادیو پخش میشد و مردم درخواست پخش مجدد آن آهنگ را میکردند به آهنگساز و نوازندههای آن آهنگ، جایزه تعلق میگرفت. روال موسیقی بهگونهای شکل گرفته بود که فراغبالی که آهنگساز در زمینه اقتصادی بهدست آورده بود، با تأمل روی آهنگ کار میکرد و پس از ساخت و اجرای ملودی توسط نوازندگان، آن را در اختیار ترانهسرایان چیرهدستی همچون بیژن ترقی، بهادر یگانه، کریم فکور و تورج نگهبان قرار میداد، ترانهسرایان هم شعر را روی ملودی قرار میدادند و با توجه به حالوهوای ملودی و شعر، خواننده هم کار را اجرا میکرد. وقتی اثر منتشر میشد به علت نبود دستگاههای تبدیل کاست و صفحه جنس اصل را میخریدند و سوددهی هم برای ناشران اتفاق میافتاد. این مسیر طی شد تا به دوره ما رسید و بازار موسیقی تا حدودا سال 68 تعطیل شد. در این دوره خوانندگان جدیدی برای عرضاندام روی کار آمدند. فضای مساعد گذشته برای آهنگسازان در جهت ساخت آثار قوی از بین رفته بود و چون خوانندگان قصد معرفی خود به مردم را داشتند، آهنگ را سفارش دادند و این روال تا امروز به همین روال طی شده است. امروز برای ضبط کوچکترین آهنگ موسیقی که بهشیوه صحیح و با ارکستر سلامت کار شود، بین 50 تا 100میلیون تومان هزینه لازم است. به همین علت، انگیزهها کمتر شده و موسیقیهایی که میشنویم، اصولا کامپیوتری است. دلیلش هم هزینهنکردن عوامل تولیدکننده موسیقی است. اصولا خیلی علاقهمند به کارکردن با دوستان خواننده نیستم چون این موضوع که ماهها برای تولید یک اثر با خوانندهای کار کنم و درنهایت عکس ایشان روی جلد سیدی بیاید و اسم من داخل جلد نوشته شود بهشدت مرا دچار فشار عصبی میکند. دوستدارم هماناندازه که خوانندهها بین مردم مطرحاند، آهنگسازها هم مطرح باشند. همانجایی یک اثر اسم خوانندهها را مینویسند و عکسشان را میزنند، اسم آهنگسازها و عوامل گروه را هم بنویسند.
از رقابتی صحبت کردید که در موسیقی گذشته ایران سالم و سازنده بود. امروز هم برخيها، گروههایی با هدف دوستی ساختند که عملا هيچ دوامي نداشت. بهنظر شما، رقابتسالمي كه در گذشته بین اهالی موسيقی وجود داشت، هنوز هم هست؟
من درمورد شاگردهای خودم یک نگرش بهخصوص دارم. مثلا اگر در یک خانه دو خواهر باشند، به هردو آنها پیانو یاد نمیدهم. پیشنهاد میکنم، یکی از آنها بهدنبال ساز دیگری برود. چون اگر یکی از آنها نسبت به دیگری بهتر ساز بزند و این موضوع در بین مردم مشخص شود، دیگری رسما از موسیقی متنفر میشود. این موضوع در سطح بالاتر هم وجود دارد. نمیتوان دو نوازنده در یک ساز مشترک را کنار هم قرار داد، اگر هم این اتفاق بیفتد، انرژی منفی بین این دو در جریان خواهد بود.
ما در زمینه کار هنری کمتر بهصورت تیمی فعالیت میکنیم؛ یکی بهعلت موضوع حسادت، همینطور بهعلت مسالهمالی. چون هنرمندی که به لحاظ مالی وضع مناسبتری دارد، راحتتر برای کارش تبلیغات میکند، در صورتی که شاید کسی باشد که از او هم هنرمندتر است. شاید یکی از مهمترین دلایلی که بعضی از هنرمندان به دیدن یکدیگر رغبت ندارند، مسائل مالی باشد. اگر من امروز 200میلیون تومان پول داشته باشم، بهراحتی میتوانم برج میلاد را اجاره کنم و با صرف 50میلیون تومان برای تبلیغات، 1500نفر جمعیت را به سالن بیاورم. همه هم از فردا تعریف کنند که چه کنسرت خوبی برگزار کردهام. مردم هم نمیدانند که شاید برگزارکننده با دعوت از ارگانها سالن را پر کرده و این خود مردم نبودهاند که شخصا بلیت خریده و آمده باشند. آنان که هنرمند هستند الان در خانهها نشستهاند و کسانی که بیهنرند، تبدیل به هنرمند روز میشوند، چون ارگانی برای حمایت از هنرمندان وجود ندارد. در قدیم هنرمند کار میکرد و هزینههایش را دولت پرداخت میکرد و چون توان عرضه کارتان به شما داده میشد، با انجام کار زیبا شنیده میشدید. تلویزیون شما را نشان میداد و اگر هنرمند خوبی بودید، دیده میشدید.
گفتید که دو نوازنده را نمیتوان در کنار هم نشاند. من پیانیستی میشناسم به نام مزدا انصاری که با سامان احتشامی تجربه همنوازي داشته. شما با هم رفیق هم هستید...
ما با هم از بچگی رفاقت داریم چون هر دو شاگرد استاد جواد معروفی بودیم اما با هم کار نکردیم. ما دوستی خانوادگی نیز داریم. شاید اگر با هم کار کرده بودیم، الان چشم دیدن هم را نداشتیم. با هم کنسرتی هم اجرا کردیم و در آن کنسرت مزاحم هم نبودیم، مزدا کار خودش را میکرد، من هم کار خودم را میکردم. شاید اگر به اتفاق میخواستیم کاری را انجام دهیم، الان با هم دوست نبودیم. رفاقت من با مزدا انصاری اصلا رفاقتحرفهای نیست، رفاقتقلبی است. من او را یک پیانیست نمیبینم، او را دوستی میبینم که اگر روزی در خیابان شریعتی دچار مشکلی شوم، حتما در خانه او را خواهم زد. من او را مثل برادر دوست دارم.
آیا پیشآمده کاری را از انصاري که به این اندازه دوستش دارید بشنوید و بگویید بهبه چه کار خوبی؟
بله، مزدا کارهای بسیار خوبی دارد که من از آنها لذت بردم. کارهایی هم انجام داده که وقتی شنیدهام، دوست نداشتهام و بهخودش هم گفتهام.
شما با اکثر سازهای ایرانی دونوازی کردهاید. شخصا به اجرا با سازهای دیگر علاقه دارید یا نوازندگی برای یک خواننده در کنسرت؟
بستگی به درآمدی دارد که به دست میآورم. ممکن است برای یک کار من تمام کارهای خودم را تعطیل کنم. کار هنری از دو جهت میتواند اولویت داشته باشد، یا از اعتبار بالایی برخوردار باشد یا پول خوبی داشته باشد. زمانی یک کار هنری را برای تأمین اجاره خانهام انجام میدهم، یکوقت هم برای دلم کار میکنم، این دو حالت با هم متفاوت است. صادقانه بگویم بیش از 90 درصد از کارهایی را که الان انجام میدهم، برای تأمین هزینههای زندگی است. تئاتر ترانههای قدیمی را برای دل خودم انجام میدهم، خاک میخورم و لذت میبرم. برای کسب درآمد ثابت ماهیانه کار تدریسی را انجام میدهم که از انجام آن جز در بعضی موارد، لذت نمیبرم تا بتوانم اجارهخانهام را تأمین کنم. من روزانه 12 ساعت پیانو تدریس میکنم و تمامی کارهای هنریام پس از اتمام این 12 ساعت یعنی در اوج خستگی است. معمولا شب تا صبح بهعلت فشردگی کارها بیدارم. هزینههای زندگی من از تدریس به دست میآید، اما هیچوقت کارهای هنری را ترک نمیکنم چون شاید به وضع مالی من کمکی نکند ولی با انجامش احساس میکنم که جوان میمانم.
شما آهنگساز پرکاری هستید. اين پرکاری را باید خوب بدانیم یا بد؟ برخی معتقدند، هنرمند کمکار تأثیرگذارتر است. شاهد مثالش خوانندهای چون داریوش رفیعی است كه با مجموعه کارهایی که شاید از انگشتان دو دست تجاوز نکند، در تاریخ موسیقی این سرزمین ماندگار شد...
در آن زمان آقای رفیعی میتوانسته فقط چند اثر کار کند. شاید اگر در زمان ما بود، هر شب برای خودش یک تصنیف میساخت. این موضوع مربوط به دهه 30 است نه امروز!
در همان زمان هم آقای رفیعی همدورههایی داشته که شاید 300 تصنیف هم خوانده باشند؟
شاید برای آن هنرمندان اوضاع متفاوت بوده. شاید آنها پول بیشتری داشتهاند. ممکن است از نظر شما آثار آقای رفیعی این تعداد باشد و بیش از این کار کرده باشد. از سوی دیگر موضوع ماندگاری ممکن است کاملا شخصی باشد و مثلا من حتي يك كار هم از آقاي رفيعي نشنيده باشم.
بدونشک بسياري از مردم با شنیدن نام داریوش رفیعی بیاختیار به یاد تصنیف «منتظرت بودم» میافتند. در هر صورت پرکاری شما را میتوان بد دانست؟
میزان کار یک هنرمند، يك مسأله سلیقهای است. من کارهایی را داشتهام که یکشبه ضبط شدهاند، حتی رویش فکر هم نکردهام ولی فردا که منتشر شده بهخوبی شنیده شده و مردم زمزمهاش کردهاند، کارهایی را هم انجام دادهام که برای به ثمر رسیدنش 6ماه تا صبح نخوابیدهام اما اصلا شنیده نشده است. من ماندگارشدن را شانس میدانم. البته به چیزهای دیگری هم بستگی دارد، مثلا زمان ورود کار به بازار، اول مهر در این ماندگاری موثر است، چهارشنبهسوری، دم عید بودن و مسائل روز جامعه هم به ماندگاری یک کار ارتباط دارد. من اصلا پر کاری یک هنرمند را بد نمیدانم. خودم اگر بیکار باشم، دیوانه میشوم.
کارکردن لزوما معنای پر کاری نمیدهد. مثلا شما گفتید بهجای اینکه 5ساعت تدریس کنم و لذت ببرم، روزانه 12ساعت تدریس میکنم و لذت نمیبرم. شبها تا صبح بیدارید. خسته هم میشوید.آیا به این شیوه عادت کردید یا از آن لذت میبرید؟
بیستوچندسال است که من به این روش عادت کردهام. ممکن است گاهی خسته شوم، اما وقتی استراحت میکنم، دوباره انگیزه دارم، كارم را از نو شروع میکنم و حالم خوب است.
روي کاری که بهعنوان نوازنده پیانو فعالیت میکنید و قرار است که در استودیو ضبط شود، چقدر زمان میگذارید؟ درمورد نوشتن و آمادهکردن کاری که خودتان میخـواهـید اجـرایـش کنید چه در استودیو و چه برای کنسرت باید چقدر وقت صرف کنید؟
درمورد اول که اصلا وقت نمیگذارم. همانجا اجرا میکنم و میآیم. درمورد کار خودم خلق اثر از نظر من زیاد زمانبر نیست. اما اجرایش زمان بیشتری میخواهد. برای ساخت کار جدید پشتپیانو مینشینم و ریتمی را که در ذهن دارم مینوازم، کامپیوتر نت را با پیشرفت کار کامل میکند و اثر اجرا میشود، درست مثل تایپیستی که کلام را بلافاصله تایپ کند و تحویل دهد. من کار خودم را انجام میدهم حالا یا ماندگار میشود یا نه.
تا حالا کاری انجام دادهاید که خودتان اعتراف کنید شانس باعث موفقیتش شده؟
بله، کار «باغبهباغ»، کارهایی که برای فیلم «رستگاری در هشتوبیست دقیقه» ساختم. قطعه «رنگ تمنّا» و «راز باغ» که شاید مردم نام آنها را ندانند ولی حتما آنها را شنیدهاند، از اين دست كارها هستند.
کاری انجام دادید که با توجه به وقت و فکری که برایش گذاشتید، شنیده نشد یا به قول خودتان شانس نیاورد؟
قطعا. کاری با نام «آثار سامان احتشامی» ساختم که چون بهصورت خصوصی منتشر شد، توفیق زیادی نداشت. اثر دیگری برای ارکستر بزرگ و پیانو ساختم که به میزان کمی در بازار موسیقی منتشر شد و همین موضوع باعث دلشکستگی من شد. این موضوع کاملا شانسی است و من آن را پذيرفتهام. دیگر غصه نمیخورم. سعی میکنم بیشتر کار کنم.
آهنگسازانی هستند که بهصورت خصوصی ارکستری برای خود دارند.این ارکستر از نوازندههایی تشکیل میشود که اساسا در جایی دیگر کار میکنند ولی برخي موزيسينها برای اجرای کارهایی که ساختهاند و جهت بهرهمندی اقتصادی بیشتر هر از گاهی اين نوازندهها را دورهم جمع میکنند و با اجراهایی که در شهرهای مختلف دارند، بهرههای مالی خوبی هم میبرند. آیا وسوسه نشدید برای کارهایی که ماهها رویش وقت گذاشتهاید با چنین ارکستری روی صحنه برويد؟
اگر این کار را تا امروز انجام ندادهام، قطعا بهخاطر مسائل مالی بوده است. من چنین کار بزرگی را باید برای چه انجام دهم؟ اگر برای بهره اقتصادی این کار است، ترجیح میدهم چند کار کوچک را در این مدت انجام دهم و شاید با این چند کار بیش از آن اجرای بزرگ، نفع مالی هم بکنم و از سوی دیگر ریسک انجام کار به آن بزرگی را هم به جان نخرم. درست است که روح هنری من آرام نمیشود، اما گاهی باید بیش از احساس با تفکر تصمیم گرفت. مثلا در دیماه سال 93 قرار بود در تاریخ 21بهمنماه با آقای زندوکیلی به همراهی یک ارکستر بزرگ در سالن میلاد کنسرتی را اجرا کنیم. با بررسیهایی که پس از آن انجام دادیم، به این نتیجه رسیدیم که برگزاری این کنسرت بنا به مسائل مربوط به مجوز و بسیاری موارد دیگر در تاریخ موردنظر ممکن نیست و خوب از این تصمیم منصرف شدیم. (البته اين كنسرت در اسفندماه بهروي صحنه رفت). هنرمند باید اعصاب راحتی داشته باشد. از کجا میدانید که مثلا فلان هنرمند در اجرای بزرگی که انجام داده از نظر مالی یا روحی ضرر نکرده است؟
شرایط هنری امروز در ایران مشخص است. اوضاع هنر نابسامان است و این شرایط برای همه یکی است. پس چرا در شرایطی که اوضاع برای همه خراب است، بعضیها با شرایط مالی مشابه کارهای بزرگ میکنند؟
من ترجیح میدهم بهجای اینکه این جمعیت را کمی بیشتر کنم، کار نسبتا کوچکتری را در تالار وحدت و با آرامش بیشتر انجام دهم، اما دردسرهای مجوز برای اجرا در برج میلاد را نداشته باشم. برج میلاد نیاز به نور تخصصی دارد. نیاز به مهندس صدای حرفهایتری دارد. در صورتی که اگر در تالار وحدت هنگام اجرا صدای میکروفن هم قطع شود، هیچ مشکلی پیش نمیآید، چون فضای تالار وحدت آکوستیک است. من پس از یک تجربه بیستوچندساله وقتی انجام یک کار را در کفه ترازو قرار میدهم به این نتیجه میرسم که با آرامش کارکردن بهتر است.
شاید «نه!» شنیدنهای مداوم یا به قول خودتان بعضی بدشانسیها باعث شود، هنرمند گاهیاوقات کوتاه بیاید. این را هم میدانم که هنرمند نباید بهدنبال اسپانسر برود. با تمام اين حرفها چه كاري بايد انجام دهيم تا وضع تغيير كند؟
باید فرهنگ اسپانسر به شکل صحیح وارد شود. در آلمان روزي براي بزرگداشت بتهوون دارند. مثل شب یلدای ما. ما در شب یلدا و عید نوروز حافظ تولید میکنیم. آیا همانقدر که در کتابفروشیها کتاب حافظ هست، رباعیات خیام یا گلستان سعدی هم هست؟ به دلیل وجود شب یلداست كه حافظ بيشتر توليد ميشود. در چنین شبی انار و هندوانه باید باشد. آیا در شب یلدا هندوانه بیشتر فروخته میشود یا موز؟ در روز بتهوون در اروپا کسانی هم که در زندگی عادی خودشان با موسیقی کاری ندارند لباس شیک میپوشند، وارد سالن محله خودشان میشوند و آثار بتهوون را گوش میکنند. شرکتهای بزرگ تجاری هم در چنین مناسبتی چندین سیدی تولید میکنند و این سیدیها را بهعنوان هدیه به مردم میدهند. این كار باعث میشود فرهنگ موسیقی بتهوون در اروپا از بین نرود. در ایران هم اسپانسر باید اینگونه وارد شود. مثلا وزارت ارشاد برای کسی که تولیدی لیوان دارد قانون بگذارد که به ازای تولید 1000 لیوان باید 100 عدد سیدی تار نوازی استاد جلال ذوالفنون را هم بهعنوان هدیه به 100نفر از مشتریانش بدهد تا سهتار ذوالفنون از یادها نرود. در کشوری همچون آلمان موسیقی فیذاته ارزش است. آیا در ایران هم موسیقی بهعنوان یک ارزش شناخته میشود؟ برخی موسیقی را ارزش نمیدانند، اما شما موسیقی را از رادیوی کشور حذف کنید، دیگر چیزی از رادیو باقی نمیماند. البته در کشوری که موسیقی اصلا بازاری ندارد و اگر هم دارد یک بازار ورشکسته مریض است، نمیدانم دیگر چهچیزی باید گفت!
لطفا درمورد کارهایی هم که بهتازگی انجام دادهاید، توضیح دهید؟
بههمراه دوست بسیار عزیزم مجید ناظرپور که از نظر من تنها زحمت کشیده ساز بربت در ایران است، دونوازی پیانو و بربت را در جشنواره اجرا کردیم. شاید بعضیها بپرسند چرا با ساز بربت اين كار را انجام دادي؟ به دوستان خواننده میگویم، بربت، یکی از سازهای اصیل ایرانی است که نامش توسط نوازندگان برخی کشورها به سرقت رفته. این ساز در اصل ریشه گیتاری است که امروز به یک ساز بینالمللی تبدیل شده و حیف از بربت که جایگاه واقعیاش را از دست داده. توانایی این ساز به قدری بالاست که میتواند تکنیکهای منحصر به فردی را روی صحنه نمایش دهد و از گیتار هم پیشی بگیرد. البته من چنین اجراهایی را وظیفه ملی خودم میدانم و از کودکی در اولین اثر خودم هم ساز ایرانی تنبک را در کنار ساز بینالمللی پیانو قرار دادم. کارهایی را با دونوازی پیانو و نی در بازار منتشر کردم و به فکر روی صحنه بردن نی و پیانو هم هستم.
در اسفند 93 اجرای تئاتر پیانو داشتم. اثری با نام سعدی که در آن خانم ژاله صادقیان بهترین اشعار سعدی را دکلمه کردهاند و من موسیقیاش را ساختهام و قبل از عید وارد بازار شد. البته این اثر دوسال بود که آماده شده بود. اثر دیگری با نام ملودی کافه دارم که در آن آثار خاطرهانگیز دهه 78 میلادی كه مردم با آنها خاطره دارند با پیانو، سازهای کوبهای وملودیکا اجرا کردیم که پایان سال 93 وارد بازار شد.
درمورد ورودتان به دانشگاه و اتفاقاتی که برایتان افتاد بگویید. بارها در اين باره خاطره گفتهايد...
من ورودی سال 1375 در دانشگاه هنر و معماری هستم. وقتی وارد دانشگاه شدم، فضای دانشگاه بسیار خوب بود، چون ازسال 59 رسما دانشگاه تعطیل شده بود و درسال 72 دوباره تأسیس شده بود، در فضا عطش جالبي براي موسيقي موج ميزد. من با دوستانی مثل پدرام درخشانی، پاشا هنجنی، بابک شهرکی، حامد بهداد، اشکان خطیبی، سحر دولتشاهی و علی سرابی همکلاس بودم. در 17سالگی وارد دانشگاه شدم ولی خیلی از همکلاسیهای من به واسطه تعطیلی تقریبا 13 ساله دانشکده رشتههای دیگری خوانده بودند و حالا دوباره آمده بودند تا هنر بخوانند. موزیسینهایی که به لحاظ سنی از من بزرگتر بودند، چون تا آن روز دانشگاه تعطیل بود با من همکلاسی شدند. توانستم از تجربیات آنها استفاده کنم، محیط خوبی هم بود زيرا ميتوانستيم با هم کار کنیم، همدیگر را بشناسیم و روابط دوستانه هنری پیدا کنیم. دانشگاه هنر جایی بود که هنرمندان از هم یاد بگیرند، بنابراين خود دانشگاه به ما چیزی نیاموخت. شخص من که در رشته تجربی درس خوانده بودم و تا آن سال یک هنرمند هم در زندگیام ندیده بودم، رفتار هنری، کردار هنری، ادبیات هنری و حتی چگونگی ایجاد ارتباط با یک هنرمند را از دیگر هنرمندان دانشگاه آموختم. دروسی که در دانشکده هنر تدریس میشود، موسیقی مربوط به دهه 50میلادی است. یعنی کسی که از دانشگاه هنر فارغالتحصیل میشود، حتما بیسوادتر از دوران راهنمایی خودش شده، چون در دوران راهنمایی و دبیرستان لااقل تعدادی مسائل ریاضی را آموخته و حل میکرد اما امروز که فارغالتحصیل شده همانها را هم فراموش کرده است.
پس به چهخاطر همیشه از اساتید دوران دانشگاهتان سپاسگزار هستید؟
رفتارهای آنها باعث شد هنرمندبودن را بهخوبی یاد گیرم. هنرمندانی را داریم که با استفاده از مدرک موسیقیشان مؤسسه موسیقی تأسیس کردهاند و با استفاده از دانشجویان موسیقی پول درمیآورند. دانشجویان به هنرجوها درس میدهند و دوستان دارای مدرک آموزشگاه، پول درمیآورند درست مثل امتیاز یک آژانس. دانشكده برای من حکم خاطرات شیرینی را دارد. تعدادی از دوستان خودم را به واسطه دانشگاه شناختم و با هم کار میکنیم. البته بهیاد خاطرات و شیطنتهایی هم که در دانشگاه انجام دادهایم هم میافتیم و لذت میبریم. هرکس از دوستان هم که میخواهد به دانشگاه موسیقی برود و از من میپرسد چه کنم میگویم اگر مشکل خدمت نداری نرو چون آنجا چیزی برای آموختن وجود ندارد. در گذشته ما رفاقتی برای هم کار میکردیم اما امروز دیگر کسی به جز برای پول کار نمیکند و فرضیه ایجاد رابطه دوستانه در دانشكده هم دیگر از بین رفته.