مرزهای نامشخص
 

 

امیرحسین جلالی روانپزشک و استاد دانشگاه

 بسیاری از ما ایرانی‌ها، در رفتار روزمره‌مان در محل کار، خیابان، مترو، اتوبوس و سایر مکان‌های عمومی، چشم‌هایمان به این طرف و آن طرف می‌چرخند و همه چیز را زیرنظر دارند. گاهی حتی برای چند ثانیه هم که شده، سعی می‌کنیم به افراد مختلف خیره شویم و سر از کارشان- حتی اگر کاملا عادی باشد- دربیاوریم. طبیعتا نمی‌توان چنین رفتاری را به‌عنوان یک رفتار بهنجار تلقی کرد؛ اما تحلیل دقیق واقعیت و بیان دلایل شکل‌دهنده این رفتار، کار دشواری است. چراکه نمی‌توانیم این رفتار را یک رفتار یکپارچه اجتماعی دانست که یک معنا یا دلیل مشخصی دارد. اما می‌توان دلایلی را مبتنی‌بر روانشناسی فرهنگ و جامعه ایرانی برای آن برشمرد.
ناامنی در جامعه ما بسیار زیاد است. منظورم بیش از هر چیزی، ناامنی روانی است. به این معنا، شاید دلیل آن از نظر تبار شناسی تاریخی این باشد که کشور ما مدام در معرض تاخت و تاز دیگران بوده است. از دورانی که دزدها به قافله‌ها می‌زدند گرفته تا حمله به شهرها و حملات بزرگتر توسط کشورهای بیگانه به کشور ما صورت گرفته است. دوران حکام ستمگر و مستبدی که حتی به مردم خودشان نیز حمله می‌کردند و اموالشان را به غارت می‌بردند و به زندگی، مالکیت و حریم خصوصی مردم تجاوز می‌کردند، نیز کم نبوده است. این احساس ناامنی عمومی که در ذهن تاریخی مردم وجود داشته و دارد، باعث می‌شود افرادی که احساس ناامنی می‌کنند، دست به واکنش‌های خاصی بزنند. فردی که احساس ناامنی می‌کند، شکاک می‌شود. به بیان دیگر، این فرد، همواره گوش به زنگ است. به‌طور مثال، زمانی که شما در خانه خود احساس امنیت دارید، به راحتی استراحت می‌کنید و خواب آرامی دارید؛ اما اگر احساس کنید که ممکن است دزد به خانه‌تان بیاید، شب تا صبح خوابتان نمی‌برد و مدام گوش به زنگ هستید که آیا صدایی می‌آید، در باز شد، کسی وارد خانه شد یا نه. این موضوع می‌تواند به محیط اجتماعی نیز تسری پیدا کند. بنابراین یک بخش از این‌که ما مدام حواسمان به دیگران است و مدام به حوزه‌های خصوصی دیگران سرک می‌کشیم، این است که خاطر‌جمع باشیم که آنها در چه وضعیتی هستند و این‌که برای ما تهدید‌کننده نباشند.
دلیل دیگری را می‌توان برای این رفتار برشمرد. من گمان می‌کنم اگر این مسأله، درونی شده باشد که من، یک فرد واحد هستم و شخصی که کنار من، یا روبه‌روی من نشسته یا ایستاده، نیز یک فرد واحد و متمایز از من است، و حریم خصوصی خود را دارد، و بنابراین حق دارد از حد و مرز مشخصی برخوردار باشد، آنگاه من به خودم این حق را نمی‌دهم که با نوعی چشم‌چرانی، حریم او را بشکنم و سر در بیاورم از این‌که او درحال انجام چه کاری است. بنابراین، به خودم چنین اجازه‌ای را نمی‌دهم که با خیره شدن به فردی دیگر، بفهمم که او خمیازه می‌کشد، به چه گوش می‌دهد، چه می‌گوید، چه می‌خواند، به کجا نگاه می‌کند و چه می‌کند؟
واقعیت این است که برای ما ایرانی‌ها، «فردیت»، تعریف نشده است. این‌که من یک فرد واحد هستم و مایل نیستم کسی به حریم من تجاوز کند و حتی همین لحظه، که کار روزمره‌ای را انجام می‌دهم، مال من است و به من تعلق دارد، برایمان بدیهی است؛ اما پذیرش این موضوع برایمان سخت و ناممکن است که بپذیریم شخص روبه‌رو یا کسی که کنار من ایستاده نیز، همان حریم را دارد. به بیان ساده‌تر، ما مرز مشخصی را میان خودمان و افراد دیگر نمی‌بینیم. انگار که او هم بخشی از ما است. در نتیجه من همان‌طور که به خانه خود نگاه می‌کنم، همان‌طور که به حیاط خانه‌ام نگاه می‌کنم، به آدمی که روبه‌روی من نشسته است هم، انگار که مرزی میان من و او وجود ندارد و ما یکی هستیم و نمی‌توانم او را به رسمیت بشناسم هم، نگاه می‌کنم. شاید بتوان از زاویه دیگر نیز، برای چنین رفتاری، این توجیه روانشناختی را بیان کرد و از آن به «بی‌مرزی روانی» و «درهم بودگی مرز من و دیگری»
 یاد کرد.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/28116/مرزهای-نامشخص