طرح نو| مردمی که همواره به ضروریات و الزامها تن دادهاند و ساخت یک راه تازه در بنبست را از خود دریغ کردند، به وضعیتی دچارند که بهگفته مصطفی مهرآیین از «جامعهشناسی اجبار» نشأت میگیرد. مسألهای که تسلیمپذیری و تندادن به هر موضوعی برخلاف رضایت درونی، تنها راه چارهای است که پیشروی مردم باقی میماند. کارمندی که الزامات دستوپاگیر محل کارش را میپذیرد و تلاشی برای رهاشدن از آن نمیکند، دانشجویی که سعی میکند جلوی بیمنطقیها تنها سکوت کند و شهروندی که منفعلانه برای احقاق حقوق شهروندی خود تلاش نمیکند، نشان میدهد جامعه ایرانی، در زندگی اجتماعی روزبهروز بیشتر وضعیت مبتلا شده را میپذیرد. «طرح نو» در سال جدید و در این صفحه طرحی تازه درافکنده است. طرح تازه ما این است که هر هفته یکبار به سراغ صاحبنظران حوزه جامعه میرویم و از آنها میپرسیم اگر شما روزنامهنگار بودید، روی کدام سوژه اجتماعی کار میکردید؟ سپس ایده، سوژه دریافتی از این صاحب نظران را در قالب یک کار ژورنالیستی به مخاطبان عرضه میکنیم. امروز به پیشنهاد مصطفی مهرآیین و برای پیداکردن ریشههای جامعهشناسی اجبار به سراغ جامعهشناسان مختلف رفته و از آنها درباره چرایی به وجود آمدن چنین وضعیتی نظرسنجی کردهایم که در ادامه میخوانید.
نیروهای ماورایی قرار است برای ما فرصت فراهم کنند!
محمدامین قانعیراد جامعهشناس
من این مسأله را پر خواهی در کنار انفعال میدانم. یعنی توجه نکردن به ظرفیتها در راه دستیابی به اهداف. مردم درواقع محیط را مجموعهای از موانع و مشکلات میبینند، نه مجموعهای از ابزارها، امکانات و فرصتها برای عمل. آنها کمخواه نیستند بلکه پرخواهاند اما انتظار دارند که این موانع از طرف نیروی دیگر مرتفع شود و شانس و فرصت خوب در اختیار ما قرار دهد. در قدیم این نیروی دیگر، تقدیر و قسمت بود و از مشروطه به این طرف که جامعه با مفهوم دولت مدرن آشنا شد، دولت را جایگزین کردیم و انتظار داریم که او موانع را برطرف کند و تا وضع خوب شود. گاهی هم منتظر ناجی هستیم که بتواند ما را از آن وضع نجات دهد. یک دلیل آن عدم اتکا به نفس و خویشتن است که در روانشناسی مطرح است و دیگری نوع نگاهی است که فرصتها را نمیبیند و به جایی نرسیده که به محیط بهگونهای که ابزارهایی برای تغییر را در اختیار فرد قرار میدهد، نگاه کند. این مشکلی عام است و آن را هم در توده مردم و هم نخبگان میبینیم. من بهعنوان جامعهشناس میگویم که در جامعه موانعی است که اجازه نمیدهد، جامعهشناسی رشد کند و انتظار دارم که دولت آنها را برطرف کند و به اینکه چطور میتوانم از فرصتها برای جا انداختن رشته خودم و مطرح کردن جامعهشناسی استفاده کنم، فکر نمیکنم. یعنی رویکرد موانع در مقابل رویکرد منابع. رویکرد منابع، محیط را مجموعهای از فرصتها برای تحقق هدف میبیند که برخوردی عقلانی و فعال با محیط پیرامون است. یادگیری اجتماعی- تاریخی فرد ایرانی این احساس را به او داده است که خیلی منشأ اثر نیست و نداشتن مشارکت در زمینههای مختلف اجتماعی آن را تقویت کرده است. ما فاقد مشارکت بودیم و جاهایی که مشارکت کردیم، پسزده شد. از مشارکتهای خودمان خاطره خوشی نداریم زیرا نتیجهاش برخلاف طرحی بوده که در ذهنمان داشتیم. به زبان دیگر دچار از خودبیگانگی یا الیناسیون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هستیم که ناشی از عدم مشارکت طولانی مدت در جامعه است.
جوامع مدنی تسلیمپذیری را کمتر کردهاند
نیره توکلی جامعهشناس
چرا افراد در جامعه ما بیشتر به این معتقدند که اختیار ندارند و کنشهایشان جبری است و به اراده خودشان معتقد نیستند؟ این را میتوانیم از نگاه تقدیرگرایی بررسی کنیم که وجه جامعهشناسی آن است. هرچه جامعه ابتداییتر باشد قدرگرایی در آن قویتر است. در جامعهای که معیشت مردم از راه شکار و کشاورزی به دست میآمد و چشم مردم به آسمان بود، اراده افراد چندان تاثیری نداشت. به موازات پیشرفتهتر شدن جامعه و به وجود آمدن نهادهای مدنی افراد میتوانند در فرآیندهای اجتماعی تاثیرگذار باشند. اما وقتی آن نهادها خوب شکل نگیرند و مثلا اراده سیاسی و انتخاب افراد در فرآیندهای سیاسی اهمیت نداشته باشد جامعه همچنان به قدرگرایی معتقد میماند. فلسفهای که میگوید همه چیز خارج از اراده ما است و در جای دیگری تصمیمگیری میشود، در جامعه ایرانی قوی است. تئوری توهم توطئه یا دایی جان ناپلئونیسم وجه بارز این جامعه است. اعتقاد به جبرگرایی و قدرگرایی در جامعه ما وجه منفی دارد. اعتقادی که میگوید قدرت قاهر بر فراز سر ما، قدرت ناشناختهای است. این میتواند قدرتهای آمریکا و انگلیس و قدرتهای فراقانونی خود جامعه باشد. تجربیات تاریخیمان هم بر این اعتقاد صحه گذاشته و جنبش و هدفهای مردم به آن صورتی که میخواستند به ثمر نرسیده و اعتقاد به نیروهای قاهر و منفی تقویت شده است. تجربه به ما نشان داده که اراده فردی و مشارکتهای مردم چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ رفتار مسئولانه و قانونمند درباره محیطزیست، مسائل شهروندی تاثیرگذار نیست. اما من خوشبین هستم که ما در مرحلهگذار هستیم و اگر تشکلهای جامعه مدنی شکل بگیرند، مردم به این نتیجه میرسند که اگر حقوقی هست، مسئولیتی هم هست و از این بدبینی درمیآیند.
تاریخ مردم را تسلیمپذیر بار آورده است
امانالله قراییمقدم جامعهشناس
جامعه ما همواره در طول تاریخ به خیلی از اجبارها تن داده است. این امر ریشه تاریخی دارد و برای فهم درست از آن باید ادوار گذشته را خوب رصد کرد. فرهنگ یک جامعه سنتی اصولا مردم را تسلیمپذیر بار میآورد. در جامعه سنتی چون و چرا معنی ندارد و به همین دلیل در خیلی از قوانینی که وضع میشود کسی مخالفتی نمیکند. البته این به این معنا نیست که در جوامع سنتی همه اجزای نظام به صورت سنتی اداره شود بلکه در خیلی از مواقع نظام بوروکراتیک نیز وجود دارد اما مردم بیشتر به سمت سنتی بودن تمایل دارند. این اتفاق معمولا در کشورهای
جهان سوم رخ میدهد. هر چند که در تاریخ ایران نشانههایی از طغیان دیده میشود و همیشه تسلیمپذیری محض در عرصه سیاست وجود نداشته و انقلاب مشروطه و انقلاب 57 گواهی بر این ادعا هستند اما باز تسلیمپذیری و قبولکردن الزامات کمکم به زندگی اجتماعی افراد هم راه پیدا کرد و این مسأله که هر اتفاقی جزو سرنوشت به حساب میآید کمکم در بین افکار عمومی شکل گرفت تا همین امروز که مردم جامعه ما بیشتر سعی میکنند با هر اتفاقی کنار بیایند تا اینکه فرصت و امکانی خلق کنند برای اینکه از یک وضع بحرانی عبور کرده باشند.
ایران در دورههایی از این مرحله گذر کرده است
شهلا کاظمیپور جامعهشناس
اگرچه که نمیتوانم بهطور قطع مسأله جامعهشناسی اجبار در ایران را بپذیرم اما معتقدم در کشورهایی که مردم همواره درگیر نیازهای اولیه خود بودند فرصت برای پرداختن به موضوعات دیگر و دفاع از حقوق خود وجود نداشته است. بهطور قطع وقتی کسی بتواند از مرحله تأمین نیازهای اولیه خود عبور کند میتواند برای داشتن یک زندگی بهتر تلاش کند. درواقع بهدست آوردن اختیار و گذر از مرحله جبر با ذهن آزاد رابطه مستقیمی دارد. جامعه مجبور جامعهای است که از این سطح عبور نکرده و نتوانسته به مرحله ابداع و توسعه گذر کند. به همین دلیل معتقدم چنین مسألهای به صورت صددرصد در کشور ما وجود ندارد و اگرچه که در برخی سطوح اجتماعی وجود دارد اما همواره در طول تاریخ دورانهایی بوده است که افراد فرصتهایی را برای داشتن زندگی بهتر خلق کردهاند.
همه باهم برابرند اما بعضیها برابرترند
افسر افشارنادری جامعهشناس
تسلیمپذیری بخشی از فرهنگ ما است. ما را اینگونه تربیت کردهاند که همیشه فرمانبردار باشیم. در روسیه وقتی بچهها به دنیا میآمدند آنها را قنداق میکردند. بعدها این کشور به این نتیجه رسید، قندانی که تا یک سالگی بچه را در خود محصور میکرد کمکم به او یاد میداد که در تمام دوران زندگی خودش چارچوب داشته باشد و از آن فراتر نرود. این مسأله در کشور ما هم وجود داشته است. نگاهی که همیشه برای ما یک چارچوب در نظر گرفته و ما را مجبور کرده تا از آن تبعیت کنیم. همیشه در تمام دوران زندگی افراد یکی برتر بوده و یکی پایینتر. جمله معروفی داریم که میگوید همه با هم برابرند اما واقعیت این است که برخی برابرترند. رئیس و کارگر، والدین و کودک، سرباز و فرمانده. این دو کفه ترازو همیشه وجود داشته و باعث شده تا یک جامعهشناسی جبر در جامعه پدید بیاید. مثلا در نگاه کارگر و رئیس هرگز این ایده وجود نداشته که یک کارگر میتواند نوآوری خلق کند. کارگر با بدترین شرایط باز هم محل کار خودش را ترک نمیکند. اما در کشور ما و در زندگی اجتماعی همیشه پرچمهای سفید بالا بوده است. پرچمهایی که نشان میدهد جامعه ایرانی میتواند با هر موضوعی کنار بیاید و خود را در آن ناگزیر ببیند. در اکثر کشورهای پیشرفته دنیا سربازی دورهای است برای بازپروری زندگی اجتماعی افراد. سربازی به معنای واقعی یک پسر را برای زندگی آینده آماده میکند. حتی من میدانم که دورههایی وجود دارد که سربازها را به خانههای سالمندان میبرند تا هم کمکی به این بخش از جامعه کرده باشندو هم به جوانان کشورشان یادآوری کنند که زندگی همیشه روی پاشنه جوانی نمیچرخد. اما در ایران میبینیم که یک سرباز، راننده فرمانده خود میشود و مجبور است که فرمانبردار او باشد. در نتیجه نگاهی که از کودکی افراد را محکوم کرده تا تابع باشند او را در بزرگسالی مجبور میکند که به دنبال فرصتهای بهتر نرود و به این فکر کند که هرچیزی در زندگی ممکن است پیش بیاید پس باید آن را بپذیرد.
محافظهکاری و فرار از فرصتها
قمر فلاح جامعهشناس
شاید باید به قطع تعبیر «جامعهشناسی اجبار» را برای جامعه ایرانی پذیرفت. جامعهای که به بسیاری از چیزها تن میدهد و برای تغییر گامی برنمیدارد. اما این خصوصیت وجهی است که طی گذر زمان و در طول تاریخ ایجاد شده است. بسیاری، ایرانیها را افرادی محافظهکار میدانند و البته علت این امر هم تاریخی و اقلیمی است. این ملت در طول تاریخ همواره مورد هجوم بوده است و به همین دلیل تغییر و ریسک را کمتر میپذیرد چون فکر میکند هرچه اندوخته از بین میرود و همواره احساس عدمامنیت میکند. این عدم امنیت در فرهنگ ما نهادینه شده. تغییر در جامعهای ممکن خواهد بود که نتایج مثبتی از آن به دست آورد و اما در ایران این امر تاکنون ممکن نشده است. در ادبیات ما نیز این نگاه مشهود است. اما از منظر اقلیمی، ایران در فلات خشک قرار دارد. آب در آن کم است و مردم غالبا به اندک روزی عادت دارند. این نگرش در مناطق مرکزی ایران بسیار مشهود است. مردمان آنجا به سختی اعتماد میکنند و درونگرا هستند. علت بعدی نیز که باید به آن اشاره کرد تغییراتی است که پس از مدرنیسم به وجود آمده است. این تغییرات در بسیاری از موارد به شکلی بوده که مردم از آن روحیه همدلی را برداشت نکردهاند و درواقع عامل گسترش نوعی تضاد در جامعه ایرانی شده است که این تضاد به تن دادن به هر آنچه به وجود میآمد دامن زد و افراد به اجبارهای جامعه به راحتی تن میدهند.