سفیدترین شهر ایران، حالا دیگر سفیدِ سفید نیست؛ ورزنه را میگویم، شهری که حالا سفید است و سیاه. زنانِ چادر سیاه در میان زنان چادر سفید آنقدر زیاد شدهاند که سیاهپوشی در شهر کوچک ورزنه که تا چند سال پیش، آدمها را انگشتنما میکرد، حالا یک مد جدید و نمادی برای شهری شدن و امروزی شدن است.
اصفهان را که به سمت جنوبِ شرقی بروی، چند کیلومتر مانده به تالاب گاوخونی، خانههای کوتاهقد کویری پیدا میشوند با سقفهای گنبدی و دیوارهای خشت و گلی که یک جا کنار هم، شانه به شانه، دیوار به دیوار بالا آمدهاند و یک شهر را در میانه کویر ساختهاند؛ «ورزنه» را در میان شنهای روان کویر لوت. شهرِ کوچکی با زنان سفیدپوش و مزارع پنبه و گلهای آفتابگران.
ورزنه را اما نه به خاطر پنبههایش و گلهای آفتابگردان که به نشانی زنانی میشناسند با چادرهای سفید. اصلا به خاطر همین چادرهاست که نام دیگرِ ورزنه، «شهرِ سفید ایران» است، به خاطر نوع پوشش همین زنانی که سراپا سفید میپوشند و چادر را چنان میگیرند که گاهی از تمام اجزای صورتشان جز یک چشم پیدا نیست.
در ورزنه کسی نمیداند که از چند سال پیش یا از چند نسل قبل زنان چادر سفید بر سر میکردند. خیلی از آنها، همین زنان سفیدپوش، حتی نمیدانند که چرا مادرها و مادربزرگهایشان را از وقتی دیده و شناختهاند، چادر سفید بر سر داشتند، در خانههایشان، در کوچه و خیابان، وقتی برای نماز به مسجد کوچک شهر میروند و در همه احوال زندگی روزمره. چرا و چطور چادرِ سفید بخشی از زندگی، بخشی از هویت و بخشی از فرهنگ آدمهای ورزنهای شد؟ خودشان میگویند: «چرا ندارد این سنت است، سنت...»
«زهرا»، دو ساعت مانده به ظهر در میدانی کوچک در ورزنه پیاده تند تند راه میرود، با چادر سفید و قدمهایی با فاصلههای کوتاه. مادر سه فرزند است و پا به سن گذاشته، آنقدر که رد و نشان پیری روی پیشانیاش پیداست و وقتی میخندد چروکهای ریز به چشمهایش حمله میکند، اوست که میگوید: «چادر سفید سنت ماست؛ سنتِ مادری. تا بوده همین بوده. من که 50 سالمه از وقتی یادم هست، چادرم سفید بوده، وقتی دخترِ خانه بودیم که فقط سفید میپوشیدیم. نه فقط هم چادر سفید، لباس سفید. مادرم پارچه لباس را خودش میبافت و میدوخت.»
سفید، رنگ ورزنه است. نه فقط رنگ چادرِ زنها، دورتا دور این شهر پر است از زمینهایی که انگار دستهایی ناشیانه روی آنها رنگ سفید پاشیده است. ورزنهایها، این زمینها را پنبه کاشتهاند و زنها پنبه همین کشتزارها را میکشند به جان دوکها و میریسند پنبهها را تا نخ شوند و نخها را میبافند و میبافند و میبافند...«زهرا»، درهای یک خانه در میدان اصلی ورزنه را میکوبد، جایی که میگوید زنِ خانه پارچهبافی میکند، به شیوه سنتی. زنِ خانه، نامش«فاطمه» است. دوک نخ را از چرخ پنبهریسی بیرون میکشد، چند پله را پایین میرود و از در کوچکی در انتهای حیاط وارد حیاطخلوتی میشود که سقفش را با یونولیت پوشاندهاند، کف حیاط گودالی به عمق نیم متر و شعاع یک متر کندهاند و بالای این گودال دستگاهی هست که زنان ورزنهای به آن میگویند: «کارگاه». فاطمه پایش را در گودال میگذارد و روی لبه آن مینشیند، سبد نخهایش را میآورد، نخ را از داخل «ماکو» رد میکند و میغلتاند لابهلای تارو پود «کارگاه». فاطمه «شانه» را روی تارهای پارچه میکشد تا پودها را محکم کند و بعد نوبت «جیغو» است، اهرم پر سر و صدای «کارگاه» که با کمک آن فاطمه خواب تارها را جابهجا میکند تا کار بافتن را از سر بگیرد، حالا 60 سالش است. از 10سالگی پارچه میبافد، پارچه برای لباس، برای سفره نان، جهیزیه و چادر سفید: «جوانتر که بودم روزی 4 متر پارچه میبافتم، الان روزی دو متر. هر 10 مترش میشود یک قواره. رنگها آن رنگهای قدیم نیست. نخها هم آن نخهای قدیم نیست.» وقتی میفهمد سوالها درباره چادر سفید است، میرود و با یک چادر سفید از اتاق خانه روستاییشان بیرون میآید: «بچه که بودیم تمام ورزنه را پنبه میکاشتند. این چادر را کلا خودم بافتم و دوختم، ببین چقدر سبک است... قبلا در همه خانهها از همین کارگاهها بود. بچههای الان کار با «کارگاه» را بلد نمیشوند. پنج دختر دارم هیچکدام بلد نیستند. میگویند خوش شان نمیآید. ما آن وقتها چادر بندری هم میبافتیم، هیچ وقت پول نمیدادیم چیزی بخریم. خودمان میبافتیم...»
پارچهبافی از قدیم شغل خانگی رایج برای خیلی از زنان ورزنه بوده است، هنوز هم هست اما در این شهر کوچک که شرقیترین شهر استان اصفهان است، تنها حدود 10 نفر ماندهاند که هنوز پارچهها را به شیوه کاملا سنتی و با استفاده از همین «کارگاه» میبافند و در سایر خانهها کارگاههای پارچهبافی یا به انبارها تبعید شدند یا در حیاط خانهها زیر آفتاب تند کویر تنها ماندهاند. با همه اینها سنت بافندگی در کارگاههایی که از دستگاههای جدیدتر استفاده میکنند، همچنان ادامه دارد اما کسی نمیداند که تا چند سال دیگر دستگاههای سنتی پارچهبافی در ورزنه برپاست، بهویژه آنکه آنها که ادامهدهنده این سنت هستند، همه سن و سالی ازشان گذشته است و آفتابِ لب باماند.
دستگاه پارچهبافی «فاطمه» خانم، 100 سال عمر دارد از مادربزرگش به او رسیده، حالا او خودش مادربزرگ است و چادر سفید سرکردن هنوز برایش یک سنت اما برای بچههایش: « نه... چادر سفید سر نمیکنند. من خودم قدیمیام و عادتهایم هم قدیمی است. از وقتی بچهها دانشگاه رفتند، دیگر رفتند دنبال چادر سیاه. برای همهشان بافتهام به جز دختر اولم که دنبال چادر سفید است، بقیه میگویند اصلا چرا میگویی؟»
دختران ورزنه، بچههای نسل تلویزیون و ماهوارهاند. خیلی از آنها در ورزنه به دنیا آمدهاند و در شهرهای دیگری در اصفهان و تهران دانشگاه رفتهاند و بعد برگشتهاند و از وقتی رفتهاند و آمدهاند دیگر چادر سفید سر کردن را کنار گذاشتهاند.
«نرگس» دهه پنجاهی است و همانطور که چادر سفید را روی سرش محکم میکند، میگوید: «من خودم دوست دارم به هر حال سنت است، سنتِ خوب، خوب است اما دوستانم همه میگویند قدیمی است، میگویند که چادر سفید مال پیرزنهاست.»
«زهرا»، هم یکی از همین دختران نسلِ جدید است، زن سی و چند ساله که یک چادر سفید بیشتر ندارد، همان چادری که مادرش در جهیزیهاش گذاشته و در بعضی مراسم آن را سر کرده و کنار گذاشته: « بچه بودم چادر سفید دوست داشتم الان دوست ندارم. خیلی زود کثیف میشود و آن وقار و زیبایی چادر سیاه را ندارد. البته چند سال است خیلی به ما میگویند که سفید سر کنید. در مدارس حتی به دخترانی که چادر سفید سر کنند، جایزه میدهند، تشویق میکنند اما شوهرم اصلا دوست ندارد. اصلا مردان جوان ورزنه چادر سفید دوست ندارند. من خیلیها را دیدم که به خاطر شوهرشان چادر سفید نمیپوشند. خیلی کمند مردانی که زنانشان را تشویق کنند سفید سر کنند.»
آن طور که «رضا خلیلی»، مدیر« انجمن دوستداران شهر ورزنه»، به «شهروند» میگوید، فرهنگ مردم در ورزنه در حال تغییر است: «خیلی چیزها تغییر کرده البته جوامع محلی نسبت به جوامع شهری نسبت به تغییرات فرهنگی مقاومتر هستند اما چون در ورزنه سطح تحصیلات بالا رفته و دانشگاه آمده، سرعت تغییرات اجتماعی هم بیشتر شده. تا چند سال پیش در شهر همه زنان بدون استثنا سفید میپوشیدند، الان اما زنان تحصیلکردهاند، فرهنگهای جدید را سریعتر قبول میکنند و در سبک زندگی و انتخابهایشان الزاما تابع سنت نیست و بیشتر از الگوهای شهری پیروی میکنند.»
شاید همه اینها
درباره اینکه چرا زنان در ورزنه از پارچه چلوار ساده، چادر میدوزند و این چادرهای سفید را سر میکنند و اینکه چطور زنان در این منطقه پوششی کاملا متفاوت و منحصربهفرد دارند، پوششی که در هیچ جای جهان مشابه آن وجود ندارد، جوابها و درواقع باید گفت روایتهای زیادی وجود دارد، عدهای میگویند که این پوشش یعنی سفیدپوشی، به اندازه تاریخ ورزنه قدمت دارد و عده دیگر گرمای هوا را دلیل اصلی رواج این رنگ و غلبه آن در پوشش زنان این شهر میدانند. شهری که دمای هوا تابستانها تا 45 درجه هم میرسد. به نوشته سیروس شفق، نویسنده کتاب جغرافیای اصفهان: « اینکه زنان ورزنه بدون استثنا چادر سفید به سر میکنند به دلیل گرمای شدید تابستانی است. عقیده بعضی بر این است که چون از زمانهای گذشته ورزنه محل کشاورزی و کشت پنبه بوده است، چادر و لباس سفید از نخ پنبه بین مردم این شهر رایج است.»
به روایت دیگری زنان با هدف شناخته نشدن توسط افراد غریبه و به قولی نامحرم یکپارچه از چادر سفید استفاده میکردند و این یکدستی در پوشش سفید به آنها کمک میکرده که یکسان به نظر برسند.
علاوه بر اینها عدهای گفته و نوشتهاند ورزنه در گذشته دیار روحانیون زرتشتیان بوده است و روحانیون زرتشتی لباسی از پنبه میپوشیدند و نوار مقدسی در تشریفات مذهبی به گردن میآویختند که از جنس پنبه بوده است و رسم چادرسفیدان ورزنه هم میراث همان دوران است.»
همه اینها اما گمانهزنی بیش نیست، چون درواقع هیچ مستنداتی درباره اینکه ورزنه از چه زمانی چادر سفید شده وجود ندارد. به همین دلیل است که «خلیلی»، رئیس انجمن دوستداران ورزنه به «شهروند» میگوید که رسم چادر سفید بر سر کردن در ورزنه میتواند ناشی از مجموعهای از عوامل تاریخی، مذهبی و اقلیمی باشد.
به گفته او، کاوشهای باستانشناسی، در ورزنه نشان میدهد که قدمت این شهر تا هزاره سوم قبل از میلاد میرسد و با توجه به اینکه در ادیان قبل از اسلام بهخصوص در دین زرتشت بر رنگ سفید زیاد تأکید میشده میتوان چادرسفیدها را به نوعی بازماندگانی از سنتهای مذهبی باستانی ایران دانست.
خلیلی میگوید: « اصولا شهرهای شرقی اصفهان و ازجمله ورزنه پس از ورود اسلام به اصفهان به منطقهای مهاجرپذیر تبدیل شدند و بسیاری زرتشتیان از اصفهان به این منطقه مهاجرت کردند و اینطور به نظر میرسد که ورزنه تا مدتها یکی از نقاطی بوده که فرهنگ و مذهب زرتشتی را حفظ کرده بود.» به اعتقاد او شاهد دیگر این ادعا گویش مردم ورزنه است. گویشی که در آن کلمات و عباراتی بازمانده از زبان اوستایی هنوز هم رایج است و نشاندهنده قدرت و نفوذ فرهنگ ایران باستان در زندگی مردم این منطقه میباشد.
زنان چادرسفید ورزنه آنقدر منحصربهفرد هستند و این چادرِ سفیدِ یکدست آنها آنقدر متفاوت هست که چند سالی است که به یکی از جاذبههای گردشگری ورزنه تبدیل شده است. کم نیستند گردشگرانی که پس از دیدار از اصفهان در مسیری که به کویر مرنجاب میرسد، در این شهر توقف میکنند تا زنان چادرسفید را که پیش از این در تصاویر و عکسها دیدهاند، این بار در دنیای واقعی ببینند. به همین دلیل هم هست که برای بسیاری از مردم ورزنه، چادر سفید تنها پوششی برای زنان این شهر نیست، هویت فرهنگی است؛ سنتی است که روی آن تعصب دارند، تعصب بهعنوان «میراث فرهنگی زنده».
«محمد»، یکی از آنهاست او را همسر و دخترش در راه مسجد ورزنه همراهی میکنند. «محمد» میگوید: «من واقعا امیدوارم روزی برسد که زنان ورزنه چادر سیاه را کنار بگذارند. البته در زندگی رسمی مخصوصا دانشگاه و مدرسه واقعا برایشان سخت است، من میفهمم که نمیتوانند با چادر سفید دانشگاه بروند اما داخل شهر ورزنه که میتوانند، سفید بپوشند.... زمانی بود که اصلا در ورزنه چادر سیاه سر کردن بد بود، مردم بد میدانستند کسی که سیاه میپوشید، انگشتنمای شهر میشد، الان اما نه آنقدر چادرسیاهها زیاد شدهاند که آدم نگران میشود که اصلا تا چند سال دیگر، سفید پوشیدن ور بیفتد.»
این روزها در ورزنه اکثریت سفیدپوش این شهر را زنان میانسال و سالخورده تشکیل میدهند و جوانترها تنها در برخی مناسبتها و مراسم رسمی مثل همایش چادر سفیدها، چادر سفید سر میکنند، در زندگی روزمره زنان جوان اما چادر سفید سر کردن جایی ندارد. «محمدعلی کوشا»، مردمشناس و متخصص مطالعات فرهنگی معتقد است که نابودی خردهفرهنگها و همچنین آداب و رسوم سنتی در پوشش و سبک زندگی در شهر کوچکی مثل ورزنه ناشی از تأثیر فرهنگ غالب زندگی شهری و همچنین نتیجه نفوذ گسترده رسانههاست: «رسانهها در این نابودی خردهفرهنگها و همچنین تغییر سبک زندگی و همچنین پوشش بسیار موثر است. رسانههای داخلی که اصولا در فیلمها و سریالها مشخصا سبک زندگی شهری آن هم زندگی در کلانشهرها را بازنمایی میکنند و ماهوارهها و سریالها و برنامههای خارجی هم که سبک زندگی آمریکایی و اروپایی را. الان شما وقتی وارد روستاهای کوچک هم میشوید، میبینید که دیش ماهواره روی بامها نصب است، طبیعی است که جوانترها تحتتأثیر رسانهها هم سبک زندگیشان را بهطور تدریجی و تا جایی که عرف جوامع کوچک محلی کشش دارد، تغییر میدهند یا از شهرهای کوچک و روستاها به شهرهای بزرگ مهاجرت کنند.»
به گفته «کوشا»، با توجه به اینکه الان در ورزنه بیشتر زنان سالخورده، چادر سفید سر میکنند، این خطر وجود دارد که سفیدپوشی در این شهر در آینده به تدریج رو به زوال بگذارد و پوشش مدرن و نزدیکتر به سبک زندگی شهری جایگزین پوشش سنتی زنان این شهر شود.
در ورزنه اما با وجود اینکه تعداد چادرسفیدها و چادرسیاهها در جریان زندگی روزمره تقریبا برابر شده، هنوز کمتر کسی حاضر است باور کند که روزی شهرِ ورزنه، شهرِ پنبه و آفتابگردان از حضور زنان چادرسفید خالی شده باشد...که روزی ورزنه دیگر سفیدترین شهر ایران نباشد... آنها باور نمیکنند که چادرسفیدها، روزی، روزگاری در ورزنه خاطره شوند... آنها باور نمیکنند با اینکه میبینند، سفیدترین شهر ایران دیگر، سفیدِ سفید نیست، سیاه است و سفید.