طرحنو- رضا نامجو، علی پاکزاد| «مسعود رایگان» بازیگری است که اگر نامش برای همه آشنا نباشد، چهره آشنایی دارد. او بازیگری را از 9 سالگی و در کارهای پدرش که درقالب «پیشپردهخوانی» اجرا میشد، آغاز کرد. نام «رایگان» در عرصه بازیگری (برای مخاطبان سینما) با فیلم «خاموشی دریا» بر سر زبانها افتاد اما با فیلم «خیلیدور، خیلینزدیک» معروف شد. با این حال، بیشتر مردم او را از سریال «مدار صفر درجه»، بهیاد دارند. «مدار صفر درجه» داستانی است که در سالهای جنگ جهانی دوم اتفاق افتاده و مربوط به زندگی یک دانشجوی ایرانی است که برای ادامهتحصیل به فرانسه عزیمت میکند. مسعود رایگان در این سریال که گفته میشود در زمان پخش، مخاطبان زیادی را پای تلویزیون نشانده، نقش پدر «حبیب پارسا» (دانشجوی ایرانی) را برعهده داشت. «مسعود رایگان» چند سالی را در اروپا بهویژه سوئد به بازیگری پرداخت اما درسال 80 به ایران بازگشت. او در عرصه اجتماعی نیز فعال است. اسفند گذشته او همراه همسرش (رویا تیموریان)، ناصر تقوایی و رخشان بنیاعتماد در برنامهای که برای حمایت از «کارتنخوابها» تدارک دیده شده بود، شرکت کرد. او به همکاران خود انتقاد دارد و معتقد است، همه باید برای مشارکت در امور اجتماعی احساس مسئولیت داشته باشند. «رایگان» از حاضر نشدن تعداد زیادی از همکارانش که در این برنامه دعوت شده بودند، گلایه دارد. «طرح نو» در وسط هفته این شماره به گفتوگو با این بازیگر سینما و تلویزیون نشسته و درباره موضوعات کاری او و وضع اجتماعی جامعه ایران، بحثهایی را انجام داده است.
شاید پرسیدن حال و احوال افراد، در روزهایی که بهنظر میرسد مردم با تنگنای اقتصادی و مسائلی از این دست، دستوپنجه نرم میکنند، جواب مشخصی داشته باشد. با این وجود، حال و احوالتان چطور است؟
(با خنده) خیلی خوبم. واقعا همه ما آنقدر خوشیم که نمیدانیم چه باید بکنیم!
آنگونه که من در بیوگرافی شما خواندم، کارتان را از پردهخوانی در کارهای پدرتان آغاز کردهاید. درست است؟
پیشپردهخوانی. وقتی میگویید پردهخوانی، چیز دیگری است. پیشپردهخوانی چیزی بود در قبل، که به نظرم اگر الان هم به آن بپردازیم بد نیست. در پیشپردهخوانی، موضوعات اجتماعی را مورد توجه قرار میدادند. من اولینبار در کرمانشاه و در یکی از کارهای پدرم پیشپرده خواندم که موضوعش مربوط به بچه تنبلی بود که در درسهایش نمرههای بدی میآورد و در آن پیشپرده علت این موضوع، رفتار بد نامادری بچه با او بود. در پیشپردهخوانی موضوعات اجتماعی مورد توجه قرار میگرفت. درباره بدهکاران و بسیاری از موضوعات دیگر. اجرای آن هم بسیار شیرین بود. هم متن داشت، هم تصنیف و موسیقی خاص خودش. در کارهای پدرم اینگونه بود که او خودش تصنیفها را مینوشت. کار بسیار جالبی بود اما از زمانی که به وادی روشنفکری افتادیم، این موضوع، ما را از بسیاری از موضوعاتی که پیش از این وجود داشت و جزو سنتهای ما بود، دور کرد. یکی از آنها همین پیشپردهخوانی است. نمونه دیگر نیز پردهخوانی است که در آن تصاویری روی یک پرده کشیده شده بود و پردهخوان با صدای رسایی که داشت، سعی میکرد داستانی را که تصاویر آن روی پرده نقاشی شده بود، برای تماشاگران، بازگو کند. داستانهای روی پرده نیز بیشتر تم مذهبی داشت و مربوط به حادثه عاشورا، قیام مختار و موضوعاتی از این دست بود. پردهخوان، پرده خود را هرجا که میخواست، زیر آفتاب و در فضای باز یا در قهوهخانهها، باز و برنامه خود را اجرا میکرد.
آنطور که مشخص است، سلیقه و نگاه مخاطبان امروز با آنچه در گذشته بوده، متفاوت است. این فضا بر کار هنرمندان نیز تأثیر گذاشته و به نظر، کار سختتر شده است. در این فضا رساندن پیامی خاص یا القای مفهوم چگونه میسر است؟
دنیای نمایش، دنیای فرهنگساز است و به یک جریان فرهنگی دامن میزند. هرگاه ما به شعور مردم احترام گذاشتهایم و با این خمیرمایه اثری را تولید کردهایم، به او این انگیزه را دادهایم که اثر را تماشا کند، به این دلیل که به شعورش بیاحترامی نشده است. اثر با این ویژگی طوری است که چند روز در ذهن مخاطب خواهد ماند و ذهن او را مشغول خواهد کرد. کار ما در عرصه سینما
رهنمود دادن و پیام دادن نیست. خود اثر است که ارتباطش را با بیننده برقرار میکند. اگر قرار باشد در آثار با موضوعات، سطحی یا خیلیسطحی برخورد شود، مورد توجه قرار نمیگیرد. نمونههای بسیار زیادی وجود دارد که توسط آدمهای بسیار سرشناسی هم تولید شده اما با بیاقبالی مخاطب مواجه شده است. ما در این دوران دیگر نمیتوانیم هر چیز را بهخورد مخاطب دهیم. اطلاعات زیادی امروز در اختیار مخاطب قرار دارد. اینترنت در این عصر، دنیای دیگری را بهوجود آورده و آگاهیهای فراوانی بهمخاطب امروز داده است. بسیاری از دستاندرکاران از این موضوع غافلند که نگاه مخاطب امروز با مخاطب 20 یا 30سال پیش تفاوت دارد؛ حتی با نگاه مخاطب 5 سال پیش هم تفاوت کرده و این به خاطر انفجار اطلاعاتی است که در دنیا رخ داده است. دیگر هر چیزی را نمیتوانیم(چه درست، چه غلط، چه با بنیان چه بیبنیان) بهخورد مخاطب دهیم.
گفتید کار ما رهنمود دادن و پیام دادن نیست. پس وظیفه هنرمند چیست؟
ما در عالم سینما یا فیلمهای تلویزیونی، مسالهای را با یک قصه طرح میکنیم. اساسا در دنیای هنر حتی در هنرهای تجسمی نیز همین موضوع صادق است. هنرمندی که تابلویی را رسم میکند، در اصل پدیدهای را نشان میدهد که ما بهعنوان مخاطبان تابهحال به آن فکر نکرده بودیم یا بهسادگی از کنار آن رد شدهایم. چرایی این موضوع درواقع توسط خود اثر بیان میشود؛ اینکه چرا این موضوع رخ داده است؟ بیهدف است با هدف خاصی صورت گرفته یا نگرفته. این خود بیننده است که باید پازلها را کنار هم بچیند و به نتیجه برسد. گاهی مخاطبان (بهویژه در دنیای تصویر) به موضوعاتی توجه میکنند که وقتی بیان میشود، متوجه میشویم صاحبان اثر، خودشان به آن موضوع فکر نکرده بودند بلکه این موضوع در متن مستتر بوده، در ناخودآگاه هنرمند وجود داشته و مخاطب آن را کشف کرده است.
خب به هر روی باید به لحاظ تاثیرگذاری، وظیفهای برای هنرمند قایل بود، بهویژه تاثیراتی که میتواند بر جامعه پیرامونی خود بگذارد، آیا میتوان بر هنرمند، نام مصلحاجتماعی هم گذاشت؟
بهنظر من هنرمند کارش، ته ندارد. همزمان با کشفی که مخاطب انجام میدهد، او هم دچار کشف و شهود میشود. ما فرزانگان عالم نیستیم یا یگانههایی که به موضوعاتی فکر کرده باشیم، بلکه ممکن است در گذر زمان، موضوعاتی در ناخودآگاه ما شکل گرفته باشد و وقتی سراغ اثری میرویم که گمان میکنیم یگانه است، ممکن است بر اثر همان تراوشاتی باشد که از ناخودآگاه ما حاصل میشود. من گمان میکنم هنر تزیینکننده زمانه خودش نیست بلکه بیانکننده دوران اجتماعی خودش است. با این تفسیر میتوان برداشتی از کارکرد هنر در جامعه داشت.
قرائت جامعه از هنر چقدر میتواند کارکرد آن را بهواقعیتش نزدیک کند؟ این ادعا وجود ندارد که در تمام دنیا هنر بهعنوان اصلاحگر اجتماعی عمل میکند اما گاهی جریانهایی بهوجود میآید که این کارکرد را دارد. در کشور ما چنین نگاهی به هنر وجود ندارد و انگار هنر نتوانسته است در این قواره ظاهر شود؟
بله، درست است، هنر نتوانسته بهطورکلی و برای کل جامعه ارتباطش را گسترده کند. آیا ما دارای سینمای انواع هستیم، یعنی همه انواع سینمایی و ژانرها در ایران وجود دارد؟ جواب منفی است. هالیوود میتواند چنین ادعایی کند اما در ایران، این موضوع وجاهت ندارد. موضوعات اجتماعی بر هنر تأثیر میگذارند و هرکدام بستری برای ارایه و تاثیرگذاری میشوند. جنگ جهانی دوم را ببینید. این جنگ باعث به وجود آمدن نئورئالیستها در ایتالیا میشود. از سوی دیگر، یونسکو هم شروع به کارکردن درباره جنگ میکند. درواقع یک جریان پدید میآید و اینها سببساز جریانهای فرهنگی میشوند که بتوانند توضیح دهند و بگویند که چرا اینگونه است. نئورئالیستها نمونه خوبی برای این موضوع هستند. چرا؟ چون جنگ است و در این دوران بودجههای آنچنانی وجود ندارد و هر خرابهای تبدیل به لوکیشن «دسیکا» (کارگردان ایتالیایی و از پیشگامان نئورئالیسم) یا هنرمندانی از این دست میشود. اما اینکه مثلا جنگ تحمیلی به ایران هم توانسته در عرصه هنر چنین ویژگیای داشته باشد، سوالی است که پاسخش را نمیدانم.
ممکن است این موضوع، به تفاوت نگاه ما با غربیها ربط داشته باشد؟
ممکن است. واقعیت این است نگاه ما با نگاهی که در غرب وجود دارد، متفاوت است. این تفاوت نگاه حتی در معماری ما هم نمود دارد. تفاوتی که باعث تغییرهای بزرگ شده است. اگر در معماری ایران دقیق شوید، میبینید درها در بناهای ایرانی، همیشه بهدرون باز میشوند نه به بیرون اما در غرب متفاوت است. آنجا درها به بیرون باز میشوند. این دعوت به درون، یک نوع رازگونگی با خود بههمراه دارد که حتی در معماری ما دیده میشود. در صورتی که آنجا دعوت بهبرون است. همین مبنای نظری و فکری باعث شده، انسان غربی در انزوایی بهسر میبرد که او را تنها میسازد و او از همین تنهایی رنج میبرد اما موضوعی که اهمیت دارد، این است که آنها در این میان بهنوعی عقلانیت دست یافتهاند، دنبال این عقلانیت رفتهاند و از آن استفاده کردهاند. عقلانیت آنها بهجاهایی کشیده شده که مثلا توانستهاند تکنولوژیشان را توسعه دهند. حتی در عرصه فرهنگ.
همین تفاوت، به زندگی جمعی و فردی منجر شده است؟
ممکن است. قدر مسلم، ما در جمع زندگی میکنیم و همدیگر را راحت نمیگذاریم. از این نوع زندگی هم گاهی رنج میبریم. گاهی برخی از ما اعتراض میکنیم که چرا برخی حتی درباره پرده منزل ما هم نظر میدهند اما در غرب اینگونه نیست. همین موضوع باعث میشود حتی اگر آنها سلیقهای متفاوت با هم داشته باشند دچار چالش نشوند. موضوع دیگر این است که همین در جمع زندگیکردن باعث میشود همه ما در زمینههای مختلف کارشناس شویم. وقتی هم در جمع حاضر میشویم، هرکدام از ما از آسترونومی میدانیم تا تاریخ، فلسفه و جامعهشناسی اما آنها وقتی با سوال مواجه شوند درباره یک موضوع که تخصص دارند صحبت میکنند، هر چند ممکن است مثلا درباره تاریخ اطلاعات عمومی داشته باشند که قطعا دارند اما درباره این موضوع بحثکارشناسی نمیکنند.
به موضوعات اجتماعی رسیدیم. با خبر شدیم که چندی پیش در یکی از سازمانهای مردمنهاد که در زمینه افراد بیخانمان(کارتنخواب) فعالیت میکنند، حضور پیدا کردید. سوال این است؛ چه شد که به این زمینه علاقهمند شدید و اساسا چگونه افراد مشهور میتوانند به موضوعاتی که فعالیتهای داوطلبانه را تقویت میکند، بپردازند و باعث توجه مردم به این موضوعات شوند؟
این سخن از بزرگان ما نقل شده است که اگر در جامعه ما (جامعهای که فکر میکنیم آن جامعه میتواند مدینه فاضله ما باشد) یک نفر شبی را گرسنه بخوابد و بیپناه باشد، نباید آن شب را به صبح برسانیم. این کلام خود گویای تمام آن چیزی است که ما باید در جامعه به آن توجه داشته باشیم. این کلام به آن معنی است (حداقل معنایی که من از آن درک میکنم و میفهمم) که نباید به سرانجام و وضع اعضای جامعهای که در آن زندگی میکنیم، بیتوجه باشیم. در این میان شاید وظیفه افرادی که در زمینهای خاص مانند هنر مشهور هستند، سنگینتر باشد. لااقل هموطنان ما فکر میکنند که ما( هنرمندان) نسبت به موضوعات جامعه، آدمهای حساستری هستیم و شاید بتوانیم در این زمینه اقدامی انجام دهیم اما با توجه به حجم موضوعاتی که جامعه امروز ما با آن دست به گریبان است، توجه به همه این موضوعات، از توان ما هم خارج است. تنها موضوعی که میتوانیم همه با هم یکصدا و همنوا باشیم، این است که بگویم: عقلانیت، عقلانیت و عقلانیت. اگر بتوان این موضوع را در جامعه امروز ایران رواج داد میتوان امیدوار بود مشکلات در بخشهای مختلف به مدد رواج عقلانیت، کمتر باشد.
اشاره کردید که در یکی از موسسههای مردمنهاد فعال در زمینه امور بیخانمانها حضور پیدا کردیم. آن روز که ما در آن موسسه حاضر شدیم، به بهانه پخش فیلمی از آقای تقوایی بود که من، خانم تیموریان و خانم بنیاعتماد هم همراه آقای تقوایی بهتماشای فیلم نشستیم. در آن برنامه از چهرههای مختلف عرصه هنر و سینما دعوت شده بود اما انتقادی که همینجا باید از همصنفان خود و اهالی سینما کنم، این است که هرچند در چنین برنامهای حضور شخص آقای تقوایی و خانمها بنیاعتماد و تیموریان کافی بود اما دیگران نیز باید با احساس مسئولیت به این دعوت، پاسخ مثبت میدادند و برای توجه دادن بیشتر مردم و مسئولان به موضوع بیخانمانها یا کارتنخوابها، در این برنامه حاضر میشدند.
نکتهای که در این میان اهمیت دارد، این است که هنگام پخش فیلم، آقای تقوایی، خانمها بنیاعتماد و تیموریان و خود بنده، هایهای گریه میکردیم. چرا؟ برای اینکه مسائل مطرح شده در آن فیلم، دل همه ما را به درد آورده بود. سوال همه ما این بود که چرا اینگونه است؟ اگر اعتیاد در جامعه ما وجود دارد و شایع شده، سوال این است که چرا بهموقع، سراغ آن نمیرویم و این معضل را حل نمیکنیم؟ حل این معضلات از دست من و امثال من برنمیآید و درواقع هم ما برای از بین بردن این معضلات، کاری نمیتوانیم انجام دهیم. ما فقط میتوانیم هشدار بدهیم و گوشزد کنیم. تصمیمات کلان در جای دیگری گرفته میشود و ما میتوانیم و باید به مسئولان گوشزد کنیم که چنین معضلاتی وجود دارد تا برای حل آنها چارهای بیندیشند.
این درست است اما از نظر خود شما مسئول حل این معضلات کیست؟
ببینید، اینکه برنامههایی اجرا شود و سازمانهای مردمنهاد برای فعالیتهای خود مبالغی را جمع کنند، خوب است اما چارهکار نیست. فرض کنید پس از اجرای برخی برنامهها و با حضور مردم و خیرین، مبالغی هم برای کارهای اینچنینی، جمعآوری شد. فکر میکنید این مبلغ چقدر است؟ کفاف حل چه میزان از این معضلات را میدهد؟ حل این موضوعات وظیفه دولت است. وظیفه سازمانهای امور اجتماعی است که در همهجای دنیا هم فعال هستند. حتی برای حل این معضلات گاهی پای سازمانهای بینالمللی پیش میآید. مطابق آماری که یکی از مسئولان همان سازمان مردمنهاد (آن هم با استفاده از آمارهای رسمی) اعلام کرد، 3هزار بانوی کارتنخواب در تهران داریم. خانهای که بهنام «خانهمهر» برای خانمهای بیسرپرست و بیپناه تأسیس شده (خانهامید برای آقایان با این وضع است) از این 3هزار بانوی کارتنخواب چند نفر را میتواند تحتپوشش قرار دهد؟ تازه این آمار، آمار رسمی است که باید درباره تعداد واقعی آن بیشتر بررسی شود. با این شیوه کار، به در بسته میخوریم. تلاشهایی اینچنین، تلاشهای بسیار خوب و قابل ستایشی است و باید از آن قدردانی کرد و حتی باید به کمک آنهایی که در سازمانهای مردمنهاد اقدام به چنین فعالیتهایی میکنند، شتافت اما این امور با توجه به وسعت آن برعهده دولت است. دوستی فرزانه به کنایه خوب میگفت که «این سینه پر است» و منظورش این بود که نگذارید ناگفتههایی که بسیار وجود دارد، در این زمینه گفته شود.
عقلانیتی که گفتید، در این زمینه کجا بهکار میآید؟
ببینید، همانطور که نمونههایی را پیش از این ذکر کردم، در این زمینهها بیشتر احساسی برخورد میکنیم. همه ما اینگونه هستیم. برخورد احساسی پاسخ حل معضلات امروز جامعه ایران نیست. حل این معضلات با بهکاربردن عقلانیت، برنامهریزی مدون و اعتبارات ویژه دولتی امکانپذیر است. دوباره تأکید میکنم که تمام تلاشها در این زمینه قابلستایش است و حتی باید با آنها همکاری و همراهی کرد اما دولت باید وظیفه خود را انجام دهد. ممکن است دوستان بگویند راهحل ارایه کنید. پاسخ من این است؛ ما که در نهادهای دولتی نیستیم بخواهیم برای حل معضلات، برنامه ارایه دهیم. ارایه برنامه و رواج عقلانیت در حل معضلات اجتماعی وظیفه دولتیهاست. ما نظارهگر این موضوعات هستیم. ما این معضلات را میبینیم و میتوانیم جزو گروههای مرجع باشیم. گروههایی که مردم به آنها لطف دارند و دارای اعتباری نزد مردم هستند. پزشکان، هنرمندان و گروههایی اینچنینی که میتوانند در اجرای برنامهها مشارکت داشته باشند و مردم را هم به این دلیل که از آنها حرفشنوی دارند، به مشارکت دعوت کنند اما در مقابل حجم بسیار زیاد مشکلات ( کودکانکار، کودکانخیابانی، دختران فراری و...) که هر روز آنها را مشاهده میکنیم، باید فکر دیگری کرد. اینطوری نمیشود ادامه داد. اینگونه شاید در آینده دچار بیتوجهی شویم. اگر جامعه دچار بیتوجهی شود، فاتحه موضوع خوانده است.
بهنظر میرسد جامعه تا حدی دچار این بیتوجهی شده است. موافقید؟
بله، تاحدی دچار این موضوع شدهایم. بعضی اوقات میبینیم که مردم نسبت به وقایعی که در خیابان رخ میدهد، نسبت به بسیاری از ناهنجاریها بیتوجهند. نمیخواهم موضوع را خیلیبزرگ کنم اما واقعیت این است. با این بیان هم امیدوارم مسئولان متوجه شوند که چه رخدادهایی در جامعه ایرانی در جریان است و اگر جلوی آن را نگیریم، چه اتفاقاتی در انتظار ما نشسته است.