كتاب همونی که برای ملکه انگلیس جاسوسی می‌کرد
 

 

مک بارنت نویسنده

و او خودشو داخل پیچک‌ها کشید، و بعد چشماش گشاد شدن، و به این خربزه اشاره کرد که بزرگتر از کله خودش بود و بعد همه بچه‌ها دویدن اونجا و دورشو گرفتن و یکی از بچه‌ها گفت، «هی، این چرا برچسب داره؟» و من گفتم، «منم به همین خاطر میگم برچسب‌هاتونو نندازین داخل پیچک‌ها. اونا رو بندازین سطل آشغال. این‌طوری طبیعت رو خراب می‌کنین.» و رایلی تمام روز اون خربزه رو با خودش داشت و چنان احساس غرور می‌کرد.
و رایلی میدونست در عرض 7 روز یه خربزه به عمل نیاورده ولی همچنین میدونست که این کار رو کرده و این‌جا جادوییه، ولی تنها جایی نیست که بچه‌ها بتونن برن. هر چیزی میتونه باشه. هنر هم میتونه ما رو به اونجا ببره. او درست اونجا وسط بود، همانجایی بود که میتونین بهش بگین هنر یا افسانه. من بهش میگم عجایب. کالریج (شاعر انگلیسی، از بنیانگذاران رومانتیسم) کسی بود که تعلیق عمدی ناباوری یا باور شاعرانه را برای لحظاتی مطرح کرد که داستان، هر قدر هم که عجیب باشد، قراینی از واقعیت به همراه دارد و بنابراین میتونین باورش کنید. فقط بچه‌ها به اونجا نمی‌رسند. بزرگترها هم میتونن و ما وقتی میخونیم به اونجا می‌رسیم. به همین دلیل مردم در دو روزی که به دوبلین میان تا در مراسم روز بلوم (قهرمان رمان اولیس، اثر جیمز جویس) شرکت کنن، همه اتفاقات «اولیس» را می‌بینن درحالی‌که هیچ کدوم واقعا اتفاق نیفتاده. یا مردم برای دیدن خیابان بیکر به لندن میرن برای دیدن خونه شرلوک هلمز، حتی با این‌که 221B فقط یه شماره است که روی ساختمانی که درواقع هرگز در اون نشانی نبوده نوشته شده. ما می‌دونیم این شخصیت‌ها واقعی نیستن، ولی نسبت به اونا احساسات واقعی داریم و میتونیم این کارو بکنیم. میدونیم این شخصیت‌ها واقعی نیستن و درعین‌حال میدونیم واقعی هستن.
بچه‌ها میتونن خیلی آسون‌تر از بزرگترها این کارو بکنن و من به همین دلیل عاشق نوشتن برای بچه‌ها هستم. فکر می‌کنم بهترین شنونده ادبیات داستانی جدی هستن. وقتی بچه بودم، وسواس خاصی نسبت به سری داستان‌های در اسرارآمیز داشتم، چیزهایی مثل «نارنیا» (مجموعه داستان تخیلی)، جایی که در کمد رو باز می‌کنی و وارد یه سرزمین جادویی میشی. و باور کرده بودم که درهای اسرارآمیز واقعا وجود دارن و دنبالشون می‌گشتم و سعی می‌کردم ازشون رد بشم. می‌خواستم در اون دنیای افسانه‌ای زندگی کنم، که همیشه در دستشویی مردم رو باز می‌کردم، می‌رفتم سراغ دستشویی دوست مادرم و هیچ دنیای اسرارآمیز و جادویی اونجا نبود. چیزهای عجیب دیگه‌ای اونجا بود که فکر کنم مادرم میدونست چی هستن و خوشحال بودم که همه چیزو به مادرم می‌گفتم.
بعد از کالج، اولین شغلم پشت یکی از همین درهای اسرارآمیز بود. جایی به اسم ۸۲۶ والنسیا. به آدرس خیابان ۸۲۶ والنسیا در میشن سان‌فرانسیسکو، وقتی اونجا کار می‌کردم، دفتر مرکزی یه شرکت انتشاراتی به اسم مک‌سوئینی اونجا بود، یه مرکز نویسندگی غیرانتفاعی به نام ۸۲۶ والنسیا، ولی بعدش جلوی اون یه مغازه عجیب بود. می‌دونین، یه خرده‌فروشی با قفسه‌های متعدد و در سان‌فرانسیسکو، قرار نبود تفاوتی قایل بشن، پس نویسنده‌ای که اونجا رو تأسیس کرده بود، نویسنده‌ای به اسم «دیو اگرز» برای این‌که با کد همخوانی داشته باشه گفت، «خب، فقط میخوام یه مغازه لوازم دزدان دریایی باز کنم.» و همین کارم کرد و این مغازه قشنگه. تمام چوبی. کشوهایی هست که بیرون می‌کشی و مرکبات برمیداری تا اسکوروی نگیری (بیماری کمبود ویتامین C). چشم بند در رنگ‌های مختلف، چون وقتی بهار میاد، دزدای دریایی وحشی میشن. نمی‌دونین. مشکی خسته‌کننده است. پاستل. یا چشم‌ها، اونم در رنگ‌های مختلف، البته چشم‌های شیشه‌ای، بستگی داره به این‌که بخوای با این وضع چطوری کنار بیای. چیز عجیب درباره مغازه این بود که مردم میومدن و چیز می‌خریدن و اونا تونستن اجاره مرکز آموزشی ما رو بدن که اون پشت بود، ولی واسه من، این نکته مهم‌تر بود که فکر می‌کنم کیفیت کاری که انجام میدی، بچه‌ها میان و نویسندگی یاد میگیرن و وقتی از این فضای عجیب و غریب و افسانه‌ای رد میشی تا به کار نوشتن بپردازی، این فضا روی نوع کار اثر میذاره. این یه در جادویی است که ازش رد میشی.
پس من فروشگاه شماره ۸۲۶ لس‌آنجلس را اداره می‌کردم و شغل ام ساختن مغازه اون پایین بود. خب، ما مرکز تجاری سفر زمان اکو پارک رو دارم. شعارمون اینه: «در هر زمان که باشی، ما قبل از تو اونجاییم.» و این تو سان ست بلوار در لس‌آنجلس هست. کارمندای گشاده‌روی ما آماده کمک به شما هستن. اونا از همه دوران‌ها هستن، از دهه ۱۹۸۰، اون مرد آخری، او از گذشته خیلی نزدیک هست. اینها کارمندای ماه ما هستن، شامل چنگیزخان، چارلز دیکنز. بعضی آدمای بزرگ به احترام ما اومدن. این یه طور داروخونه است.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/27007/-كتاب-همونی--که-برای-ملکه-انگلیس-جاسوسی-می‌کرد