مهدي افشار مترجم و مدرس دانشگاه
مصاحبه با من ثمره یک اشتباه بود و اشتباه از مشابهت اسمی ناشی میشد، مصاحبهگر تلفنی به مهدی افشار زنگ زده بود، به امید مصاحبه با مهدی افشار خواننده یا نمیدانم شاید موسیقیدان شاید هم نوازنده و در پی سلام و علیکی مختصر، مطالبی را که در ذهن آماده کرده بود مسلسلوار بیان داشت و از آن سوی سیم مرا به رگبار کلامش گرفت و زمانیکه موضوع گفتوگو را کاملا باز کرد، آنگاه بود که با خطاب قرار دادن این قلم بدین گونه که «شما در قلمرو هنر و موسیقی چه خطایی مرتکب شدهاید که اکنون سخت پشیمان هستید؟» تازه دانستم آنکه قرار بوده مورد خطاب قرار گیرد، بنده نیستم، آقای مهدی افشار دیگری است. اجازه ندادم سخن خود را پی گیرد و گفتمش: «دوست عزیز من، آن کسی نیستم که میخواهید با او مصاحبه کنید، من مهدی افشار هستم که مرتکب ترجمه میشوم و تاکنون غریبانه قریب به صد عنوان کتاب ترجمه کرده و به دست انتشار سپردهام و تنها ناشران، کتابفروشان و خوانندگان مرا میشناسند، البته نه آن خوانندگانی که مورد نظر شماست که خوانندگان آثار مکتوب.»
شگفتا که مصاحبهگر خود را از تنگ و تا نینداخت و گفت: «چه خوب، حالا شما بفرمایید در قلمرو کتاب و ترجمه تاکنون حرکتی کردهاید که سخت پشیمان شده باشید؟» این پرسش غیرمنتظره مرا واداشت تا در پس زمینه ذهنم به جستوجو بپردازم و شگفتآورتر آنکه با آن گنجینهای از خطا که در اختیار داشتم نتوانستم در آن لحظه به هیچ یک از گوهرهای آن دسترسی پیدا کنم.
تعجب نکنید که مجموعه خطاهای گذشته خویش را گنجینه خواندهام، گنجینهای که امیدوارم گوهرهای آن فزونی چندانی نگیرد، این گوهرها، چراغ راهگشای من در شبهای تار زندگی بودهاند تا کمتر به تاریکی ورود کنم ولی باز هم کردهام و هنوز هم وقتی کارنامه دیروزم را مرور میکنم در آن خطاهای ریز و درشت میبینم و بیسرزنش خویش، به خود وعده میدهم که لااقل آن خطاها را تکرار نکنم.
اما در آن لحظه هیچ یک را به خاطر نمیآوردم و در پاسخ به آن مصاحبهگر تلفنی به کلیگویی رویآوردم و گفتم هرگز از سکوت خویش پشیمان نشدهام که از سخن گفتن احساس ندامت داشتهام؛ چه سخن به تیری میماند که چون بر زبان رانده شود، از چله کمان جسته است و اگر کسی را بیازارد و ناکامیای به بار آورد، آن تیر در جای خطا نشسته است و بیت زیبایی از سعدی را چاشنی کلامم کردم که میگوید:
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت تیر از شست
و سپس حکایتی از سعدی برایش گفتم نه واژهواژه از زبان او که نقل به مضمون و اکنون نیز برای حفظ اصالت آنچه گفتهام، همان نقل به مضمون را میکنم:
«بازرگانی را خسارتی افتاد و گفت هان پسر این زیان با کس درمیان مگذار. فرزند گفت پدر همان کنم که تو گویی؛ اما چرا؟ پدر گفت تا زیان دو نشود: «خسران مایه و شماتت همسایه».
و سرانجام افزودم راز خود حتی با صمیمیترین دوست خود در میان مگذار که آن دوست نیز صمیمیترین دوستی دارد که راز تو را نزد او فاش میکند و آن صمیمیترین دوست، صمیمیترین دوستی دارد که از این راز آگاه میشود و این تکرار را پایانی نیست.
از این کلیگوییها بگذریم، بگذارید از خطاهای حرفهای خود بگویم، هرگز در انتشار اثری شتاب نکنید مهم نیست تا چه حد ناشر بر شما فشار وارد میکند که بجنبید و متن نهایی را به دستش بسپارید؛ اثری را که به روی کاغذ آوردهاید، قبل از آنکه برای ناشر بفرستید، چندین بار با فاصله زمانی نزد خود بازخوانی کنید و سپس به افراد صاحبنظر بدهید تا بخوانند و نظر بدهند. گاه این قلم دچار لغزشهایی شده که توسط یک نوجوان کشف شده، بگذارید خوانندههای فرضیتان قبل از انتشار اثرتان، اثر شما را خوانده باشند که تکبر - نه خودباوری - شیب تند لغزش است.
چون از من خواسته شده که آن مصاحبه را در تعداد محدود واژگان بازنویسی کنم، به اشارتی میگویم آنکه خطا نکند، انسان نیست و آنکه از خطاهای خود درس نگیرد انسان صاحب خردی نیست اگرچه تعداد خطاها آنقدر بسیار است که نمیتوان مرتکب خطا نشد و پشیمانی از خطا به شرط پرهیز از تکرار آن همان گهری است که بر گنجینه خطاهای خود میافزایید ولی در افزودن بر آن گنجینه شتاب نکنید.
و یک جمله دیگر نیز به آن مصاحبهکننده تلفنی گفتم که با سخن گفتن از کامگاریها و موفقیتهای خویش رشک دیگران را برنیانگیزید که فرجامی سخت بحرانی و طوفانی دارد که این قلم تلخکامیهای آنها را بسیار چشیده است و افسوس که پنهانکاری در ذات این قلم نیست؛ به گواهی همین خانم ماشیننویس: درست نمیگویم، خانم مقیمی؟