[شهروند] کتاب «فرمانده گردان ۱۱» را مهدی بابامحمودی بر اساس زندگی خلبان شهید فریدون ذوالفقاری، فرمانده گردان ۱۱ نوشته و به تازگی منتشر شده است. شجاعت این دلاورمرد ایرانزمین بین خلبانهای ایرانی معروف و مشهور بود و بخش اعظم مأموریتهای شناسایی در خاک عراق را او بود که در طول سالهای دفاع مقدس انجام داد. شهید ذوالفقاری سرانجام در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۳۶۵ در حالیکه عراق به شدت از آسمان منطقه جزیره مجنون توسط موشکهای سام ۲ و هواپیماهای میراژ دفاع میکرد، در عملیاتی ترکیبی درگیر شد و به شهادت رسید. ماجرای بازگردان پیکر این خلبان رشید از عراق، آن هم در اوج سالهای جنگ، خاطرهای است خواندنی که در روزهای آتی، آن را خواهیم آورد. اما در گزارش امروز سراغ یکی از مأموریتهای خطرناک خلبان ذوالفقاری رفتهایم که عکسبرداری از کاخ صدام در بغداد و چندین منطقه مهم دیگر بود. آنچه در ادامه میخوانید، بر اساس کتاب «فرمانده گردان 11» است با روایت خلبان شهید فرجالله فرسیابی که در آن روز همراه شهید ذوالفقاری بود. شهید فرسیابی سال 1361 حین عملیات هوایی جانباز شد و بعدها نیز به شهادت رسید. شیوه روایت شهید فرسیابی هم نکاتی آموختنی دارد چراکه در طول ذکر خاطرات با لحنی بسیار ستودنی و مورد احترام از فرمانده شهید خود یاد می کند.
موقعیتیابی دقیق کاخ صدام
در ماه اول جنگ طی پروازهای متعدد شناسایی، اهداف مهمی از عراق مد نظر بود و عکسبرداری از بغداد هم برنامهریزی شد. بعد از برگشت آر اف-4 از این مأموریت، عکسهای استراتژیکی از ساختمان وزارت کشور و مجلس عراق گرفته شد. ایران از این عکسها بیشترین بهرهبرداری را کرد و انعکاس بالایی یافت. همزمان با این جریان از دفتر فرماندهی کل قوا دستوری با این مضمون ابلاغ شد: «یک پرواز شناسایی برای موقعیتیابی دقیق کاخ ریاست جمهوری رژیم عراق به منظور بهرهبرداری گردانهای شکاری در جهت بمباران این هدف استراتژیک صورت گیرد!»
شهروند: جنگنده شناسایی آر اف-4، نمونه شناسایی-عکاسی جنگنده معروف اف4 فانتوم است. تصاویری که در طول دوران دفاع مقدس توسط جنگندههای آر اف-4 ثبت شد، همواره گرهگشای عملیاتهای بزرگ 8 سال جنگ تحمیلی بود.
دو درجه منحرف شوید، بیفایده است!
ما از طریق عناصر اطلاعاتی مستقر در خاک عراق اطلاع داشتیم که کاخ صدام در ساحل رود «دجله» در منطقهای است که به آن منطقه سبز بغداد میگویند اما در هر پرواز با توجه به کثرت ساختمانهای بزرگ دولتی در منطقه سبز و پدافند شدید، عبور مستقیم از روی سر آن، با موفقیت همراه نشده بود. چون خلبانان آر اف-۴ برای تهیه این نیازمندی اطلاعاتی میبایست درست از روی سر کاخ رد میشدند. در این گونه پروازها برای افرادی که اطلاعات تخصصی ندارند باید بگویم اگر خلبان شناسایی حتی دو درجه از مسیر درست منحرف شود، هدف خارج از چشم دوربین افتاده و به هیچ وجه موضوعی که قابل بهرهبرداری باشد در عکسها پیدا نخواهد شد.
سوغاتیهایی که از زمین به ما میدادند!
آسمان شهر بغداد هم اینطور نبود که اگر مثلا در حمله نخست موفق به عبور از روی سر کاخ شدید، برای بار دوم و یا سوم نیز تلاشتان را تکرار کنید. شدت آتش زمین به هوا و گشت رزمی رهگیرهای نیروی هوایی ارتش عراق به حدی شدید بود که هر کدام از آر اف-4های اعزامشده برای این مأموریت دست خالی برنمیگشتند و گلوله یا گلولههایی به عنوان سوغاتی همراه خودشان به تهران میآوردند. در یکی از همین پروازها که به قصد شناسایی بغداد انجام شده بود، من به چشم خودم در پایگاه یکم شکاری تهران دیدم که قسمت «انتهایی موتور» سمت چپ جنگنده جناب بهرام ایکانی و ناصر رضوانی (از همرزمانم)، بر اثر اصابت موشک کاملاً از جا کنده شده بود. ارتش عراق هم حفاظت و پدافند از پایتخت را چند برابر میکرد. اما با وجود اینکه فرمانده گردان شناسایی، جناب فریدون ذوالفقاری هر بار بر عدم توان گردان در پیدا کردن آن سوزن در انبار کاه و در آن جهنم آتش تأکید میکردند، از ستاد مشترک دستور مؤکدتری بر انجام دوباره و هرچه سریعتر و دقیقتر این مأموریت، به گردان ابلاغ میشد.
اصرار دارید گردان شناسایی را نابود کنید؟!
تازهترین پرواز برای عکسبرداری از کاخ صدام، باز هم بینتیجه مانده بود و فرمانده گردان این بار در گزارش تمامکنندهای به سلسله مراتب، عدم امکان انجام صددرصدی این مأموریت را به عرض رساند و تأکید کرد در صورت پافشاری بر انجام این تصمیم و با توجه به شرایط محافظت از بغداد، گردان شناسایی به زودی دو خلبان و یک هواپیما را از دست خواهد داد! این گزارش که به ستاد ارسال شد، کار به بعد از ظهر نکشید که دیدیم بنی صدر به همراه شهیدان ولیالله فلاحی، جواد فکوری و مرحوم تیمسار قاسم علی ظهیرنژاد به پایگاه یکم شکاری و مستقیم به ساختمان سه طبقه گردان شناسایی آمدند. همه در سالن توجیه گردان جمع شدیم و بنیصدر این بار با تأکید بیشتر بر شناسایی کاخ صدام به منظور بمباران آن در آینده نزدیک گفت: «این پرواز هر طور شده و به هر قیمتی باید انجام شود.» جناب ذوالفقاری بلند شدند و گفتند: «من در گزارش آخر، خطر فوقالعاده بالای انجام پرواز مداوم روی آسمان بغداد را به عرض شما رساندم. اگر شما اصرار دارید که گردان شناسایی را از بین ببرید و خلبانان را به کشتن بدهید، خب رک بفرمایید و خیال ما را راحت کنید.» خدایش سرسلسله شهدای نیروهای مسلح ایران قرار دهد شهید والامقام فریدون ذوالفقاری، فرمانده گردان ۱۱ شناسایی را. انسانی بسیار رک و صریح بودند و با هیچ کسی تعارف نداشتند. جناب فکوری، فرمانده گردان شناسایی فریدون ذوالفقاری را خوب میشناخت و میدانست ایشان مطلقاً این حرف را از روی احساس یا ترس نمیزنند. خلبانان کابین جلو گردان تا آن روز همگی یک بار به بغداد پرواز کرده بودند اما فرمانده گردان جناب ذوالفقاری دو بار برای عکسبرداری به آسمان این شهر رفته بودند. در واقع فرماندهان میدانستند ذوالفقاری، فرمانده پشت میزنشین و عافیتطلبی نیست و برای هر ماموریت خطرناکی، اول از همه و جلوتر از همه پیشقدم و پیش آهنگ است. مطلقاً زیر بار زور نمیرفتند و چون کاملاً سوار بر کار و حرفهشان بودند فرماندهان ارشد نمیتوانستند با جواب سربالا دست به سرشان کنند.
شهروند: نکته قابل تأمل این بخش از خاطره این است که بنیصدر با وجود تأکید فرمانده گردان شناسایی، خلبان شهید ذوالفقاری، باز هم بر این شناسایی تأکید داشت و چندان برایش مهم نبود که چه اتفاقی قرار است برای خلبانان بیفتد.
لقب «فرمانده گردان» برازندهاش بود...
چند روز بعد جناب ذوالفقاری، خلبانان را خواستند و در جمع حاضر در سالن تجمع گفتند: «آقایون! همانطور که ملاحظه فرمودید، فرماندهان همچنان بر انجام مأموریت تأکید دارند. این بار، بار آخری است که برای عکسبرداری از این شهر با هدف کاخ صدام میریم، به همین علت و با توجه به اینکه من نسبت به بقیه آقایون کابین جلو بیشتر به بغداد رفتم، بدون رعایت نوبت پروازی، این بار هم خودم خواهم رفت. برای این پرواز هم از بین بچههای کابین عقب، با فرسیابی میرم!»
جناب ذوالفقاری فرمانده گردان میدانستند که نوبت پرواز بعدی به بغداد نوبت من نیست و برای اینکه بدانند من ترسیدهام و اعتراضی میکنم یا نه، فرمودند: «فرسیابی، آمادهای؟!» واقعاً لقب «فرمانده گردان» لقب سزاواری برایشان بود و این لقب به زیبایی هرچهتمامتر در کنار نام فریدون ذوالفقاری قرار میگرفت. جناب ذوالفقاری میتوانستند جمله «من با فرسیابی خواهم رفت.» را به صورت دستوری به من ابلاغ کنند اما نکردند و این از بزرگی منش و درک جایگاه فرماندهی گردان در نزد این مرد حکایت دارد.
در خانوادهای ثروتمند بزرگ شده بود اما...
البته این را برایتان بگویم؛ فریدون ذوالفقاری با آنکه در خانواده ثروتمندی متولد شده و به اصطلاح در ناز و نعمت بزرگ شده بود به هیچ وجه انسان نازپرورده و سستعنصری نبود؛ برعکس، فردی بسیار مصمم و قلدر بودند. در جواب سوال آمادهای؟ اگر من اعتراض می کردم که «نوبت من نیست!»، مطمئناً خلبان دیگری را انتخاب میکردند اما مگر میشد در جواب این شخصیت عظیم و این مرد بزرگ پروازهای شناسایی برونمرزی و کسی که خیلیها آرزوی پرواز با او را داشتند «نه» گفت؟! به علاوه، با شناخت نسبتا بیشتری که ما نسبت به دیگر همرزمان در پرواز بغداد داشتیم، امید این میرفت که این بار کاخ صدام، شناسایی شده و این غائله ختم به خیر شود. بدون اینکه مکث و ترسی به خود راه دهم، بلافاصله جواب دادم: «بله جناب سرگرد!»
فرمانده گردان لبخندی زدند و سری تکان دادند و فرمودند: «فرسیابی! به امید خدا فردا میریم بغداد! به جای یک دور هم دو دور روی هدف میریم!» پرواز برای فردا صبح برنامهریزی شده بود و در نتیجه قسمت اعظم خلبانان گردان را که یا فردا پرواز نداشتند یا بعد از ظهر پرواز داشتند نمیدیدیم. به همین علت با همه آنها خداحافظی کردیم. این وداع رنگ و بوی دیگری داشت. همه همرزمان دست کم یک بار را به بغداد رفته بودند و میدانستند پدافند بغداد چیست؟ حالا با آن شدت پدافند قرار بود ما دو دور کامل روی آسمان این شهر پرواز کنیم.
پرواز بر فراز آسمان بغداد
مثل فیلم سینمایی بود!
پرواز در ارتفاع پایین
به این ترتیب مصادف با روز عاشورا (آذرماه 1359)، جنگنده شناسایی، با هدف عکسبرداری از شهر بغداد، از باند پرواز پایگاه یکم شکاری مهرآباد، به پرواز درآمد... بعد با استفاده از شیوه «پرواز در ارتفاع پایین»، پنهانکاری را تا نزدیک بغداد حفظ کردیم. خدایش به دلیل خدمات جنگی بیدریغ، جایگاهش را در بهشت رفیعتر گرداند. ذوالفقاری پرواز ارتفاع پایینی انجام میداد که مثل فیلم سینمایی دیدنی بود! در عکسهای ثبتشده توسط دوربین هواپیما در حد فاصل مرز مشترک ایران و عراق تا حومه شهر بغداد، رقم حکشده به عنوان میزان ارتفاع پروازی ما، رقم 12 پا یعنی 3 متر بود! آنچه دوربین ثبت رد پای هواپیما ضبط کرده، هماکنون در ستاد نیروی هوایی موجود است.
کوچکترین اشتباه، آخرین اشتباه است!
در هواپیمای آر اف-4، شما نمیتوانید سرعت و ارتفاع را انتخاب کنید تا پرنده خودش بهصورت خودکار عوارض زمین را دنبال کند. در هواپیمای آر اف-4، این کار بهصورت دستی و تماماً با تکیه بر مهارت خلبان صورت میگیرد. در این ارتفاع، هواپیما نسبت به آتش توپهای پدافندی بسیار آسیبپذیر بوده راه گریز از این خطر، گرفتن سرعت بالای 800 کیلومتر بر ساعت است! در این سرعت و ارتفاع اگر اشتباه کوچکی کنید، کار تمام است!
روی هر پشتبامی، پدافند کاشته بودند...
بعد از رسیدن به بغداد، در گام نخست، با یک هدف بسیار استراتژیک و ارزشمند روبهرو شدیم و آن هم شناسایی کامل از نیروگاه آنجا بود. دقیقا 10 روز پس از تاریخ پرواز شناسایی ما، در عکسی که همرزمان از این نیروگاه تهیه کردند، من دیدم که مردان بزرگ گردانهای شکاری، بهطور کامل نسخه آن نیروگاه را پیچیدهاند! چون آن زمان دوربینها روشن بود و نقطه به نقطه شهر، زیر دید چشمان آر اف-4 قرار داشت. اگر بخواهم شدت آتش توپهای ضدهوایی سطح شهر بغداد را برایتان توصیف کنم، باید بگویم دقیقا مثل یک کشاورز که روی زمین گندم میپاشد! روی پشتبامهای هر ساختمانی که فکرش را بکنید، ارتش عراق یک توپ پدافندی کاشته بود! هیچ پرنده دیگری غیر از ما در آسمان بغداد حضور نداشت و همگی توپها، به فرمان «آتش به اختیار» بیمحابا به طرف ما شلیک میکردند. جناب ذوالفقاری هم مثل شیر به طرف آتش و مرکز حکومت صدام، منطقه سبز بغداد، پیش میرفت. با سرعت 800 کیلومتر بر ساعت، آسمان منطقه سبز را هم پشت سر گذاشتیم و فرمانده گردان فرمودند: «هدف بعدی کجاست؟» گفتم: «سمت 350 درجه، پادگان الناجی.»
25 فریم در هر ثانیه
چشم انسان بهطور طبیعی قادر به ثبت 25 فریم تصویر در یک ثانیه است. اگر جسمی که در محدوده دید فرد، از یک سرعت بهخصوصی تجاوز کند، چشم دیگر قادر به کشف موقعیت جسم بهصورت لحظهای و ارسال بهموقع اطلاعات به مغز برای فرمان دادن به دست و پا نیست. سرعت 800 کیلومتر بر ساعت در ارتفاع پایین، همین بلا را سر نفرات توپهای پدافند ضدهوایی شهر بغداد میآورد و آنها تا موفق به کشف موقعیت تقریبی ما میشدند، جنگنده ما از آنها رد شده بود و من بهصورت مکرر، خط سیر گلولههایی را میدیدم که بهاصطلاح، موفق به زدن «رد پای» شکاری ما میشدند، نه خود ما!
باید دو بار از روی سرشان رد شویم!
پادگان الناجی هم بهصورت کامل عکسبرداری شد و این بار جناب ذوالفقاری چون گفته بودند که ما حتماً باید دو بار از روی سر بغداد رد شویم، سمت 160 درجه را گرفته و دوباره وارد آسمان منطقه سبز شدند. بعد هم گفتند: «بعدی؟» گفتم: «نیروگاه هستهای تموز»؛ جایی که پدافند نیروگاه عراق کاملاً منتظر ما بود! اما درباره پدافند ضد هوایی عراق، اینطور برداشت نکنید که نفرات پدافندشان دستوپابسته بودند یا اینکه میایستادند تا ما بیاییم و «رد دود» ما را بزنند! خیر! قبل از ورود ما به آسمان تحت اختیارشان، چنان دیوار آتشی درست میکردند که عبور از آن وحشتناک بود. این مهارت جناب ذوالفقاری بود که با وجود دیوار آتش و انبوه شلیکها روی ما، با سرعت بالا و فرصت کمی که داشت، از لابهلای دیوارهای آتش، روزنهای برای عکسبرداری از هدف و گریز از آتش پیدا میکرد و میرفت. بعد از آن هم دوباره میگفت: «بعدی!» در همین وضعیت بود که از کارخانه اسلحهسازی و مهماتسازی منطقه «المسیب» هم عکسبرداری کردیم.
قرار نیست برگردیم!
در این لحظه ایشان برای اینکه قدرت و جنگندگیشان را نشان بدهند و روحیه مرا بالا ببرند، به طنز گفتند: «فرسیابی! قرار نیست برگردیم!» به زبان آوردن چنین کلماتی در آن استرسهای بیپایان در وسط خاک دشمن، از کسی برمیآید که کاملاً بر احساسات و رفتار خود تسلط داشته باشد و این کار هر کسی نیست! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «نخیر جناب سرگرد! سمت 225 درجه! غرب کربلا!» به این ترتیب از مناطق مهم آنجا هم عکسبرداری کردیم. آن روز شناسایی شهر بغداد بهطور کامل و دقیق صورت گرفت و این بار، کاخ صدام، درست وسط یک عکس خوشزاویه، به شکلی که بهراحتی توسط خلبانان شکاری قابل بهرهبرداری باشد، ثبت و ضبط شد، اما حمله به کاخ، نه در همان زمان، بلکه بعدها از مبدأ «پایگاه هوایی همدان» صورت گرفت. اما ما در آن روز با مأموریتی صددرصد موفقیتآمیز، با شناسایی دقیق و کامل 9 هدف بسیار استراتژیک، به خانه برگشتیم.