بخشعلی قنبری عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز
براساس شواهد موجود به نظر میرسد مولوی، از میان نظریههای مربوط به وحدت، وحدت شهودی است، نه وحدت وجودی. بسیاری از اشعار مولانا نیز چنین چیزی را تأیید میکنند. وحدت شهود به این معناست که او جهان کثیر را به رسمیت میشناسد و موجوداتی که در این جهان کثرت هستند را موجودات موهوم نمیداند. آنها را واجد واقعیتهایی میداند. گرچه در بعضی قسمتها، اشعار و ابیاتی دارد که آدمی را به این وهم میاندازد که نکند مولانا وحدت وجودی است:
سایههایی که بود جویای نور/ محو گردد چون کند نورش ظهور
درست است که در ظاهر، گمان میکنیم نظریه وجود شناختی مولانا، به نظریه وحدت وجود ابنعربی شانه میزند چراکه ابنعربی، خداوند را موجود حقیقی و اصلی میداند و بقیه موجودات را، سایهوار در نظر میگیرد. در اینجا به نظر میرسد که جلالالدین به ابنعربی نزدیک میشود اما سایر شواهد و قراین اجازه نمیدهند که ما روی این نظریه، پافشاری کنیم. در نتیجه میتوان حتی ابیاتی که به ظاهر به وحدت وجود تعبیر میشوند را تاویل به وحدت شهود کرد.
لذا در وحدت شهود، مقولههایی مثل عشق، رابطه و مفاهیمی از این دست، بسیار مشهود است و سلوک، معنای واقعی پیدا میکند، بنابراین بعد از آنکه مولوی، همه این مباحث را طرح میکند در تدوین یک نظام عرفانی میکوشد. منتهی، گرچه مثنوی، خود یک سلوکنامه است، اما نظام مثنوی، یک نظام سلوکنامهای نیست. حتی این نظام، مانند نظام عطار نیست. عطار، هفتشهر عشق را یکی پس از دیگری، دقیقا توضیح میدهد. کاملا منظم است. ابتدا وادی طلب را بیان میکند؛ بعد از آن، وادی عشق است؛ وادی سوم معرفت است؛ وادی چهارم، استغنا؛ پنجم، توحید؛ ششم حیرت؛ و در نهایت، وادی هفتم، وادی فقر و فناست. عطار کاملا موضوعی بحث میکند. مثنوی مثل کتابهای خواجه عبداللهانصاری یا ابونصر سراجطوسی نیست که مباحث را یکی پس از دیگری، به ترتیب بیان کند. مثنوی مولانا، مانند یک باغ بینظم است؛ یا حداقل نظم آشکاری ندارد. در زبان عربی به چنین باغهایی، «حدیقه» میگویند. به این معنا، مثنوی یک حدیقه است، نه «رضوان». رضوان به باغهایی میگویند که نظم و ترتیب خاصی میان درختان وجود دارد.
بنابراین، سلوکنامه حضرت مولانا، سلوکنامه منظمی نیست. داستانهایی که در مثنوی ذکر شده نیز پس و پیش هستند و نظمی بر آنها حاکم نیست. گاهی هنوز یک داستان تمام نشده، دو، سه داستان دیگر شروع شده است و اگر «حسامالدین» به جلالالدین محمد، این داستانهای نیمهتمام را یادآوری کند، ممکن است مولانا به آن داستانها بازگردد؛ در غیر این صورت، داستانها به همان صورت رها میشوند. به همین دلیل است که گاهی میبینید مولانا در پایان یک شعر، میگوید «برویم به سراغ فلان داستان و ببینیم که به کجا رسید..»
در عین حال اگر کسی بخواهد مثنوی را براساس یک مدل سلوکنامهای، منظم کند، این کار میتواند با دقت وثیقی صورت پذیرد. بنده بعد از آنکه سالها مثنوی را به صورت کامل خواندم، این کتاب را براساس هفت موضوع، طبقهبندی کردم؛ اما هنوز توفیق و فرصت نشر این یادداشتها را پیدا نکردهام. من در آنجا به این نکته پیبردم که مولانا به قدری خوب بحث کرده که این سلوکنامه، چیزی کم نخواهد
داشت.