حتما حکایت عاشق شدن در یک نظر و در یک دیدار را شنیدهاید. فرجام چنین عشق خلقالساعهای چه میتواند باشد؟ اصلا این حکایت را که شیرین نقل میکنید، بخوانید:
عاشق هم شده بودیم. هر دو خانواده برای تفریح به شمال رفته بودیم و من در ساحل داریوش را دیدم. پسر خیلی خوبی بود. در آن چند روز مفصل با هم صحبت کردیم و وقتی به تهران آمدیم قرار ازدواج گذاشتیم. پدر و مادرهایمان مخالفتی نکردند وقتی از من درباره مهریه پرسیدند چون من و داریوش کنار دریا با هم آشنا شده بودیم، مهریهام را 5هزار مرجان دریایی تعیین کردم. آن روزها در ابرها سیر میکردم. چه میدانستم دعوایمان میشود. از کجا میدانستم تا این حد با هم اختلاف سلیقه داریم، مادر هیچ زمینهای با هم تفاهم نداریم. کارمان شده دعوا، جنگ و جدال. 5هزار مرجان دریایی را که حقام است میخواهم به اجرا بگذارم تا درس ادبی به شوهرم بدهم. حالا اگر شیرین و داریوش به روز اول دیدارشان برگردند آیا عاشق هم میشوند؟ آیا باید این تجربه را انجام میدادند تا به عواقب ازدواج بدون شناخت و تحقیق پی ببرند؟ آیا خانوادهها نمیتوانستند به آن دو مشاوره مناسب بدهند. تکلیف آن بیچاره 5هزار مرجان دریایی چیست؟