[شهروند] رجعت به گفتار و رفتار شهدا، ما را به سرمشقهایی میرساند که باید آنها را بارها و بارها تکرار کنیم. در واقع اگر کلام بعضی لغتشناسان و مفسران را بپذیریم که کلمه «انسان» در «نسیان» و «فراموشی» ریشه دارد، «تذکر» به معنای یادآوری میتواند ما را دوباره به خویشتن الهی خویش بخواند. به همین دلیل است که گاهی سراغ بازخوانی رفتار و کردار شهدا میرویم تا ببینیم چه مفاهیمی را در جامعه امروز فراموش کردهایم و چگونه باید دوباره به مسیر این عزیزان بازگردیم. در گزارش امروز هم بنا به گزارشهایی که گاهی بر اساس سیره شهدا تهیه میکنیم، سراغ یکی دیگر از مفاهیم مهم اخلاقی و اسلامی رفتهایم: «اخلاص». این لغت 50 بار در کلامالله مجید تکرار شده است و یکی از سورههای قرآن نیز نام گرفته است (سوره «اخلاص» یا «توحید»). خلوص در سادهترین مفهوم این است که نیت اعمال نیک ما فقط برای خداوند باشد نه منافع دیگر. آنچه در ادامه میخوانید، تجلی این مفهوم است در زندگی شهدا. این گزارش مستند است به کتاب «سیره شهدای دفاع مقدس» که توسط انتشارات «قدر ولایت» منتشر شده است.
در مجلس امام حسین (ع) حرف پول نزنید!
شهید غلامعلی رجبی
شهید غلامعلی رجبی از مداحان اهل بیت بود. چنان زیبا و تأثیرگذار میخواند که در یکی از جلسات به او پیشنهادی دادند. به او گفته بودند: «این سوئیچ ماشین رو بگیر به شرط اینکه قول بدی مداح ثابت جلسات هفتگی ما بشی.» شهید رجبی بعد از شنیدن این پیشنهاد، به بهانه مشورت با پدرش بیرون میرود و دیگر نمیآید! بعدا که او را دیده بودند از این رفتارش پرسیده بودند. گفته بود: «چون در مجلس امام حسین (ع)، حرف پول وسط آوردند دیگر اگر کلاهمم آن سمت بیفتد برنمیگردم!» همچنین یکی از راویان آورده است یک بار در منزل یکی از دوستان، با اصرار صاحب خانه شروع به خواندن کرد اما چون مداح دیگری در آن مجلس جلوه کرده بود، سعی کرد خودش جلوه نکند. به خاطر همین به چند بیت اکتفا کرد و فقط دعا خواند. این در حالی بود که با آمادگی کامل به آن مجلس آمده بود. بعد از جلسه، صاحبخانه از آقا غلامعلی گلایه کرد که چرا بیشتر و بهتر از فلانی نخواندی؟! گفته بود: «هیأت جای کشتی گرفتن مداحان نیست بلکه محل ادب است.»
اسلحه یا جارو؟!
شهید بهروز لطفی
فرماندهی یکی از گروهانها، تمام بچّههای بسیجی را در آسایشگاه جمع کرد و پس از صحبت کوتاهی برای نیروهایی که آموزش میدیدند تا به زودی عازم جبهه شوند، از آنها پرسید: «چه کسانی حاضرن همین حالا اسلحه تحویل بگیرن؟» همه نیروها دست خود را به نشانه آمادگی بالا بردند. فرمانده احسنت گفت و نگاهی به سطح آسایشگاه کرد که نیاز به جارو و نظافت داشت و بعد سؤال کرد: «خُب ما الان کسانی که علاقه دارن سلاح به دست بگیرن رو شناختیم. حالا چه کسی جارو دستش میگیره و این آسایشگاه رو نظافت میکنه؟» تنها شهید بهروز لطفی دستش را بالا برد و مخلصانه به این کار مشغول شد.
چرا این هدیه را قبول نمیکنی؟
شهید حسن شفیعزاده
بخش تدارک، تلویزیونی برای شهید شفیعزاده در نظر گرفته بودند که نپذیرفت. مسئول تدارکات، تلویزیون را پشت ماشینش گذاشت اما شفیعزاده تلویزیون را از ماشین برداشت و گذاشت روی زمین. مسئول تدارکات گفته بود: «چرا این هدیه رو قبول نمیکنی؟» شهید شفیعزاده گفته بود: «میدونی؟ ناخالص بودن عمل، نقطه شروعی داره؛ من نخواستم این کار، نقطه شروعی در زندگی من باشه. نمیخوام ذرهای ناخالصی در عملم باشه.»
بهتر است لباس شخصی تنم کنم
شهید عبدالامیر جراحزاده
شهید عبدالامیر جراحزاده که یکی از فرماندهان دلیر گردان «جعفر طیار» بود، پس از آنکه یک سال تمام در جبهه جنگ بود و در چند مأموریت و عملیّات از خود فداکاری و ایثار نشان داد، برای چند روز مرخّصی به خانه آمد. اطرافیان از دیدنش خوشحال شدند و دورش را گرفتند. شهید جراحزاده به مادرش گفت: «مادرجان! بهتره لباس شخصی تنم کنم چون همسایهها با دیدن لباسهای نظامی من فکر میکنن توی جبهه کاری انجام میدم!»
میخواهم مادرم، مثل مادر وهب باشد...
شهید تقی بهمنی
مدتی بعد از آغاز جنگ، قرار شد حقوقی برای رزمندگان بسیجی در نظر گرفته شود. بسیاری از آنها ناراحت شده و اعتراض کرده بودند مگر ما برای پول و حقوق اینجا آمدهایم؟ اما بعدها برای اینکه این عزیزان ناراحت نشوند، تحت عنوان اینکه آن پول هدیه امام است و تبرّک است، پولها را پرداخت کردند. امّا شهید بهمنی پولی نگرفت. نه تنها نگرفت، بلکه گفت: «دوست دارم وقتی سرم رو هم به مادرم تحویل دادن، مادرم مثل مادر «وهب» سرم رو پرت کنه و بگه من پسرم رو در راه خدا دادم.»
شهروند: ماجرای «وهب» اشاره دارد به جوانی مسیحی که چند روز قبل از عاشورا به همراه مادر و همسرش به یاران امام حسین (ع) پیوست. گفتهاند حضرت مسیح (ع) را در خواب دیده بود و حقیقت را در همان دیدار کوتاه، در چهره منور ابا عبدالله الحسین (ع) دیده بود. حتی آوردهاند امام از ایشان خواست چون به تازگی با همسرش ازدواج کرده، بازگردد و خود را درگیر نبرد با لشکر عمر سعد نکند اما وهب در پاسخ گفته بود چگونه میتواند زندگی آرامی را سپری کند درحالیکه فرزند علی بن ابیطالب (ع) را رها کرده است؟! به این ترتیب وهب در روز عاشورا با دلاوری و رشادت جنگید تا اینکه به اسارت لشکریان عمر سعد درآمد. عمر سعد دستور داد گردن این جوانمرد آزاده سرافراز را بزنند. حتی لشکریان عمر سعد به همسر 17 ساله او نیز رحم نکردند و او را نیز به شهادت رساندند. پس از آن، سر مبارک این یار عاشورایی را نزد مادرش آوردند و به سمتش پرتاب کردند. اما آن مادر رشید، سر بریده جوانش را دوباره به سمت دشمن پرتاب کرد و گفت: «ما سری را که در راه حسین (ع) دادهایم، پس نمیگیریم.»
حیف است در این جنگ شهید نشویم
شهید حسن باقری
داشتم برای نماز ظهر وضو میگرفتم، دستی به شانهام زد. سلام و علیک کردیم. نگاهی به آسمان کرد و گفت: «حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ، وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم.» گفتم: «مثلاً چی کار کنیم؟» گفت: «دو تا کار؛ اول خلوص، دوم سعی و تلاش.»
سیلی در ازای سیلی!
شهید دکتر سید احمد رحیمی
درباره شهید دکتر سید احمد رحیمی گفتهاند که در رفتارش نه تنها میخواست از حدود الهی خارج نشود بلکه تلاش داشت عملش را از هرگونه عمل ناصوابی خالص کند. گفتهاند یک روز متهمی را که اسلحه حمل میکرد، در حال فرار گرفت و بعد هم به او سیلی زد. بعد از ماجرای دادگاه و حکمی که متهم بابت این رفتار غیرقانونی متحمل شد، اتفاق عجیبی افتاد. خود متهم نقل میکند: «شب بود که زنگ خونه به صدا دراومد. در رو باز کردم. آقای رحیمی بود. رو به من کرد و گفت: «اجازه میدید بیام داخل؟» گفتم: «بفرمایید» امّا ترسیدم که نکنه باز هم بچّههای سپاه اومده باشن تا خونهم رو بازرسی کنن. آقای رحیمی رفت وسط حیاط ایستاد. بعد رو به من گفت: «آقا! اون شب که دستگیرتون میکردم، یه سیلی به ناحق به شما زدم. حالا اومدم تا قصاصم کنی.» من که تعجب کرده بودم، گفتم: «نه آقا! قصاص برای چی؟ من داشتم فرار میکردم، شما هم زدی دیگه!» به اصرار گفت: «نه، من یه سیلی زدم، شما هم یه سیلی بزن. من طاقت قیامت رو ندارم.» از رفتار جوانمردانهش، بیاختیار، سرم رو خم کردم تا دستش رو ببوسم امّا نگذاشت ولی من سینهش رو بوسیدم و گفتم: «من هیچوقت این کار رو نمیکنم.»
بخششی پنهانی
شهید علینقی ابونصری
یکی از آشنایان این شهید میگوید: «زمانی که تازه کار ساختمان ما تمام شده بود، زمان اسبابکشی به منزل جدید، هیچیک از اتاقهایمان فرش نداشت. ما توانستیم فقط یکی از اتاقها را با یک موکت کوچک قدیمی و یک فرش 6 متری پر کنیم. وضعیّت بدهکاری ما هم طوری بود که اجازه نمیداد به هیچ عنوان، فرش یا موکتی را خریداری کنیم. با وجود این، بعد از گذشت چند ماه، یک روز در جبهه تعدادی موکت 6 متری به قیمت تعاونی، برای رزمندگان برده بودند. یکی از دوستان علی که مسئول تقسیم موکتها بود، چون از وضعیّت علی خبر داشت، با اصرار زیاد از علی میخواهد یکی از آنها را خریداری کند. امّا چون علی هیچوقت از این جور امکانات مادّی برای نفعِ شخصی خود استفاده نمیکرد، قبول نمیکند. اما اتفاقاً مدّتی بعد، دیدیم که یک روز، همان دوستش به خانه ما آمد و همان موکت 6 متری را، به خانه ما آورد. ما آن زمان متوجه نشدیم ماجرا از چه قرار است اما بعدا معلوم شد علی از سهمیه خودش آن را خریداری کرده و فرستاده. مبلغ ششصد تومان پول موکت را هم پرداخته بود.
چه کسی حاضر است دستشویی بسازد؟
شهید احمد هویزی
هنگامی که به «گردان جعفر طیّار» در جبهه فاو مأموریّت پدافندی داده شد، خاکریزهای خط، احتیاج به ترمیم داشتند. هر دسته مأمور شد خاکریز مقابل خود را باگونی ترمیم کرده و دستشویی صحرایی برای خود بسازد. شهید علی اموری که مسئولیّت یکی از دستهها را به عهده داشت، از نیروهایش برای این کار داوطلب خواست و شهید احمد هویزی که از نیروهای قدیمی گردان بود، برای ساخت دستشویی اعلام آمادگی کرد؛ در حالی که این برای بسیاری، کار ناخوشایندی بود و میگفتند ما آمادهایم بجنگیم، نیامدیم که این کارها را بکنیم! به این ترتیب در آن روز گرم، شهید هویزی از صبح تا شب کار را تمام کرد. او مسئول ادوات دسته بود و شلّیک مداوم خمپاره 60 بود که امان دشمن را میبرید. شهید احمد هویزی در همین مأموریت به آرزوی خود رسید و به ملکوت اعلی پیوست.
درجهام را پس بگیرید!
شهید علیاکبر شیرودی
در خلال جنگ، درجهای تشویقی به شهید شیرودی اعطا شد اما او از گرفتن آن سر باز زد. شهید شیرودی در نامهای به فرماندهی پایگاه هوانیروز کرمانشاه درخواست پس گرفتن درجهها را مطرح کرد و نوشت: «اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه میباشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودهام. منظوری جز پیروزی اسلام نداشتهام و به دستور رهبرعزیزم به جنگ رفتهام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که قبلا بودهام، برگردانید.» او سرباز مخلص اسلام بود و از جلوههای مادی زندگی روی برگردانده بود. او که همیشه لباس بدون درجه میپوشید، برایش چه فرقی میکرد درجه لباسش چند ستاره داشته باشد؟
نهایت خلوص چیست؟
شهید حمید قلنبر
چیزی که همیشه روی آن تأکید داشت، مسأله نفس بود. او نفس اماره را خوب شناخته بود و میدانست چه کاری نفسانی است یا خدایی. در زندگی نیز همیشه تأکید بر خالص بودن کارها داشت. میگفت: «اگر من کار بسیار مهمّی انجام دادم و به اسم دیگری تمام شد، امّا ناراحت نشدم، این نهایت خلوص است. امّا اگر ناراحت شدم و حتّی برای لحظهای چیزی در ذهنم گذشت و بخواهم دیگران بدانند که چه کردهام، شرک است. کار را باید فقط و فقط برای رضای خدا انجام داد.»