فردا برایت یک جفت پا، دست و پا می کنم
 

 

آلبرتو کایرو فیزیوتراپیست

خُب ما شروع به تعمیر کردیم.  یکی از فیزیوتراپ‌ها گزارش داد که محمود می‌تونه یه جفت پا داشته باشه، اما نه بلافاصله. پا ورم کرده بود و زانو عفونت داشت و او به آماده سازی طولانی احتیاج داشت. باور کنید که نگران بودم زیرا من قانون را شکسته بودم. داشتم کاری را می‌کردم که نمی‌بایستی بکنم. و عصر ، رفتم که با مدیر در ستاد مرکزی صحبت کنم و به اونها گفتم- دروغ گفتم- به اونها گفتم ،  گوش کنید ما قصد داریم چند ساعت در روز فقط برای تعمیر چند مورد مرکز را باز کنیم. شاید بعضی از اونا این‌رو الان  بشنوند.
خُب ما شروع کردیم. من هرروز برای بی خانمانان کار می‌کردم.  و نجم الدین اونجا می‌موند و همه کارها رو انجام می‌داد و از بیماران گزارش می‌داد. او به من می‌گفت «بیماران می‌آیند.» می‌دونستیم بیماران زیادی به دلیل ممانعت جنگ، نمی‌توانند بیایند، اما مردم می‌آمدند و محمود هم هر روز می‌آمد. به آرامی هفته پس از هفته پاهایش بهبود می یافت. بخش اصلی یا بُن پروتزها ساخته شد، و او توانبخشی فیزیکی را شروع کرد. او با عبور از خط مقدم ( جنگ) هر روز می آمد. چند بار من از خط مقدم عبور کردم ،از مسیری که محمود و پسرش عبور می‌کردند. بهتون بگم ، کاری شیطانی بود که من شگفت زده شده بودم که او می‌تونست هر روز اون کار را انجام بده.
ولی در نهایت روز بزرگ رسید. محمود با پاهای جدیدش مرخص می‌شد. ماه آوریل بود، یه روز زیبا را به خاطر میارم. کابل در ماه آوریل بسیار زیباست، پر از گل‌های رز، پر از گُل. نمی‌تونستیم داخل خونه رو با اون همه کیسه‌های شنی کنار پنجره ها تحمل کنیم. خیلی غم انگیز و تاریکه. ما یک محل کوچک را در باغ انتخاب کردیم. و محمود پروتزهایش را گذاشت و دیگر بیماران نیز گذاشتند، برای آخرین بار قبل از اینکه مرخص شوند، شروع به تمرین کردند.  ناگهان دو گروه از مجاهدین شروع به جنگ کردند. می‌تونستیم صدای فشنگ‌ها را که در هوا حرکت می‌کردند بشنویم. بنابراین همه ما به سرعت به طرف پناهگاه رفتیم. محمود پسرش را برداشت و من هم شخص دیگری را. هر کسی چیزی را برداشت و دویدیم.

 

 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/25203/فردا-برایت-یک-جفت-پا،-دست-و-پا-می-کنم