تصور کنید که فرضیه اقتصادی بازارهای آزاد درست باشد؛ اینکه سرمایهداری ما را آزادتر و ثروتمندتر میکند، مشاغل بهتر و فرصتهای بیشتری ایجاد میکند و به ما در حل مشکلات معیشتی کمک میکند. اما آیا نظام سرمایهداری ما را خوشحالتر هم میکند؟ در مقالهای با این موضوع در وبگاه reason، آمده است:«پاتریک دنین محافظهکار آمریکایی معتقد است که سرمایهداری لیبرال باعث میشود ما خودی بهطور فزاینده مستقل، خودمختار، غیرمرتبط، مملو از حقوق تعریف شده بر مبنای آزادی بسازیم که در عین حال ناآرام، ناتوان، ترسیده و تنها است.
آزادی ما را آزاد نمیکند، بلکه ما را تنها میکند
تحت عنوان جامع «نئولیبرالیسم – ایدئولوژی ریشه همه مشکلات ما» جورج مونبیوت، چپگرای بریتانیایی معتقد است که مشکلات ناشی از لیبرالیسم کلاسیک شامل «اپیدمیهای خودآزاری، اختلالات خوردن، افسردگی، تنهایی، اضطراب در عملکرد و فوبیای اجتماعی» میشود با این حال به هیچ وجه محدود به اینها نیست. جوئل هالدورف، محافظهکار مسیحی، نیز در این رابطه میافزاید: «آزادی ما را آزاد نمیکند، بلکه ما را تنها میکند. افزایش بیماریهای روانی، انزوا و پوپولیسم نشانههایی است که میگوید لیبرالیسم نمیتواند ماهیت خود را حفظ کند.» نورینا هرتز، اقتصاددان چپ گرا هم، استدلال میکند که «نئولیبرالیسم باعث شده که خودمان را رقیب ببینیم نه همکار، مصرفکننده نه شهروند، احتکارکننده نه کمککننده و گیرنده نه بخشنده».
کدام آرمانشهر جمعی میتواند قلبهای خالی انسانها در جوامع لیبرال را پر کند؟
ژوهان نوربرگ، نویسنده مقاله نشریه reason، معتقد است لیبرالیسم کلاسیک نیاز انسان به تعلق را انکار نمیکند. فقط این نکته را انکار میکند که یک جایگاه بیرونی باید بداند هر کسی متعلق به کدام گروه است. لیبرالیسم در واقع بهمعنای یافتن تمام معنای زندگی در مصرف و خرید نیست، بلکه خودش هم میداند که ما بهمعنایی بیشتر از آنچه در فیشهای خرید آمده، نیاز داریم. در این میان هستند کسانی که بهدنبال درک معنای زندگی در پروژههای جمعی بوده و سعی میکنند احساس غنای زیبا و تنوع طبیعت انسانی را نسبت به فضای سرد و رباتیک لیبرال، به همه القا کنند. اما سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که آیا ما به چیزی بیشتر از زندگی در تنهایی و رفع نیازهای فردی خود نیاز داریم؟ البته که داریم، اما چه چیزی؟ آرمانشهر جمعی چگونه میتواند قلبهای خالی افراد مشهور و موفق امروز مانند استفن فرای، ایلان ماسک، راجر فدرر، ماریو بارگاس یوسا، دانیل استیل، ریچارد داوکینزلری دیوید، باراک اوباما، کایلی جنر، راک، کوئنتین تارانتینو، اسپایس شیک، رابرت اسمیت، کریس راک، بلیکسا بارگلد، نیل استفنسون، یوهان نوربرگ و حدود 7.9میلیارد نفر دیگر را پر کند؟
آزادی بیحد و مرز انسانها را خودخواه و منزوی میکند
نویسنده این مقاله با اشاره به اینکه لیبرالیسم مدعی است که زندگی معنادار را نادیده نمیگیرد؛ بلکه بر این باور است که اگر آزادی در همان فرایند جستوجوی معنا و مفهوم زندگی وجود داشته باشد، افراد بیشتری شانس یافتن معنا را خواهند داشت، ادامه میدهد:« استدلال متقابل و درست این است که «ما نمیتوانیم» ؛ یعنی اینکه در آزادی انتخاب بیحد و مرز، چیزی وجود دارد که ما را خودخواه و منزوی میکند. در این شرایط دقیقاً همین جستوجوی فردی برای معنای زندگی است که اپیدمی تنهایی را ایجاد میکند و جهان غرب را فرا گرفته است.
تنها زندگی کردن و احساس تنهایی متفاوت است
نوربرگ معتقد است شرایط فعلی کمی برای سلامت جسمی و روانی افراد مخربتر از احساس رها شدن است. تنهایی یک معضل فردی و یک مشکل بزرگ اجتماعی است. اما بیشتر مقالات در مورد اپیدمی تنهایی به افزایش خانوارهای تک نفره متمرکز است؛ درحالیکه این دو با هم متفاوت هستند؛ تنها زندگی کردن جنبههای منفی خود را دارد، اما در واقع هیچ ارتباط قوی بین این مفهوم و احساس تنهایی یا عدمحمایت اجتماعی وجود ندارد. سوئد اغلب در صدر فهرست بیشترین خانوادههای مجرد قرار دارد، اما در عین حال یکی از کشورهایی است که مردم آن میگویند کمترین احساس تنهایی را دارند ؛ به وضوح کمتر از میانگین اروپا و جالب اینکه، با وجود اینکه احساس تنهایی در جنوب اروپا بسیار کمتر است، در عین حال این کشورها مشهور به داشتن خانوادههای بزرگ و صمیمی هستند. بنابراین تنها زندگی کردن لزوما انسانها را به سمت احساس رها شدگی و انزوا نمیرساند.