[شهروند] شورای عالی انقلاب فرهنگی کشور به مناسبت پیروزی حزبالله لبنان در جنگ 33 روزه، امروز را روز «مقاومت اسلامی» نامگذاری کرده. نبردی که در آن حزبالله لبنان با اقتداری بیبدیل توانست افسانه شکستناپذیری رژیم صهیونیستی را از بین ببرد. رژیم صهیونیستی در سال ۲۰۰۶ (جنگ ۳۳ روزه) با اتفاقی مواجه شد که تمام تار و پود توهمآمیز مقامات اسرائیلی را از سال ۱۹۴۸ به هم ریخت. اهمیت این نبرد در آمادگی کامل حزبالله و غافلگیری رژیم صهیونیستی بود. به مناسبت این روز، روایتهایی درباره جنگ 33 روزه انتخاب کردهایم که در ادامه میخوانید. این روایتها مستند هستند به مطالب کتاب «در تعقیب موریس» نوشته محمدعلی صمدی از انتشارات یازهرا (س).
برای غافلگیریهای بزرگ آماده شوید...
روایت یکی از نیروهای امنیتی مطلع در ایران
نویسنده کتاب «در تعقیب موریس»، به نقل از یکی از نیروهای امنیتی مطلع در ایران آورده است: «در ساعت 9:05 صبح 12 ژوئیه 2006 (22 خرداد 1385) زمانی که دو نظامی اسرائیلی سوار بر خودرو درحال عبور از «خله ورده» در منطقه «عیتا الشعب» بودند، عناصر حزبالله با گذاشتن فنسهای مرزی، بلافاصله هر دو خودروی زرهی را مورد هدف قرار دادند. خودروی عقبی، به شدت گلولهباران شد و سرنشینانش کشته و زخمی شدند اما خودروی جلویی به دقت مورد هدف قرار نگرفت. نیروهای مقاومت مأموریت داشتند بهگونهای به این خودرو حمله کنند که سرنشینانش کشته نشوند. هدف، به اسارت گرفتن سربازان داخل خودرو بود. سه موشک آرپیجی شلیک شدو در پی آن دو نظامی به نامهای «ریگف» و «گولد فاسر» را به اسارت گرفته شدند. پس از انتقال سربازان اسرائیلی به نقطه دیگر، گروه پاکسازی با ریختن بنزین، خودروی آنها را به آتش کشیدند. در این درگیری، سه نظامی اسرائیلی نیز به هلاکت رسیدند. عماد مغنیه به عنوان فرمانده عملیات، در چند متری صحنه حضور داشت و نیروهایش را هدایت میکرد. از تمام مراحل عملیات به طور کامل تصویربرداری شد. این عملیات که «وعده الصادق» نامگذاری شد، بهانهای برای آغاز جنگ از طرف اسرائیل شد. سید حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان طی سخنرانی در مسجد «امامین حسنین» تاکید کرد که هیچ گزینهای برای بازگرداندن اسرای اسرائیلی جز مذاکره غیرمستقیم و تبادل اسرا وجود ندارد. سید گفت: «ما برای آتشبس آمادهایم؛ ولی اگر آنها مقابله را انتخاب کنند، برای جنگ آماده هستیم؛ در این صورت، آنها باید خود را برای غافلگیریهای بزرگ آماده کنند.»
اگر جنگی بشود، شما پیروزید!
روایت انیس نقاش ، تحلیلگر مسائل سیاسی
«انیس نقاش» درباره دیدار با شهید عماد مغنیه پیش از جنگ 33 روزه میگوید: «قبل از جنگ 33 روزه، عماد را در اتاق عملیات ملاقات کردم. در آنجا چیزهای باورنکردنی بسیاری دیدم. تجهیزات و برنامههایی که حاج عماد برای مقابله با رژیم صهیونیستی آماده کرده بود، قابل پیشبینی نبودند. او برای من درباره وضعیت و میزان آمادگی برای مقابله با حملات اسرائیل توضیحات مفصلی ارائه داد. عماد تشریح کرد که تانک «مرکاوا» چقدر ضخامت دارد، به آرپیجی هفت جواب نمیدهد و باید موشک «کورنت» به آن زد. بعد سراغ بحث تشکیلاتی رفت. گفت که چه ایدههایی در سر دارد و چه چیزهایی آماده کرده است. موبهمو برایم توضیح داد. همانجا بود که میان صحبتهایش ناگهان «اللهاکبر» گفتم. فهمیدم اگر جنگی رخ دهد، یک نبرد معمولی نیست. از عماد تقدیر کردم و گفتم: «مطمئنا اگر جنگی بشود، شما پیروز میشوید.» این بهترین ملاقات و دیدارم با او قبل از جنگ بود.»
قویترین نیروی خاورمیانه؛ مغلوب چریکهای لبنان
روایت «رونن برگمن»، نویسنده و تحلیلگر مشهور اسرائیلی
پس از اینکه چریکهای حزبالله دو سرباز درحال گشتزنی در مرز شمالی اسرائیل را دستگیر کردند، این موضوع به نظر اسرائیلیها زیادهروی بود. «ایهود اولمرت» (دوازدهمین نخست وزیر اسرائیل و جانشین شارون که سکته کرده بود) به همکاران خود گفت: «یک بار برای همیشه باید ضربهای جدی به حزبالله وارد شود.» «آریل شارون» (یازدهمین نخست وزیر اسرائیل)، همواره در اعمال زور مصمم بود. اما نسبت به قابلیت نیروهای دفاعی اسرائیل در جنگ علیه چریکهای حزبالله مردد بود. اولمرت فریب اظهارات «دن هالوتز» (رئیس ستاد کل) را خورد. هالوتز اطمینان داشت بدون به خطر انداختن نیروی زمینی و تنها با تکیه بر قوای نیروهای هوایی اسرائیل میتواند با نیروی هوایی، حزبالله را شکست دهد. او معتقد بود، بمباران جنگندههای نیروهای هوایی میتواند قابلیت این سازمان را برای حمله به اسرائیل از بین ببرد. این خطایی مهلک بود که هزینههای زیادی برای اسرائیل ایجاد کرد و منجر به پایان خدمت دوران نظامی هالوتز نیز شد. سرانجام نیروهای دفاعی اسرائیل در 29 ژوئیه، حمله زمینی بینتیجهای را آغاز کرد که منجر به خسارات سنگینی شد. دو هفته بعد اسرائیل با شرمساری مجبور به عقبنشینی شد. کل این کمپین که در اسرائیل به «جنگ دوم لبنان» معروف است، شکست تحقیرآمیزی بود که تقریبا به هیچ یک از اهداف مد نظرش نرسید. قویترین نیروی خاورمیانه در عرض 6 سال، دو بار مغلوب چریکهای لبنان
شده بود.
سنگرهایی به اندازه یک قبر
روایت حسین شیخ الاسلام، کارشناس مسائل غرب آسیا و سفیر سابق ایران در روسیه
جنگ 33 روزه تمامش کار حاج عماد (عماد مغنیه) بود. در این جنگ او با برنامهریزی خیلی قوی میدانست چه میخواهد بکند. او بهخوبی میدانست اسرائیل چه کار خواهد کرد. او از قبل تصمیم گرفته بود چگونه دفاع کند. همه چیز برای این جنگ طراحی شده بود. به بچههای حزبالله آموزش داده شده بود که چطور در سنگرهایی به اندازه یک قبر تا 48 ساعت بخوابند و رویشان را هم بپوشانند. آنها ساعتها داخل این حفرهها کمین میکردند و وقتی اسرائیلیها از روی آنها رد میشدند، ناگهان بیرون آمده و ضربه میزدند. طرف اسرائیلی با تعجب میگفت: «من اینجا را با تانک و نفربر پاکسازی کردم و رفتم! اینها چطور از پشتم درآمدند؟» معمار تمام این ایدهها حاج عماد بود. او مجموعهای منسجم را هم آموزش میداد، هم فرماندهی و تجهیز میکرد. در تمام خطوط درگیری حزبالله، شخصا حاضر میشد و دائم در خط بود. به همین دلیل، نیروها عاشقش بودند و فرماندهیاش را با جان و دل میپذیرفتند.
انهدام هفت تانک در یک روز
روایت یکی از نیروهای حزبالله
در آن کوران حوادث که خیلی دشوار بود، حالتی که در عالم خواب نبودم، دیدم یک بانویی آمد. یک یا دو بانوی دیگر هم در کنارشان بودند. من در همان حال احساس کردم حضرت زهرا (س) است. رفتم به سمت پاهای مبارکشان. به ایشان گفتم که ببینید وضع ما را! حضرت فرمودند که درست میشود. اصرار داشتم از ایشان چیزی بگیرم. در نهایت یک دستمال از داخل روپوشی که داشتند بیرون آوردند، تکان دادند و فرمودند: «تمام شد!» بعد از آن خواب، یک هلیکوپتر اسرائیلی با موشک زده شد و همان نقطه شکست رژیم صهیونیستی در جنگ بود. از اینجا به بعد بود که معادله تازهای شکل گرفت و از نخستین موشکهای «کورئت» رونمایی شد. موشکهایی که برای اولین بار قادر به انهدام هفت تانک «مرکاوای» اسرائیلی در کمتر از یک روز شدند.
شبح دست نیافتنی!
روایت یکی از نیروهای نظامی حزبالله
نویسنده کتاب «در تعقیب موریس»، به نقل از یکی از نیروهای نظامی حزبالله آورده است: «در جنگ 33 روزه ما به گروههای 8 تا 10 نفره تقسیم شده بودیم. تنها آرزویمان این بود که حاج رضوان (مشهورترین لقب عماد مغنیه) حتی یک شب مهمان ما شود. تمام رزمندگان او را به عنوان فرماندهی عملیات میشناختند؛ اما هیچکس نمیدانست که حاج رضوان همان شبحی بود که دشمن سالها به دنبال اوست. اواخر جنگ دیگر پیروزی حزبالله محرز شده بود. یک نفر از دور با ماشینی در کنار یکی از سنگرها ایستاد. او حاج رضوان بود که در این لحظه، دستش در دست یکی از بچهها گره خورده بود. او فریاد زد: «حاج عماد! آمدهایم که به ستاد فرماندهی کل برویم.» سید حسن در انتظار شماست.»
تمام نگاهها به هم گره خورد. همه با سکوت از یکدیگر میپرسیدیم: «این همان عماد مغنیه، شبح دستنیافتنی است؟» هیچکس هم جرأت نداشت این را از خود حاج رضوان بپرسد. او با لبخندی ملیح به ما گفت: «بچهها امروز ما پیروز شدیم.» شما از همان اول هم نیازی به حضور من نداشتید. عقابهای تیزبین صحرا به بادیهگردی چون من نیاز ندارند. درود بر شما رزمندگان اسلام! سرافراز باشید که سرافرازی اسلام در دستان شماست.» پس از این ماجرا از جمع ما جدا شد و رفت.»
ارتش اسرائیل درحال فروپاشی
روایت حمد آل خلیفه، وزیر خارجه وقت قطر
در آن روزها آمریکاییها ابداً اجازه نمیدادند، بحث توقف جنگ مطرح بشود. من ناامید شدم و رفتم خانه تا استراحت کنم. ناگهان دیدم که سفیر اسرائیل در سازمان ملل سراسیمه آمد دنبال من. او با عجله و نگرانی به من گفت که: «کجایی؟ باید برویم سازمان ملل.» آمدم دیدم این «جان بولتن» خبیث در سازمان ملل، خیلی نگران قدم میزند. سفیر اسرائیل و بولتن گفتند: «همین حالا باید این جنگ متوقف شود. اگر ادامه پیدا کند، ارتش اسرائیل از هم میپاشد.» اسرائیلیها تمام شروط قبلی خود را نادیده گرفتند و از آنها عبور کردند. مجبور شدند شرط حزبالله را بپذیرند. اینطور بود که پیروزی بزرگ حزبالله رقم خورد.
راهی برای ملاقات با سید
روایت سید ابراهیم مرتضی، عالم دینی و عضو حزبالله لبنان
بعد از جنگ 33 روزه، در جریان جشن پیروزی حزبالله در لبنان، یک روزنامهنگار خارجی میخواست به هر صورتی که هست، وارد شود تا رهبر حزبالله را ببیند. او دنبال مسئولان حزبالله میگشت تا از آنها برای ملاقات با سید کسب اجازه کند. اما هیچکس را پیدا نمیکرد. حاج عماد به او نزدیک شد و بدون معرفی خود گفت: «چه میخواهی؟» او گفت: «میخواهم به نصرالله برسم.» حاج عماد به او گفت: «برو، به هرجا رسیدی بگو «حاج» مرا فرستاده است.» روزنامهنگار جوان و غریب همین کار را کرد. هر کجا میرسید میگفت: «حاج مرا فرستاده و راه برایش گشوده میشد.» سرآخر از یکی پرسید: «این حاج که بود که کمکم کرد؟» جواب دادند: «او حاج رضوان (عماد مغنیه) بود.»