خاطرات الرجال
 

 

ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر اطلاعات او، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ماند و خاطرات خود از دوران مجالست با شاه، خاندان و دولتمردان رژیم پهلوی را به رشته تحریر درآورد. خاطرات فردوست تحت عنوان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشر شده است که در این ستون به تناوب برخی را مرور می‌کنیم.
محمدرضا و زن‌ها (2)
محمدرضا در طول حیات خود زندگی زناشویی سالمی نداشت و به تمام معنا فردی عیاش بود... درباره زندگی زناشویی محمدرضا با فوزیه قبلاً توضیح دادم و گفتم که محمدرضا مخفیانه با دختری به نام دیوسالار رابطه پیدا کرد. مسلماً محمدرضا به دیوسالار پول گزافی داده بود، زیرا در آمریکا (سفر سال 1328) که او را دیدم، در لوس‌آنجلس خانه‌ای بسیار وسیع و زیبا با وسایل مدرن داشت که متعلق به خودش بود و تردیدی نیست که چند برابر ارزش خانه، پول در بانک و جواهرات داشت.
مدتی پس از جدایی از فوزیه، محمدرضا از من خواهان معرفی زنی شد (دیوسالار آمریکا رفته بود). من نیز در یک میهمانی باشگاه افسران مادر و دختری را دیدم. دختر حدود 16-17 ساله و موبور و زیبا و بلندقد بود. به او و مادرش نزدیک شدم و خود را معرفی کردم. شناختند و خیلی گرم گرفتند. تصور کردند که برای ازدواج با خودم آمده‌ام. به هر حال آدرس‌شان را گرفتم و ماجرا را به محمدرضا گفتم. گفت که مادر و دختر را به سرخ‌حصار بیاور.
آن‌ها را به سرخ‌حصار بردم. پس از مدت کوتاهی محمدرضا آمد و پس از معرفی توسط من، مدتی با دختر قدم زد. نام دختر پری غفاری بود. پس از یک ساعتی نزد ما آمدند و محمدرضا به من گفت که با پری قرار گذاشته است. من یکی دو بار پری را به کاخ بردم و پس از آن راننده محمدرضا این کار را انجام می‌داد. محمدرضا مسلماً مبالغ زیادی پول به او داد که در جریان نبودم، ولی بعدها فهمیدم که خانه بسیار خوبی برای او در تهران تهیه کرده است. محمدرضا به این دختر علاقه زیادی داشت، ولی برای ازدواج با ثریا از او جدا شد و پس از این ازدواج رابطه‌ای با پری غفاری نداشت.
پیش از آن که محمدرضا با ثریا ازدواج کند، متوجه شدم که او قصد دارد با یک خانواده سلطنتی اروپا وصلت کند. مدتی به دنبال هلندی‌ها بود، زیرا آن‌ها اکثراً زن هستند و سلاطین‌شان هم زن هستند. از هلند که ناامید شد به دنبال خانواده سلطنتی ایتالیا رفت که در آن زمان از سلطنت برکنار شده بودند. او دختر پادشاه مستعفی ایتالیا را به اتفاق برادرش به تهران دعوت کرد و آن‌ها هم آمدند. مادر محمدرضا و شمس و اشرف از این مسئله شدیداً ناراضی بودند و می‌گفتند که چگونه ممکن است محمدرضا با یک زن مسیحی ازدواج کند و او مادر ولیعهد ایران شود (که البته این بهانه‌شان بود!). [...ادامه دارد]


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/247639/خاطرات-الرجال