وقتی اسرای بعثی علیه فرمانده ایرانی شعار دادند
 

 

در کتاب «زبون دراز» به قلم رمضانعلی کاووسی به نقل از محسن علیان، یکی از رزمندگان آمده است: «صبح روز عملیات در منطقه کردستان بچه‌ها حسابی خسته شده بودند و روحیه مناسبی نداشتند. از طرفی حدود ۱۰۰ اسیر دشمن را برای انتقال به پشت خط به صف کرده بودیم. برای آنکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود، جلو اسرا ایستادم و شروع به شعار دادن کردم. با حرکت دست و کلمات قاطی‌پاتی فارسی و عربی بهشان حالی کردم که هر شعاری می‌دهم آنها تکرار کنند. خیلی ترسیده بودند. مشتم را بالا بردم و با صدای رسا گفتم: «بگین صدام جارو برقی.» آنها هم فریاد زدند: «صدام جارو برقی» بچه‌ها که شاهد این ابتکار من بودند، زدند زیر خنده! یک دفعه آقای قربانی فرمانده گروهان‌مان، از راه رسید و پرسید: «محسن! داری چیکار می‌کنی؟» گفتم: «شما فقط وایسا تماشا کن. بذار کاسبی‌مون رو بکنیم.» وقتی اسرا از شعار جارو برقی خسته شدند، بهشان گفتم: «حالا بگین الموت لقربانی.» در همین گیرودار نیروهای دیگری هم به جمع ما اضافه شدند؛ آنها هم از خنده روده‌بر شدند. قربانی تندتند دست‌هایش را تکان می‌داد و می‌گفت: «من قربانی‌ام، من فرمانده اینها هستم. شعار ندین!» اسرا متوجه نمی‌شدند چه می‌گویند. من هم تحریک‌شان می‌کردم که بلندتر شعار بدهند. یکی از بچه‌ها به آقای قربانی گفت: «تا فردا هم که اینجا وایسی و به فارسی بهشون بگی شعار ندن، اینا حالی‌شون نمی‌شه.» قربانی پرسید: «خُب چی کار کنم که ساکت بشن؟» سرباز جواب داد: «به عربی بهشون بگو «انا قربانی». آقای قربانی فریاد زد: «انا قربانی». اسرا که تازه متوجه شیرین‌کاری من شده بودند، شعار را عوض کردند. دست‌های‌شان را تکان دادند و گفتند: «لا موت، لا موت». اسرا را که منتقل کردند من کتک مفصلی از آقای قربانی خوردم!


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/243118/وقتی-اسرای-بعثی-علیه-فرمانده-ایرانی-شعار-دادند