| مچ آلبوم|
موهاي بلندي دارد. ريشهايش به زانو ميرسد. چانهاش را بين دو دست گرفته است.
چشمهايش را ميبندد.
گوش ميدهد، به صداها، صداهاي بيپايان، صداهايي كه از حوضچهاي از گوشه غار ميآيد.
اين صداها صداي زمينيان است.
آنها فقط يك چيز ميخواهند.
زمان.
سارا لمون صاحب يكي از اين صداهاست.
او كه نوجواني در زمانه ماست، روي تخت لم داده و به عكسي در تلفن همراهش نگاه ميكند. نوجواني زيبارو با موهايي بهرنگ دانههاي قهوه.
امشب قرار است او را ببيند. امشب ساعت هشتونيم. با هيجان تكرار ميكند: «هشتونيم!» و به اين فكر ميكند كه چه بپوشد. شلوار مشكي؟ پيراهن آستين كوتاه؟ نه. دوست ندارد كسي دستهايش را ببيند. آستين كوتاه نه.
ميگويد: «زمان بيشتري ميخواهم...»
برشی از کتاب ارباب زمان- اثری از میچ البوم