گفت‌وگو با عليرضا عيني‌فر درباره رنگ‌ها و نقش و تعاریف آنها در زندگي ايراني‌ها
 
شهر ما سياه و سفيد است براي ذهن‌هاي سياه و سفيد
 
طرح نو | رضا نامجو| انسان محاط در فضايي رنگين است. رنگ به صورت نيرويي قوي و پيوسته بر ما تأثيرهاي مثبت و منفي باقي مي‌گذارد. از روي سفال‌هاي نقاشي شده و نقاشي‌هايي كه از ديوار غارهاي پيش از تاريخ به‌دست آمده مي‌توان حدس زد كه انسان رنگ را از دوران شكار به اين طرف به كار برده و به وسيله رنگ‌هايي كه با يك نوع چربي آميخته شده‌اند ديوارهاي غارهاي محل سكونت خود رانقاشي کرده است. درواقع بشر از همان روزهاي نخستين زندگي، از روزهايي كه هنوز ميان شاخ و برگ درختان زندگي مي‌كرد، رنگ را شناخت، آن‌را تشخيص داد و گهگاه با مواد رنگي چون گِل و خاك‌هاي رنگي كه به دست مي‌آورد، بدن و صورت خود را رنگين مي‌كرد. اين كاربرد رنگ در وجوه مختلف زندگي بشري با سيري روزافزون تا به حال ادامه يافته است. امروز همه مي‌دانند رنگ در دستيابي به فضايي مطلوب، نقش بسزایي دارد. حضور بعضی رنگ‌ها تأثیر روانی زیادی بر اوضاع ذهنی و عاطفی افراد دارد. وقتی فردی احساس غم و اندوه می‌کند همه‌‌چیز را تیره می‌بیند؛ درست مثل این‌که مایه‌ای از رنگ خاکستری بر فضا نقش بسته شده. اين در حالي است كه در لحظات شادي ترجیح می‌دهیم از رنگ‌های شاد استفاده کنیم. حضور در مکان‌ها و مراکزی مانند نمایشگاه‌های نقاشی، فروشگاه‌های بزرگ، پارک‌ها، مراکز تفریحی و طبیعت، ناخواسته احساس شادابی و شعفی از حضور در آن مکان را در فرد به‌وجود می‌آورد که این تأثیر در تمام جنبه‌های زندگی فردی و اجتماعی افراد به وضوح دیده می‌شود و حرکت در این جهت می‌تواند بسیاری از مشکلات روحی را بهبود بخشد. با اين وجود اما به نظر بسياري از اهالي فن (از معماران گرفته تا جامعه‌شناسان و روانشناسان) شهرهاي امروز ما رنگ ندارند. به بيان ديگر آنها يا سياه‌اند يا سفيد. گفت‌وگو با علیرضا عيني‌فر، عضو هيأت علمي دانشکده معماري دانشگاه تهران تلاشي است براي پاسخ گفتن به سوالاتي درباره رنگ و تاثيراتش در شهرها و به طریق اولی زندگی ما...
 

 به نظر شما در شرايط كنوني، رنگ‌ها در زندگي مردم ايران تا چه حد وجود دارند؟
پاسخ به اين سوال كه رنگ در زندگي ما وجود دارد يا نه، با نگاهي كمي به موضوع به دست نمي‌آيد. به اين خاطر كه ممكن است امروز در مقايسه با گذشته رنگ‌هاي بيشتري در محيط وجود داشته باشند اما براي آن كه بگوييم رنگ در زندگي ما وجود دارد، بايد همنشيني آنها با ساير عناصر محيطي را مدنظر قرار دهيم. بنابراين مي‌شود گفت تناسب از فراواني رنگ‌ها اهميت بيشتري دارد.
 درباره رنگ در ابتدا بايد به اين موضوع بپردازيم كه تعريف رنگ در محيط چيست؟ مي‌شود در اين‌باره توضيح  دهيد؟
بسياري از فلاسفه و حتي معماران معروفي چون لويي‌كان نور را به‌عنوان «جوهر هستي» معرفي مي‌كرد. افرادي مثل او معتقدند چون در تاريكي چيزي به ادراك انسان افزوده نمي‌شود، اين نور است که رنگ را در ادراك ما درمي‌آورد و دريافت‌هايي از فرم و تناسبات و بافت مصالح را در شهر براي ما به وجود مي‌آورد. بنابراين جوهر رنگ، يعني آنچه رنگ را قابل مشاهده مي‌كند و توانايي تغيير نسبت و زيباتر كردن آن را دارد، نور است. نور به لحاظ رنگي، تركيبي از رنگ‌هاست كه همنشيني آنها در انتها به بي‌رنگي مي‌رسد. نور سفيد كه از تركيب اين بسته به وجود مي‌آيد با طيف رنگي كه در تركيب 3 رنگ تشكيل دهنده رنگ سياه است، متفاوت است. اصولا هر رنگي را كه در محيط مي‌بينيم، تابع دريافت‌هايي است كه به وسيله نور از محيط پيدا مي‌كنيم.
 اگر بخواهيم از منظر تاريخي معماري شهرها و به‌طور كلي محيط بيروني زندگي مردم ايران را بررسي كنيم، مقايسه آن دوره و شرايط كنوني چه داده‌هايي در اختيار ما قرار مي‌دهد؟
در شهرهاي گذشته ما، مقدار رنگ‌ها خيلي كم بود اما با توجه به زمينه‌هايي كه وجود داشت، رنگ‌ها در شهرهاي مختلف جلوه بسيار زيبايي داشتند. به‌عنوان مثال رنگ فيروزه‌اي در مناطق كويري ايران، جنبه‌اي نمادين داشت. حال آن‌كه نمادين بودن حضور نگين ‌مانند رنگ‌ها در عناصر مختلف فضاهاي عمومي شهري، در زندگي امروز با بي‌نظمي عناصر شهري مخدوش شده است.
در آن دوره اگر گنبدي فيروزه‌اي را بر فراز مسجد جامع شهري در كوير مي‌ديديم، آن نگين زيبا به صورت نمادين هر چيزي درباره رنگ لازم بود، بيان مي‌كرد. امروز اما جنبه‌هاي نمادين رنگ در شهرهاي جديد تضعيف شده‌اند. صورت نمادين ديگر در شهرهاي ما وجود ندارند. از سوي ديگر به‌دليل عدم وجود كنترل‌هاي لازم در امر ساخت و سازهاي شهري، اين مقوله تابع نظام‌هاي شهري و حقوق اجتماعي مردم شده و كنترل تاحدود زيادي از دست رفته است.
 اگر بخواهیم در مورد شرايط كنوني رنگ با همان تعاريف فني كه در مقوله معماري وجود دارد، قضاوت کنیم عامل از هم گسيختگي موجود در این زمینه را چه چيزي مي‌دانید؟
وقتي فردي به خودش اجازه مي‌دهد در بخشي از شهر، با استفاده از رنگي خاص، نمايي را به وجود بياورد، به دليل عدم وجود كنترل، تناسب رنگي شهر بيش از پيش به هم مي‌ريزد. به‌عنوان مثال در خيابان اميرآباد ساختماني بود كه روي آن نمايي با شيشه‌هاي بنفش ساخته بودند كه تحت‌تاثير تابش آفتاب در مواقعي از روز تركيبي حيرت‌آور براي خيابان به وجود آورده بود. اين فضاي بنفش و زرد عجيب و غريب در موقعي از روز كه همه به دنبال رسيدن به محل كار هستند، مكث عجيب و غريب حاصل از اين نور، هيچ كاركردي نداشت. اغتشاش اين رنگ‌ها در جاي‌جاي شهر نقاطي به وجود مي‌آورد كه حتي با وجود رنگ، به لحاظ روحي و رواني تناسب لازم را در محيط ايجاد نمي‌كنند. يكي از مشكلات بزرگ شهرهاي ما همين موضوع است. از سوي ديگر در پاره‌اي موارد المان‌هاي بدي مثل نورپردازي‌هاي غلط، به اين وضع دامن‌زده و محيط را بيش از پيش به هم مي‌ريزند. به‌عنوان مثال در يك دوره زماني چراغ‌هاي پايه‌داري يك مرتبه در شهر ظاهر شدند كه نور وحشتناكي داشتند. معلوم نيست اين نور براي روشنايي عمومي خيابان است يا قرار است جلوه بصري خوبي به خيابان بدهد. چون درباره اين المان‌ها فكر نشده و روي روانشناسي‌شان كار اساسي و كل نگرانه‌اي در شهر ايجاد نشده، گوشه‌هاي زشت مرتبا درحال به وجود آمدن هستند.
از نظرگاه اجتماعي چطور مي‌شود قضيه را تحليل كرد؟ به نظر نمي‌رسد آنچه امروز باعث شده برخي افراد شهر را بي‌رنگ بنامند خلاصه شده در رفتارهاي فردي باشد...
نگاه كلي به زندگي اجتماعي مي‌تواند رنگ‌ها را به زيبا و زشت تبديل كند. اصولا ذهني كه همه چيز را سياه و سفيد مي‌بيند ممكن است جايگاه بسياري از اين رنگ‌ها در تعريف فضاهاي شهري را هم مخدوش كند. به اين خاطر كه تفكر سياه و سفيد دوست دارد تمام خودرو‌هاي شهر را سياه و سفيد ببيند، تمام وي‍ژگي‌هاي زندگي شهر را از اين سو يا آن سوي مطلق نظاره كند و در اين بين، مابيني را متصور نيست. در حالي كه به لحاظ تئوريك يكي از ايده‌هايي كه خود من دارم و در بعضي از مقاله‌هايم هم مطرح كرده‌ام تئوري «فضاهاي مابين» است كه مي‌گويد زندگي فقط در محل زندگي و محل كار من جريان ندارد. بسياري از فصل‌هاي آن در فضاهاي مابين جريان دارد. وضعيت در فضاهاي مسكوني هم در مقايسه با زمان گذشته تغيير كرده و مفهوم «چهارديواري اختياري» معناي خود را تا حدودي از دست داده است. امروز بخش زيادي از فضاي مسكوني به فضاهاي عمومي شهر منتقل شده است. يعني بخش زيادي از آنچه را كه در فضاي خصوصي حياط يك خانه ايراني براي بچه‌ها تامين مي‌كرديم، وارد فضاي محله مي‌شود. گروه بزرگسالان هم بخش زيادي از اوقات خود را در بخشي از فضاهاي عمومي شهر مي‌گذرانند كه در گذشته اصلا معنا نداشت. در دوره گذشته يك زندگي محدود در فضاي محله بود كه بزرگسالان بيشتر وقت خود را در آنجا مي‌گذراندند.
 در دوره‌اي كه شهر نشيني مفهوم مدرن به خود نگرفته بود المان‌هاي موجود در معماري ايراني از چه ابزاري براي برقراري فضاي رنگي در شهرهاي آن روزگار استفاده مي‌كرد؟
در جزیيات معماري گذشته ما تركيبات رنگي با استفاده المان‌هاي متنوعي نشان داده مي‌شدند. به‌عنوان مثال گاهي تركيب كاشي ريز در داخل آجر (كاشي كاري معقلي) و وقت ديگري قطعات كوچك كاشي با اشكال اسليمي گل و بوته (كه كاشي شكل گل و بوته‌ها را به خود مي‌گرفت و به كاشي كاري معرق معروف بود) ايفاگر اين نقش بود. اين المان‌ها با اشكال مختلف نوعي ‌هارموني بين رنگ‌هاي ايجاد كننده نقاط نمادين و پس زمينه‌هاي خنثي آنها ايجاد مي‌كردند.
 امروز تغيير اصلي در چه بخشي اتفاق افتاده كه به گفته خود شما تا اين حد وضع را مغشوش كرده است؟
بگذاريد در اين باره مثالي بزنم. اگر نخواهيم صرفا درباره رنگ صحبت كنيم، در ايام انتخابات صفحه بزرگي در كنار سينما در ميدان انقلاب بود، افرادي مي‌آمدند و آن صفحه‌ها را از عكس‌هايي با ابعاد ريز فرش مي‌كردند در حالي كه اگر در يك سطح خنثي تميز فقط يك عكس با ابعاد مناسب را وسط صفحه بچسبانيم، جلوه نمادين كار بالا مي‌رود. اگر هر كدام از عناصر ارتباطي محيط بحث پيش‌زمينه و پس‌زمينه را به خوبي رعايت كنند، پيام به نحو بهتري منتقل مي‌شود. گنبد فيروزه‌اي در پس‌زمينه خاكي خنثي پيام را به خوبي منتقل مي‌كرد. حال آن‌كه امروز پيش‌زمينه‌ها و پس‌زمينه‌هاي موجود در شهر در تعريف رنگ، پيش‌زمينه رنگ و ... مخدوش هستند. رنگ‌ها هيچ كدام سر جاي خود نيستند و بنابراين نمي‌توانند پيام نمادين لازم را منتقل كنند. به عبارت ديگر مي‌شود اغتشاشي از رنگ و بي‌رنگي را در شهر شاهد بود. از سوي ديگر مسأله آلودگي هم بر نظرگاه رنگي اثرگذار است. تجربه شخص من گواه اين موضوع است كه پس از بازگشت از سفر به يك كشور خارجي يا جايي كه آلودگي كمتري دارد، تهران به نظر سياه و سفيد مي‌آيد. شهر اين رنگ‌ها دارد اما ديدن شهر با فيلتر آلودگي كه رويش هست مي‌تواند حس سياه و سفيد بودن را به وجود بياورد. با كنار هم قرار دادن پارامترهاي مختلف در كنار هم متوجه مي‌شويم چگونگي بكارگيري رنگ‌ها در شهر به منظور انتقال پيام درست، تا چه حد كار پيچيده‌اي است.
 با اين توضيح اين فرض كه ايراني‌ها به رنگ‌هاي سياه و سفيد و به عبارت بهتر به توتاليته سياه و سفيد گرايش دارند، مخدوش مي‌شود؟
اين موضوع داراي ملزومات اجتماعي، سياسي و اقتصادي است. اگر بخواهم وارد جزیيات شوم بايد بگويم تفكر مطلق‌گرايي كه همه چيز را سياه و سفيد مي‌بيند با استناد به مكاتب روانشناسي متعدد مي‌تواند از ملزومات آنچه در محيط اجتماعي شاهدش هستيم به حساب مي‌آيد. در روانشناسي رنگ و به‌طور كلي در معماري و هنر مكتبي به نام گشتالت وجود دارد كه فرم و شكل را بيرون از ذهن تحليل مي‌كند. يكي از مبادي اين مكتب آن است كه فرم، رنگ و ... در محيط خارج به خودي خود واجد معنا هستند. در كتابي كه مدرسه معماري باوهاوس (يكي از معروف‌ترين مدارس معماري در آلمان) منتشر كرد از آثار رواني رنگ‌هاي مختلف روي ذهن انسان صحبت شد. او همه اين موارد را خارج از ذهن انسان تصور مي‌كند و به‌عنوان مثال رنگ قرمز را نشان‌دهنده هيجان و رنگ سبز را نشانگر آرامش مي‌داند. در ادامه مشخص شد خيلي از اين تحليل‌ها درست است. به آن خاطر كه رنگ سبز را معمولا در طبيعت آرام ديده‌ايم و به كاربردن آن در محيط‌هاي ديگر هم تا حدودي حس آرامش را به وجود مي‌آورد. اتفاقا به همين خاطر هم از رنگ سبز در اتاق‌هاي عمل جراحي استفاده مي‌شود اما مكاتب روانشناسي بعدي و خصوصا روانشناسي بوم شناختي مي‌گويد هر تاثيري كه ما از محيط خارج مي‌گيريم تحت‌تاثير خاطرات گذشته ما است. بنابراين آنچه در محيط اصالت دارد كه بالذات انسان در مي‌آيد يعني در ذهن انسان وجود دارد. بنابراين فاصله بين
 Objectهايي كه در محيط هستند و نگاه Subjective (يا نگاه ذهني) كه ما نسبت به محيط داريم، مي‌تواند با استفاده از پيشينه ذهني و فرهنگ گذشته انسان، در ذهن هر كدام از ما فاصله بين سياه و سفيد را به نحو منحصر به فردي تعريف كند.
 اما فارغ از نگاه‌هاي فني و تئوريك، آنچه در شرايط امروز جامعه ايران مي‌بينيم اين سياه و سفيدي را به‌عنوان يك فضاي غالب در نظر مي‌گيرد...
به طور كلي مي‌شود اين اظهارنظر را پذيرفت. اما نمي‌شود اين دو حوزه را از هم تفكيك كرد. در يك نگاه كل نگر اين موارد مجموعه‌اي هستند كه بايد با تمام اجزايشان مورد توجه قرار بگيرند. عين و ذهن هم در يك بازه زماني در فلسفه از هم تفكيك مي‌شدند اما از دوره‌اي به بعد معلوم شد اين دو از هم قابل تفكيك نيستند. به همين خاطر اگر مجموعه عوامل اجتماعي، تاثيرات رواني كه محيط روي انسان مي‌گذارد و مشكلات اقتصادي را در نظر بگيريم احتمال گرفتن نتيجه‌اي كه در سوال شما وجود داشت، هست. با اين وجود نمي‌شود تاثير عوامل محيطي و علم نشانه‌شناسي را هم ناديده بگيريم و بگوييم چون شرايط اقتصادي و اجتماعي اين‌گونه هستند ديگر كاري از دست ما بر نمي‌آيد. به نظر من مي‌شود در محيط تاثيرات محيطي بر قرار كرد كه روي ذهن عامه مردم تاثير بگذارد و سليقه زيبايي‌شناسي آنها را تقويت كند. وقتي بدنه خياباني را مثل مهدكودك درست مي‌كنند مردم در مقايسه با تجربه‌اي كه در آن يك كار هنري خيلي خوب يا يك نقاشي زيبا در بدنه خيابان ديده مي‌شود، زيبايي را دريافت نمي‌كنند. نشانه‌هايي كه در شهر به وجود مي‌آيد بايد بتواند در طول زمان آموزش عمومي را در محيط بالا ببرند و هم سياه و سفيد ديدن‌ها از راهي غير از اجبار اصلاح شود. از اين راه مي‌شود در كنار سياه و سفيد ديدن‌ها، قدري رنگ‌هاي ديگر را هم ديد.
اساسا تا چه مي‍زان مي‌توان انتخاب رنگ‌ها توسط مردم يك جامعه را نشاني از روحيه و اجتماعيات آن مردم دانست؟
يك وقت بحث بر سر رنگ‌هايي از لباس است كه افرادي مي‌پوشند تا بگويند ما داريم از مدهاي جهاني تبعيت مي‌كنيم. حتي ممكن است اين كار نوعي مبارزه اجتماعي باشد اما در حالت كلي وقتي مردم جامعه‌اي احساس كنند تحت فشار نيستند و زندگي طبيعي خود را در جامعه دارند، ميزان اين انتخاب‌ها در مقايسه با زماني كه ذهن‌ها تحت تاثير برخي از كنش‌ها درحال نشان دادن عكسل‌العمل هستند، به واقعيت نزديك‌تر مي‌شود. بنابراين انتخاب رنگ‌ها داراي ظاهري آشكار و جنبه‌هاي پنهان فراواني است. جست‌وجو كردن اين جنبه‌هاي ذهني، نيازمند تحليل‌هاي اجتماعي و در پاره‌اي موارد تست‌هاي روانشناسي است. بعد از زلزله بم يك تست روانشناسي در آنجا انجام داديم و متوجه شديم مردم در مقوله انتخاب رنگ، از رنگ سياه نفرت زيادي دارند. مردم به‌شدت از رنگ سياه متنفر شده بودند و طيف رنگي در ذهن آنها به سمت رنگ‌هاي هم‌گام با طبيعت مي‌رفت. به‌عنوان مثال رنگ سبز درخت‌هاي نخلي كه سال‌ها در زمينه خاكي كوير ديده بودند را دوست داشتند. اين مسأله نشان مي‌داد آنها از نظر روحي و رواني به شادي، تبسم و خلاصه چيزهايي كه مي‌توانست زندگي را به آنها برگرداند نياز دارند. اگر اين مثال را در مقياسي بزرگتر در شهري مثل تهران در نظر آوريم، مجموعه اين عوامل به جاي آن‌كه در يك زمان خاص به خاطر حادثه طبيعي به وجود آمده باشد، ممكن است در طول زمان عينيت پيدا كرده باشد. اتفاقاتي كه در طول زمان افتاده بايد در طول زمان به شرايط نرمال برگردد. بنابراين هيچ وقت با هجوم تبليغات در فضاي شهر يا پاشيدن رنگ به فضاي شهر نمي‌شود همه چيز را به حالت اول بازگرداند. در طول زمان است كه دريافت‌هاي مردم شمال رنگ و فرم و ... به شكل نرمال
بازمي‌گردد.

 بعد از زلزله بم يك تست روانشناسي در آنجا انجام داديم و متوجه شديم مردم در مقوله انتخاب رنگ، از رنگ سياه نفرت زيادي دارند. مردم به‌شدت از رنگ سياه متنفر شده بودند و طيف رنگي در ذهن آنها به سمت رنگ‌هاي هم‌گام با طبيعت مي‌رفت. به‌عنوان مثال رنگ سبز درخت‌هاي نخلي كه سال‌ها در زمينه خاكي كوير ديده بودند را دوست داشتند. اين مسأله نشان مي‌داد آنها از نظر روحي و رواني به شادي، تبسم و خلاصه چيزهايي كه مي‌توانست زندگي را به آنها برگرداند نياز دارند

 در جزیيات معماري گذشته ما تركيبات رنگي با استفاده المان‌هاي متنوعي نشان داده مي‌شدند. به‌عنوان مثال گاهي تركيب كاشي ريز در داخل آجر (كاشي كاري معقلي) و وقت ديگري قطعات كوچك كاشي با اشكال اسليمي گل و بوته (كه كاشي شكل گل و بوته‌ها را به خود مي‌گرفت و به كاشي كاري معرق معروف بود) ايفاگر اين نقش بود.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/24277/شهر-ما-سياه-و-سفيد-است -براي-ذهن‌هاي-سياه-و-سفيد