مهدی بهلولی آموزگار و کنشگر صنفی
1- لودویک ویتگنشتاین، فیلسوف نامی اتریشی، نظریهای دارد که از آن به نام «شباهت خانوادگی» یاد میشود.
ویتگنشتاین، فیلسوف زبان بود و دو دوره گوناگون اندیشگی را درباره ساختار زبان و پیوند آن با اندیشه و جهان پشت سر نهاد؛ بهگونهای که در دوره دوم و در کتاب «پژوهشهای فلسفی» بنیادیترین اندیشههای کتاب نخست خود، «رساله منطقی- فلسفی» را، به پرسش گرفت و به کناری نهاد. هرچند اندیشمندان، درباره جایگاه فلسفی وی هم داستان نیستند، اما برخی نگرهها و گزینگویههای او، از فراگیری و گستردگی چشمگیری برخوردار شده است؛ آن چنان که در بسیاری از کندوکاوهای اندیشگی کنونی، ردپایی از او را میتوان دید. وی حل بسیاری از پرسشهای سخت و جانکاه فلسفی را در گرو پرداختن به زبان میدانست.
در «پژوهشهای فلسفی» و در رد یکی از اندیشههای نخست خود- زبان دارای ساختار منطقی یگانه است - چنین آورده است: «کارهایی را که ما «بازی» مینامیم ... درنظر بگیرید. منظور من بازیهای روی صفحه، بازی با ورق، بازی با توپ، بازیهای المپیک و مانند آنهاست. در میان همه آنها، چه چیزی مشترک است؟ نگویید باید چیزی مشترک وجود داشته باشد وگرنه آنها اصلا «بازی» خوانده نمیشوند بلکه نگاه کنید و ببیند آیا درمیان همه آنها چیزی مشترک وجود دارد، زیرا اگر به آنها نگاه کنید، چیزی را که میان همه آنها مشترک باشد، نخواهید دید، به جز شباهتها، روابط و مجموعهای کامل از آنها در آن ...و نتیجه این بررسی چنین است: ما شبکه پیچیدهای از شباهتها میبینیم که با هم، همپوشانی و تقاطع دارند... من نمیتوانم برای مشخص کردن این شباهتها، اصطلاحی بهتر از «شباهتهای خانوادگی» تصور کنم؛ زیرا شباهتهای مختلف میان اعضای خانواده: ساختمان بدنی، خصوصیات چهره، رنگ چشم، طرز راه رفتن، خلقوخو و...، به همان طریق، همپوشانی و تقاطع دارند و من خواهم گفت: «بازیها» خانوادهای را تشکیل میدهند.»*
2- از آشنایی ایرانیان با دنیای نوین و برخی اندیشههای آن، بیش از یکصد سال میگذرد- از مشروطه تاکنون- و در این مدت، پارهای ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نوین دنیای غرب، در این سرزمین پاگرفته و بیشوکم استوار شده است. همچنین درباره برخی از آنها- مانند نظریه تفکیک قوا یا قانونگرایی- سخنان بسیاری رفته و میرود و پیرامون آنها ادبیاتی گسترده و درخور درنگ، پدید آمده است. به هر رو، یک قرن است که برخی از این نهادها در جامعه ایرانی حضور داشته و در بعضی بزنگاههای تاریخی کارساز بودهاند- یا نبودهاند. بنابراین چندان مایه شگفتی نیست که دغدغه مردم شوند و اندیشهوران، گرداگردشان نظریهپردازی کنند. برای نمونه درباره احزاب و نقش آنها در اجتماع و سیاست، بهآسانی میتوان کتابها و جستارها یافت. درست است که در سنجش با کشورهای پیشرفته، همین نیز کاری است خرد و ناچیز، اما سراسر هیچ هم نیست و نمیتوان آن را نادیده انگاشت.
3- بهگفته بزرگی، در ایران، تاکنون کار صنفی چندانی روی نداده است که درباره آن و تعریف و چگونگیاش، گفتوگویی رخ دهد یا گفتمانی پدید آید. شوربختانه، «صنف» و مفهوم آن، از آن دست گفتاری است که در جامعه ما، هیچ ارج و جایگاهی نداشته و ندارد. بهراستی که دریغ از خردترین پژوهشی یا کمترین پردازشی درباره صنف و کار صنفی و اهمیت آن! شگفتانگیز اینکه برخی گروههای مرجع همچون استادان دانشگاه، دانشجویان، خبرنگاران و آموزگاران، گاهگاهی از حقوق صنفی سخن میگویند اما خود نیز گویی چندان باوری به آن و جایگاهش ندارند، تا از آن بیشتر بگویند و دربارهاش بیشتر بیندیشند.
باری، با گفتاری ویتگنشتاینی، چنین مینماید که «صنفها» نیز دارای شباهت خانوادگیاند. به دیگر سخن، شاید گوهری یگانه یافت نشود که درونمایه واژه صنف را، برای همه گروه و دستههای اجتماعی، در بر گیرد و همپوشان باشد. از اینرو، پرسش از «چیستی صنف و کنش صنفی»، میتواند پرسشی نادرست باشد و بنابراین پاسخی درخور نیز نیابد. گو اینکه تاکنون، در گفتوگوهای پراکنده برخی کوشندگان صنفی نیز، چنین بوده است. روشنتر اینکه، کار و حقوق صنفی هر پیشهای، همبسته به تعریف آن پیشه است. برای نمونه، فلسفهای را که برای آموزشوپرورش باور داریم و تعریفی که از آموزگار و آموزگاری میشناسیم، میتواند بر تعریف حقوق و کار صنفی آموزگاران، سایه افکند. از اینرو، کار و حقوق صنفی یک آموزگار را، برای نمونه با کار و حقوق صنفی یک قصاب نمیتوان یکسان شمرد. نیز، بهآسانی میتوان شباهتهای خانوادگی صنفها را دید و جستوجو کرد. بنابراین، میتوان چنین گفت که افزونبر جای خالی جستار «کار و حقوق صنفی» در سپهر اندیشگی جامعه کنونی که بایستی با توش و توان اندیشمندان و کوشندگان صنفی، برطرف شود، بهتر است به جای واژه «صنف» از «صنفها» کمک بگیریم. از یاد نباید برد که حقوق و کار صنفی صنفها، یکی از پارههای مهم هر جامعه مدنی است.
* کتاب«ویتگنشتاین»، نوشته:
گریلینگ، برگردان ابوالفضل حقیری، نشر بصیرت، 1388،ص 123