| منبع : positivelook.net | برگردان: مجتبی پارسا |
اشاره: «برده داری» فصل سیاهی از تاریخ بشریت است. این شیوه از زیست، سالیان سال در کشورهای مختلف، رواج داشته و گروه زیادی از انسانها بهعنوان برده، از هیچ حقی برخوردار نبودهاند. صاحبان بردگان حتی حق داشتند بردگان خود را بکشند و جانشان را بستانند. این روند در سال 1865 میلادی در ایالات متحده آمریکا ( بهعنوان یکی از کانونهای بردهداری) در زمان ریاستجمهوری ابراهام لینکلن پایان یافت. جریان از این قرار است که بعد از پیروزی آبراهام لینکلن در انتخابات ۱۸۶۰ با اضافهشدن متمم سیزدهم قانون اساسی در دسامبر ۱۸۶۵، بردهداری در ایالات متحده رسما غیرقانونی اعلام شد و بیانیهای به نام «بیانیه رهایی» درباره این موضوع صادر و منتشر شد.
در آگوست 1865، کلنل پاتریک هنری اندرسون، صاحب مزرعهای در شهر بیگ اسپرینگ
(Big Spring) در ایالت تنسی (Tennessee) به برده قدیمیاش، جردن اندرسون
(Jourdon Anderson)، نامهای نوشت و از او خواست که به محل کارش که مزرعه کلنل اندرسون بود، بازگردد. جردن که بعد از بیانیه رهایی، آزاد شده بود، با خانوادهاش به ایالت اوهایو نقل مکان کرده و در آنجا شغلی با دستمزد نسبتا خوب پیدا کرده بود و حالا از خانوادهاش حمایت میکرد. جردن به نامه ارباب قدیمیاش، کلنل پ.هـ. اندرسون، پاسخ فوقالعادهای داد:
شهر دیتون، ایالت اوهایو، 7 آگوست 1865
به ارباب قدیمیام، کلنل پ. هـ. اندرسون، بیگ اسپرینگ، تنسی
آقا! من نامه شما را دریافت کردم و بسیار خوشحالم از اینکه شما هنوز جردن را فراموش نکرده و از من خواستهاید تا به آنجا بازگردم و دوباره با شما زندگی کنم و به من قول دادهاید که بیش از همه میخواهید به من کمک کنید. من اغلب در مورد شما احساس اضطراب کردهام. گمان میکردم به خاطر پناه دادن رِبس (Rebs) در خانهتان، یانکیها خیلی پیشتر شما را به دار آویخته باشند. فکر نمیکنم رفتن شما به خانه کلنل مارتین برای کشتن سرباز اتحادیه که توسط گروهانش در اصطبلشان رها شده بود، هیچ وقت به گوششان رسیده باشد. اگرچه پیش از آنکه شما را ترک کنم، دو بار به من شلیک کردید، با این حال راضی نیستم آزاری به شما برسد و از این بابت که هنوز زندهاید، خوشحالم. برای من هم بسیار خوشحالکننده است که دوباره به خانه دوستداشتنی قدیمیام بازگردم و بانو ماری و بانو مارتا و الن، استر، لی و گرین را ببینم. به همه آنها بگویید که عاشقشان هستم و اگر در این جهان نتوانستم، امیدوارم که با همه آنها در جهان بهتر ملاقات کنم. در طول مدتیکه در بیمارستان نَشویل (Nashville مرکز ایالت تنسی) کار میکردم، میخواستم بازگردم و همه شما را ببینم؛ اما یکی از همسایهها به من گفت که شما اگر کوچکترین فرصتی داشتید، به من شلیک میکردید.
میخواهم بدانم دقیقا چه فرصت مناسبی را میخواهید به من پیشنهاد دهید. من در اینجا شرایط نسبتا خوبی دارم. غیر از غذا و لباس و خانهای راحت برای مَندی (همسرم)، بابت کارم در هر ماه، 25 دلار دریافت میکنم. مردم، مَندی را خانم اندرسون صدا میزنند؛ بچهها، میلی، جین و گراندی به مدرسه میروند و درسهایشان را به خوبی فرا میگیرند. معلمشان میگوید گراندی استعداد خوبی برای واعظ (مبلغ مذهبی) شدن دارد. آنها به مدرسه مذهبی1 میروند؛ من و مندی نیز بهطور منظم به کلیسا میرویم. آنها رفتار مهربانانهای با ما دارند. گاهی وقتها صدایشان را میشنویم که میگویند: «آن سیاهپوستها، در تنسی، برده بودهاند». بچهها از شنیدن چنین سخنانی، اذیت میشوند؛ اما من به آنها میگویم در تنسی، متعلق بودن به کلنل اندرسون، خفتبار نبوده است. بسیاری از سیاهان از اینکه شما را ارباب صدا میزدند، احساس غرور میکردند؛ آنچنان که من همچنین احساسی داشتم. حالا اگر شما بنویسید و بگویید که چه دستمزد و اجرتی را برای من در نظر گرفتهاید، من بهتر میتوانم تصمیم بگیرم که آیا بازگشت من، به سودم خواهد بود یا نه.
با توجه به آزادی من که شما نیز تأیید کردید که میتوانم آن را داشته باشم، هیچ چیز دیگری نیست که بتوانم آن را بهدست بیاورم، آنچنانکه برگه آزادیام را در سال 1864 از آقای مارشال، شهردار ارشد حوزه نَشویل دریافت کردم. با این حال، مَندی میگوید از بازگشت به «بیگ اسپرینگ» میترسد؛ مگر اینکه مدارکی وجود داشته باشد که نشان دهد شما با ما رفتار عادلانه و مهربانانهای خواهید داشت. به همین دلیل ما به این نتیجه رسیدیم که خلوص و صداقت شما را در مورد حرفهایتان با این درخواست، محک بزنیم که دستمزد سالهایی که به شما خدمت کردیم را برایمان بفرستید. این باعث میشود که اتفاقات گذشته را ببخشیم و فراموش کنیم و به انصاف و عدل شما و دوستیمان در آینده، اعتماد کنیم. من به شما 32 سال، صادقانه خدمت کردم، و مَندی نیز 20سال به شما خدمت کرد. با در نظر گرفتن دستمزد 25 دلار در ماه برای من و 2 دلار در هفته برای مَندی، حساب ما 11هزار و 680 دلار خواهد شد. سود این پول را برای تمام مدتی که دست شما بوده به آن اضافه کنید و همه آنچه که خرج لباسهایمان کردهاید و هزینه 3 بار ویزیت دکتری که برای من آمده بود و هزینه کشیدن یکی از دندانهای مَندی و تتمه حسابها را از آن پول کم کنید.
این کار، رفتار عادلانه شما برای آنچه که ما محق آن هستیم را نشان میدهد. لطفا پول را توسط (پُست) آدامز اکسپرس، به نشانی اوهایو، دیتون، به نام آقای «و. وینترز» بفرستید. اگر شما از پرداخت دستمزد خدمت صادقانه گذشته، امساک کنید، ما نمیتوانیم اعتماد زیادی به سخنان و قولهایی که بابت آینده به ما دادهاید، داشته باشیم. ما به خالق مهربانی اعتماد داریم که چشمهای شما را بر اشتباهاتی که شما و پدرانتان بر من و پدران من، روا داشتهاید، باز کرد. زحمت و رنجی که به خاطر شما بر ما رفت و بدون هیچ غرامت یا جبرانی، نسلها ادامه داشت.
من در اینجا دستمزدم را هر شنبه شب دریافت میکنم؛ اما در تنسی، هیچ گاه هیچ دستمزدی برای سیاهان، بیش از آنچه که به اسبها و گاوها داده میشد، وجود نداشت. قطعا روز «حسابی» خواهد بود برای همه آن کسانی که این کارگر رنج دیده را برای آنچه که مزدش بود، فریب دادند.
برای پاسخ به این نامه، لطفا بگویید که شرایط آنجا برای «میلی» و «جین» که الان، هردو، دختران بالغ و زیبایی شدهاند، امن است یا نه. حتما به خاطر داری که چقدر آنجا برای «ماتیلدا» و «کاترین»، شرایط ناامنی بود. من حاضرم اینجا بمانم و از قحطی و گرسنگی (اگر قرار باشد قحطی بیاید) بمیرم، اما دخترانم را به خاطر بیحرمتی و شرارت اربابان جوانشان، شرمسار و سرافکنده نبینم.
همچنین لطفا این موضوع را هم بگویید که آیا در آن حوالی، مدارسی وجود دارند که به بچههای سیاهپوست اجازه تحصیل بدهند؛ یا نه؟ اکنون، بزرگترین آرزوی زندگی من این است که فرزندانم، برخوردار از سواد و تحصیلات باشند و زندگی فضیلتمند و پرهیزگارانهای تشکیل دهند. سلام مرا به «جورج کارتر» برسانید و از طرف من، بابت گرفتن اسلحهتان، زمانیکه میخواستید به من شلیک کنید، از او تشکر کنید.
از طرف خدمتکار قدیمیتان،
جردن اندرسون.
پانوشت:
1- کلاسهای مدرسه مذهبی، در روزهای تعطیل (یکشنبه)، در کلیسا برگزار میشود و در آن کلاس، به بچهها، تعلیمات دینی و مذهبی داده میشود.