ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر اطلاعات او، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ماند و خاطرات خود از دوران مجالست با شاه، خاندان و دولتمردان رژیم پهلوی را به رشته تحریر درآورد. خاطرات فردوست تحت عنوان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشر شده است که در این ستون به تناوب برخی را مرور میکنیم.
انگلیس و چیدمان مجلس
مصباحزاده (صاحب امتیاز روزنامه کیهان) فرد بسیار مقامپرستی بود. یک بار دیگر به من مراجعه کرد و خواستار شد که از بندرعباس وکیل شود (برای دوره چهاردهم). به محمدرضا گفتم و گفت که به فرمانده ژاندارمری بندرعباس دستور لازم را بده. مصباحزاده رفت و فرمانده ژاندارمری را-که یک سرهنگ بود- نزد من آورد. گویا قبلاً او را دیده بود و روابط خوبی داشتند. به سرهنگ فوق گفتم دستور اعلیحضرت است که به ایشان کمک کنید تا رای بیاورد. سرهنگ گفت: «اطاعت میشود!» ولی ظاهراً همان موقع سفارت انگلیس فرد دیگری را کاندید کرده بود [عبدالله گلهداری] و مصباحزاده موفق نشد، ولی در دورههای بعد با توصیه محمدرضا توانست به مجلس راه یابد. (مشابه این ماجرا برای سنجابی نیز رخ داد. او نیز به توصیه محمدرضا تصمیم میگیرد که از کرمانشاه کاندید شود، ولی کلنل فلیچر انگلیسی مانع او میشود. سنجابی میگوید که محمدرضا در همان دوره در انتخاب دکتر رضازاده شفق و مهندس فریور از تهران موثر بود. در خصوص این پدیده به اضافه شیوه خشن برخورد بولارد (سفیر انگلیس) با شاه جوان، میتوان این تحلیل را کرد که انگلیسیها قصد داشتند از آغاز در ضمیر محمدرضا این باور را حک کنند که قدرت فائقه انگلیس ماوراء قدرت دربار اوست. این شیوه برخورد در گفتار تحکمآمیز آلن چارلز ترات، رئیس اطلاعات سفارت، کاملاً روشن میشود و تجربه حاصل از دیپلماسی غنی و کهن استعماری بریتانیاست.)
مصباحزاده به زودی هم بسیار ثروتمند شد و هم قدرتمند و البته چیزی هم بابت سود آن سهام (200 هزار تومان سهام روزنامه کیهان که محمدرضاشاه مبلغ ریالیاش را به عنوان قرض به مصباحزاده داده بود و او بابت آن 200 هزار تومان سهام به محمدرضا برگرداند) نداد! او با دختر جعفر اتحادیه ازدواج کرد که بسیار ثروتمند و مالک کلوب «ایران جوان» بود. او دیگر نیازی به وساطت من نداشت و هرگاه میخواست خودش مستقیماً با محمدرضا ملاقات میکرد و لذا سراغ من نیامد، تا زمانی که پس از سالها رئیس بازرسی شدم. نمیدانم بازرسی چه سودی برای مصباحزاده داشت و یا چه واهمهای داشت که سروکلهاش در دفتر پیدا شد و ابراز اطاعت و تملق که «ما همان مصباحزاده قدیم هستیم و مخلصیم» و غیره و غیره! من هم گفتم خواهش میکنم، اخلاص شما را ما الان 15-10 سال است چشیدهایم! گفت: «خیر، بنده زیر سایهتان مجری اوامر هستم و هر دستوری بدهید اطاعت میشود!»