در و دیوار شهر مزین به توصیه‌های انبیاء و اولیاست
 
اما ...!
 

 

|  نویده گوگانی  |  

مردی میانسال با کت و شلوار خاکستری کفش‌های اندکی نو و موهای جوگندمی نسبتا مرتب در پیاده‌رو خیابان راه می‌رود. عجله‌ای ندارد. گاه به ویترین مغازه‌ها نگاهی می‌اندازد. همینطور که از مقابل آبمیوه‌فروشی رد می‌شود لحظه‌ای مکث می‌کند. عقب‌گردی می‌کند و یک لیوان آب طالبی خنک می‌گیرد. آبمیوه‌فروشی چند تا صندلی برای نشستن دارد. اما مرد ترجیح می‌دهد قدم‌زنان آبمیوه‌اش را بنوشد. پول آبمیوه‌اش را می‌پردازد و راه می‌افتد. خیلی دور نشده که همه آبمیوه را سر می‌کشد. اما ناگهان اتفاقی می‌افتد. لیوان یک‌بارمصرف آبمیوه نقش بر زمین می‌شود و مرد کوششی برای برداشتن و انداختن آن در نزدیکترین سطل زباله نمی‌کند.
وقایعی از این دست هر روز بارها و بارها تکرار می‌شود. شاید پدربزرگ او هم در زمان پهلوی اول بطری لیمونادش را بر زمین می‌انداخته و جد بزرگش در زمان شاه قاجار خاکستر سیگارش را بر زمین می‌ریخته. حالا از کجا معلوم نوه‌اش در زمان فلان رئیس‌جمهوری لیوان نوشیدنی مورد علاقه‌اش را بر زمین نیندازد.
این مرد از دولت ناراضی است؟ از تورم و گرانی رنج می‌برد؟ نگران نتایج مذاکرات گروه 1+5 با ایران است؟ اما از این خیابانی که او هر روز رفت‌وآمد می‌کند نه آقای ظریف گذر می‌کند و نه پای آقای جان کری بدانجا می‌رسد! پدر بزرگ و جد بزرگش چه؟ آنها هم هر وقت از زمامداران خود ناراضی بودند کوچه را با زباله می‌انباشتند؟
وظیفه شهرداری است که شهر را تمیز کند، به من چه؟! شاید هم پای اختلافات خانوادگی در میان باشد. نکند شما هم از آن نوع افرادی هستید که وقتی با همسر و فرزندتان بگو مگو می‌کنید عصبانیت خود را بر سر شهر خالی می‌کنید. یک لگد به قوطی خالی نوشابه...
خانمی جوان برای ساکت‌کردن گریه کودک خردسالش آن هم درست وسط بازار شلوغ و پررفت‌وآمد بیسکویتی به دستش می‌دهد. حالا کاغذ این بیسکویت کجاست.
ایستگاه مترو مثل همیشه شلوغ است. در قطار باز می‌شود. جمعیتی سوار و جمعیتی پیاده می‌شوند. عده‌ای بلیت‌های باطله در دست دارند و درست در جایی که زباله‌دانی به همین منظور تعبیه شده کف زمین پر از بلیت‌های باطله است. اگر به نظرتان ناباورانه و اغراق‌آمیز می‌رسد می‌توانید سری به ایستگاه‌های مترو بزنید.
چند درصد از ما در قبال نظافت و پاکیزگی شهر و کشور خود احساس مسئولیت می‌کنیم. به همان مقدار که در قبال منزل و وسایل شخصی خود احساس مسئولیت می‌کنیم. به‌نظر می‌رسد پاسخ کمی یأس‌آور باشد.
گروهی از دانش‌آموز در ایستگاه منتظر اتوبوس نشسته‌اند. مشتی تخمه از جیب بیرون می‌آورند و مشغول می‌شوند. کمی بعد اتوبوس از راه می‌رسد و مسافرها سوار می‌شوند و می‌روند. اما کف ایستگاه اتوبوس با پوست تخمه سنگفرش شده.
آیا اینها دانش‌آموزان کم‌هوش و کودنی هستند؟ از آن نوع شاگردانی که همیشه ته کلاس می‌نشینند یا رفوزه می‌شوند. شاید همچنین نباشد و نمره‌های درسی‌شان هم خوب باشد. پس چرا یاد نگرفته‌اند زمان ارزشمند زندگی‌شان را با زباله پر نکنند. می‌توانند کتاب کوچک شعر یا طنز یا حتی مجله‌ای در یکی از چندین جیب زیپ‌دار کوله‌پشتی‌شان بگذارند و این زمان را با مطالعه پر کنند. چرا لذت تغذیه ذهنی این‌قدر ضعیف است!
به‌راستی ما پدر و مادرها و اولیا مدرسه و ما مسئولان مقصریم؟ کودکانی که چنین رشد کنند به کودکان خود چه خواهند آموخت؟! روز همین امروز نیست. فرداهایی هم هست که آیندگان ما خواهند زیست. این نصیحت و شعار نیست. یک واقعیت عریان است. واقعیتی که عمق زیادی دارد.
مشکلات فرهنگی ما ایرانیان، هم شخصی است و هم جمعی. شخصی از آن نظر که ما معمولا دیگران را مقصر اصلی اشتباهاتمان می‌پنداریم و جمعی از آن نظر که متوقف نمی‌شود و نسل اندر نسل تکرار می‌شود. هرگز از گذشته درس نمی‌گیریم. چرا که تصور بر آن است، این آنها بودند که اشتباه کردند و امکان ندارد در این عصر تکنولوژی و پیشرفت ما مرتکب همان اشتباهات شویم.
خواه ناخواه تاریخ و گذشته با ما است. نمی‌توان بی‌تفاوت از کنار آن گذشت. این‌که انسان از بیرون به خود نگاه کند توانایی بزرگی است. جرأت و جسارت می‌خواهد. اندکی بزرگواری و البته انتقادپذیری. اما متاسفانه انتقادپذیری در جامعه ما رفتاری رایج و معمول نیست. چرا که منتقد گاهی شخصی و گاهی مغرضانه برخورد می‌کند. نظرات بیشتر کوبنده است تا سازنده. انتقاد گاه بوی تمسخر می‌دهد و باعث رنجش می‌شود. هنوز طریق مناسب برخورد با بسیاری مسائل به‌درستی برایمان روشن و جا افتاده نیست. در و دیوار شهر مزین به توصیه‌های انبیا و اولیاست. صداوسیما لبریز از پند و نصیحت است. مراکز مشاوره و مددکاری هم کم نیستند. اما نتیجه کار رضایتبخش نیست. در ساختار فرهنگ باید ریشه‌ای عمل کرد. باید محصولی کاشت که به بار نشستن آن در آینده مطمئن بود یا بسیار امیدوار. از خود انتظار زیادی داریم و باید داشته باشیم. ما ملت بی‌ریشه‌ای نیستیم. تاریخ و تمدنی داشتیم. مدنیتی داشتیم چه ملی و چه مذهبی. پس باید توقع خود از خود را بالا ببریم. این به معنی غرور کاذب نیست. چرا که چنین غروری هیچ پیامد روشنی ندارد. غروری منجر به توسعه و تکامل می‌شود که بار غیرت به همراه داشته باشد. غیرت زحمت‌کشیدن، غیرت آموختن، غیرت مسئولیت داشتن، غیرت خود را شکستن و از پیله تعصب و جهل بیرون آمدن.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/24007/اما-!----