شما جزو نخستین افرادی هستید که جامعهشناسی شناخت را به جامعه ایران معرفی کردید. اما پیش از اینکه تحت این عنوان وارد شود، آیا متفکران ما از قرون گذشته در پی این شناخت اجتماعی و معرفی آن به جامعه نبودند؟
ما هیچگونه بحثی در این خصوص نداشتیم و هیچ زمینه قبلی در ایران و در این راستا وجود نداشته. در فلسفه ایرانی و فلسفه ایرانی- اسلامی که از فارابی تا ابنسینا وجود داشته، به چنین چیزی نپرداختهاند. ما در نزد این بزرگان معرفتشناسی داریم اما هیچکدام از آنها در معرفتشناسی خود نه به دستگاه دین پرداختهاند و نه مناسبات اجتماعی- تاریخی. مانند افلاطون و ارسطو تنها یک بازی مطلق فکری داشتهاند که آن هم بحث موردنظر فلسفه است. حتی ملاصدرا که صحبت از حرکت جوهری میکند، در آنجا هم برخلاف انتظاری که داریم، این اتفاق نمیافتد. تا پشت سر ما چنین چیزی دیده نمیشود. البته بر اثر حرکت درست حزب توده در آن زمان، بحثهای معرفتشناسی مارکسیستی مطرح میشود اما این مباحث، آنچنان راهی به سوی جامعه باز نمیکند و در همانجا هم متوقف میشوند. به این ترتیب شاید من بدون اغراق اولین کسی باشم که جامعهشناسی شناخت را با انتشار کتابی در سال 1354 ه.ش به جامعه ایران معرفی کردم و در این کتاب توضیح دادم که این فرزند جدید جامعهشناسی را بپذیرید و در دانشگاه ملی- شهید بهشتی فعلی- 7 ترم جامعهشناسی تدریس کردم.
همانطور که بر آن تأکید کردید، ما از قرن نوزدهم میلادی شاهد شکلگیری جامعهشناسی شناخت هستیم به این ترتیب این امر طبیعی است که در ایران هم جامعهشناسان دیر به سراغ آن بروند.
بله اما تراوشاتی از زمان رنسانس در این باب آغاز شده بود. تراوشاتی که تفکرات را مرتبط با مناسبات اجتماعی میدید. این نگاهها اما در قالب علمی شده و تحت عنوان آنچه ما از آن با عنوان جامعهشناسی شناخت نام میبریم، نبوده است. این نگاه آزاد به مقوله تفکر نزد روسو، دالامبر، دیدرو، آگوست کنت و بسیاری دیگر از متفکران وجود داشته که بعدها همانگونه که به آن اشاره شد در قرن نوزدهم حالتی علمی به خود گرفت و در این زمان است که پرسشهای نظاممند مطرح میشود که طبقات اجتماعی، احزاب، سازمانهای اجتماعی و... چگونه میاندیشند؟ اما متاسفانه در ایران جامعهشناسی شناخت، برخلاف سایر انواع جامعهشناسی، به دلایل گوناگون و پیچیده، مهجور ماند هرچند به سایر گونههای جامعهشناسی نیز آنطور که باید و شاید توجهی نشد، اما جامعهشناسی شناخت بیش از همه آنها دچار این وضع شد.
دلیل این مهجور بودن را آیا نمیتوان در انتزاعیبودن این مبحث و عدم آشنایی جامعه ایران با چنین مواردی دانست؟
مقدمات فلسفی این بحث بسیار پیچیده و مبهم است و مغلقگوییهای بسیار دارد. به همین دلیل هم دورکهایم و بسیاری از مهمترین اساتید این حوزه همواره توصیه کردهاند که این بحث را به سمت فلسفه نبرند چرا که باعث میشود عقایدتان مبهم و گنگ بیان شود و برای مردم درک آنها سخت شود. ژرژ گورویچ، جامعهشناس فرانسوی کتابی دارد تحت عنوان «جامعهشناسی فلسفه» که او هم بر همین اصل تأکید میکند و در حوزه عملی هم از یک دورهای کمتر سعی میشود تا مباحث حوزه شناخت با فلسفه خلط شود. از اینرو نمیتوان گفت که دشواری در فهم این موارد وجود داشته و دلیل این عدم اقبال و مهجور بودن را در این امر جست.
به این ترتیب دلیل این امر را در چه باید دید؟
دلیل امر را باید در یک چیز خلاصه کرد و آن هم ضعف مناسبات اجتماعی است. در ایران مناسبات اجتماعی دارای چنان ضعفی بوده که نتوانسته آن اثری را که باید و شاید برجا گذارد. گسل بین شناخت و مباحث اجتماعی، برخلاف بسیاری از کشورهای مترقی، در ایران بسیار زیاد است و همانطور که پیش از این نیز اشاره کردم، در کلام و آثار بسیاری از بزرگان تمامی حوزهها نمیتوان ارتباط دقیق و کاملی میان شناخت افراد و مناسبات اجتماعی مشاهده کرد. در جشنواره ابنسینا و در 15 سال پیش، مقالهای در این راستا نوشتم و به این امر اشاره کردم که در زمان ابنسینا، مناسبات اجتماعی و تاریخی، دوران پرتنش و دشواری را میگذراند اما ما در آثار این حکیم، اثری از وقایع اجتماعی- تاریخی نمیبینیم. در نتیجه علت اصلی را باید در گسل میان روبنا یعنی اندیشه، با زیربنا یعنی مناسبات اجتماعی جستوجو کرد و همین امر هم عاملی شده است که هیچگاه مناسبات و تحولات اجتماعی در اندیشه منعکس نشود. همچنین ما هیچ متفکری نداریم که بگوید من نماینده فلان قرن در ایران هستم درحالیکه در اروپا چنین چیزی داریم. برای مثال من در کتاب 6 جلدی که درباره تفکر کانت درحال نگارش هستم، به این نکته اشاره میکنم که تفکر او نماینده تفکر بورژوازی متقدم است و همه آنچه سرمایهداری در آن زمان میخواسته، کانت آن را بیان میکند. به این ترتیب نمونههایی از این دست زیاد است.
اما پرسش اینجاست که چرا متفکران ما تا این حد در شناخت فلسفی باقی ماندند و به شناخت از زیست اجتماعی کمتوجهی کردند و بهتبع این نگاه به دورههای بعد نیز تسری یافت؟
پاسخ این امر ساده است و آن را هم باید در عدم پختگی و رشد علم جامعهشناسی و در مقابل وسعت و گستردگی فسلفه دانست. گستردگی و حضور فلسفه در ایران قابل قیاس با حضور جامعهشناسی نیست. زمانیکه فلسفه از 6 قرن قبل از اسلام تا 14 قرن بعد از اسلام حضور دارد، قطعا اثرات بیشتری نیز به نسبت جامعهشناسی برجا میگذارد. این وضع طی سالیان متمادی نهتنها بهتر نشده، بلکه بدتر نیز شده است. برای مثال درس جامعهشناسی شناخت را که من سالها تدریس میکردم، از عنوان دروس جامعهشناسی حذف کردند! این عمل خیلی عجیب و وحشتناکی بود اما این درس حذف شد و دیگر هم اضافه نشد. آخرین فرزندی که از دل جامعهشناسی شناخت بیرون آمد، جامعهشناسی علم و صنعت بود که 80 سال از عمرش میگذرد اما توانست قدرت بسیاری بیابد و نیازی نیست که من بگویم چرا؟ نگاهی به وضع صنعت و علم میتواند این امر را نشان دهد. درحالیکه اینگونه جامعهشناسی در ایران نیز همچنان مهجور است هرچند در دانشگاه عنوان درسی را به خود اختصاص داده است.
شاید یکی از ابعادی که از جامعهشناسی و گونههای مختلفی از آنکه به وجود آمده، انتظار میرود این است که بتوان اثرات مستقیم آن را در زیست مردم جامعه دید. از این منظر جامعهشناسی شناخت چه گامهایی میتواند بردارد؟
تأمل انتقادآمیز من توأم با شکوه و گلایه، دقیقا معطوف به همین امر است. به دلایل مطالعات گستردهای که در حوزه جامعهشناسی شناخت در فرانسه و آلمان دارم، دقیقا متوجه این امر شدهام. اگر این واقعیت درست باشد که جامعه در داخل جامعهشناسی به آگاهی علمی خود نایل میشود و تاریخ به واسطه علم تاریخ، به آگاهی علمی میرسد، در اینصورت آنجایی که علم تاریخ و جامعهشناسی از خود میپرسد که چگونه به این علم نایل شدی؟ اینجا نقطه بهوجود آمدن شناخت است. درون جامعهشناسی شناخت، میتوان به آگاهی مشددی دست یافت که مکمل اجتماع و تاریخ است. در جامعهای که این شناخت صورت بگیرد، جامعه به آگاهی علمی از مناسبات اجتماعی دست مییابد. ترس من این است که عدهای عمدا، عامل دوری از این جامعهشناسی و از این شناخت شوند. در جامعهای که علم شناخت مناسبات اجتماعی و مباحث جامعهشناسی شناخت پا نگیرد، آگاهی اجتماعی و تاریخی نمیتواند به آن درجه از میزان قدرت دست یابد که کلیت جامعه را برای افراد جامعه تعریف کند. چرا چنین افکاری در جامعه به وجود آمده است؟ چرا چپ ما اینگونه میاندیشد؟ چرا راست ما اینگونه است؟ سرچشمه این افکار کجاست؟ اینها مباحثی است که در ایران هرگز به صورت علمی روی آن صحبت نشده است. تا این اندازه فضای تفکر و شناخت مغشوش است. فضایی که با حذف جامعهشناسی شناخت بیش از پیش بر آن دامن زدهاند و حالا این فضا را با تمام وجود در جامعه خود لمس میکنیم. فضایی ناشی از درست نشناختن و علمی واکاوینکردن پدیدههای اجتماعی. در نتیجه گامی که جامعهشناسی شناخت میتواند برای جامعه بردارد بسیار قابل لمس است. گامهایی که تکتک افراد جامعه با شناختن مناسبات اطرافشان میتوانند بر آن نایل شوند.