[شهروند] روزی که فیلم «فصل ماهی سفید» به عنوان نخستین تجربه کارگردانی قربان نجفی -که تا به حال حداقل در 26 فیلم سینمایی نقشآفرینی کرده- روی پرده آمد؛ کمتر کسی فکرش را میکرد که این فیلم اجتماعی که با بازی محمدرضا فروتن، لادن مستوفی، ژاله علو، بیژن بنفشهخواه، میلاد کیمرام، شقایق دهقان، بهزاد خداویسی، المیرا دهقانی و خود قربان نجفی از «باغ آلبالو»ی آنتوان چخوف اقتباس شده بود، با چنین ناکامی دامنهداری مواجه خواهد شد که نه از نظر بازتاب رسانهای و انتقادی جایگاه چندان قابل تحسینی به دست آورد و نه اینکه در گیشه فروش چندانی خواهد داشت. این اتفاق اما به نحو طعنهآمیزی روی داد و «فصل ماهی سفید» بهرغم فضای جذاب و دوستداشتنی و بازیگران محبوب و البته جوایز قابل ذکری که از جشنوارههای بینالمللی فیلم بمبئی و لیفت هندوستان، آنتاکیای ترکیه و جشنواره ایرانیان سانفرانسیسکو نصیب برد، کمتر از یکمیلیارد تومان فروخت تا از این نظر ناکامی قابل ذکری را به تجربه نشسته باشد. «فصل ماهی سفید» درباره خانوادهای است که نسلبهنسل در باغی در شمال کشور زندگی کردهاند، اما مسائل مالی موجب میشود که حیات این باغ و روابط ساکنان آن دچار چالش شود. این فیلم به عنوان برداشتی آزاد از نمایشنامه «باغ آلبالو»ی آنتوان چخوف روایتگر تغییر روابط افراد در عصر جدید و از یاد بردن ارزشهای گذشته یک خانواده و حیات زمینهای کشاورزی در جهت رسیدن به منافع مالی است.
آنچه در پی میآید؛ توضیحات قربان نجفی، کارگردان فیلم سینمایی «فصل ماهی سفید»، در توجیه ناکامی این فیلم در اکران عمومی است.
ناکامی در گیشه
همین ابتدا باید از حبیب اسماعیلی تشکر کنم که در چنین شرایطی بهعنوان پخشکننده پای فیلم آمد و آن را اکران کرد. با این حال اکران فیلم از چند منظر تحت تاثیر شرایط قرار گرفت. اول اینکه آقای اسماعیلی خیلی تمایلی به تبلیغ برای فیلم نداشتند و معتقد بودند که فیلم باید خودش بفروشد، در حالی که واقعیت این است که هیچ فیلمی خودش به تنهایی نمیتواند فروش کند. هر فیلمی در هر شرایطی، حتی با حضور بزرگترین ستارهها هم نیاز به تبلیغات دارد و این حتی شامل «فصل ماهی سفید» هم میشود که فیلم کمستارهای نبود و چهرههای شناختهشدهای از سه نسل مختلف در آن ایفای نقش کرده بودند. با این حال تبلیغات مناسبی برای فیلم صورت نگرفت. این در حالی است که برخی از همین فیلمهای روی پرده، شبکههای ماهوارهای را با تبلیغات خود قرق کرده بودند. این یک واقعیت است که هیچ بازیگری به تنهایی نمیتواند فروش یک فیلم را تضمین کند. درباره «فصل ماهی سفید» نکته البته از این هم مهمتر بود و به واقع اساسا کسی نمیدانست که فیلم اکران شده است! یکی از دوستان خبرنگار چند روز پیش تماس گرفت و گفت من تازه متوجه اکران فیلم شما شدم و گفتم وقتی شما بهعنوان یک خبرنگار امروز فهمیدهاید، دیگر از مخاطبان و مردم چه انتظاری میتوان داشت!؟ وقتی آدمها نمیدانند فلان فیلم در حال اکران است، دیگر از کجا میخواهند بدانند که فلان بازیگر هم در آن بازی کرده است؟!
فیلم فرهنگی یا تجاری؟!
من خودم شخصا پیگیر شدم بتوانیم چند تا بیلبورد تبلیغاتی برای فیلم بگیریم، اما بیلبوردی به فیلم ما ندادند، بهشدت هم اذیت کردند و حتی گفتند ما به فیلمهای فرهنگی بیلبورد میدهیم، اما فیلم تو تجاری است! این چیزها را در حالی گفتند که فیلم «فصل ماهی سفید» یک اثر فرهنگی است و شهرداری موظف بود از آن حمایت کند، اما متاسفانه این نگاه وجود نداشت. فرض کنید مخاطبی هم بوده باشد که تصمیم داشته فیلم ما را ببیند، طبیعتا اولین اقدامش جستوجو در جدول اکران سینماهای اطراف خود است. وقتی میبیند هیچ سینمای نزدیکی فیلم را در حال اکران ندارد، قطعا منصرف میشود. یک فیلم باید در سینماهای مختلف فرصت و شانس دیدهشدن داشته باشد. با این حال سالنها و سانسهایی که به فیلم ما تعلق گرفت، بسیار پراکنده و محدود بود. این عامل دیگری بود که باعث شد نگذارند فیلم ما آنگونه که باید دیده شود.
یک فیلم اقتباسی
«فصل ماهی سفید» برداشت و اقتباسی کاملا ایرانیشده از نمایشنامه «باغ آلبالو» اثر آنتوان چخوف است و مسائلی که در آن طرح شده هم مسائلی کاملا فرهنگی، محیطزیستی و ملی است. قصه باغ آلبالو، قصه روزگار ما یعنی از 100 سال قبل تا به امروز است. فصل ماهی سفید، قصه تغییر و تحولات و عوضشدن دورهها و نسلهاست. در نمایشنامه باغ آلبالو ما شاهد گذر فئودالیسم به دوران صنعتی هستیم و شکل جامعه تغییر میکند و کارگری که تا به امروز رعیت ارباب بوده، از فردا کارگر کارخانه میشود، یعنی او کارگری انجام میدهد، اما سیستم آن متفاوت است. فئودال، زمینهای کشاورزی و باغهای فراوان و فرم زندگی متفاوتی دارد و در مقابل نسبت کارگری که در سیستم فئودالی کار میکند هم با بالاسری خود متفاوت است. به عبارتی، نسبت این افراد با طبیعت، جامعه و محیط متفاوت است و این برای هر جامعهای ازجمله جامعه ما هم جذاب است. موضوعی که ذهنم را مشغول کرد، مربوط به شمال بود که زمینهای شالیزار را خشک، تکهتکه و تبدیل به زمینهای مسکونی میکنند و پس از ساخت ویلا، میفروشند و پول خیلی خوبی نصیبشان میشود. گاهی اوقات با این پول، ماشین شاسیبلند میخرند و بعضی اوقات هم داخل بانک میگذارند و سودش را ماهانه میگیرند. اتفاقی که میافتد، این است که سالهای آینده قیمت ماشین بر اثر استهلاک پایین میآید، دیگر خبری از آن شالیزار و زمین کشاورزی هم نیست و در کنار آن، طبیعت هم ویران میشود. این ویرانی بهتدریج از شالیزارها به تمام جنگلها و کوهها میرسد. بنابراین، این جنگلها به عنوان مثال، سرمایه فقط منی که آنجا نشستم و قصد دارم از آن بهره ببرم، نیست، بلکه مربوط به نسلهای آینده نیز میشود و همانطور که شما از فرزندتان مراقبت میکنید، طبیعت هم نیاز به مراقبت دارد، حتی طبیعت هم از شما مراقبت میکند. شما هم باید در مقابل فرسودگی خانه از آن مراقبت کنید، خانه را تعمیر کنید و به آن برسید تا ویران نشود. ما به نوعی در حال ویرانکردن خانهای هستیم که داخل آن نشستهایم.
کمدی علیه سینما
برخی از آثاری که به اسم کمدی روی پرده است، اساسا فیلم نیستند. این فیلمها جای سیرک را گرفتهاند! چون سیرک هم تنها و تنها برای خنداندن مردم نیست، اما این فیلمها کار آنها را انجام میدهند. این در حالی است که ما در تاریخ سینمای خود فیلمهای اجتماعی بسیار مهم و تاثیرگذاری داشتهایم که خیلی از آنها با اقبال مخاطب هم مواجه شدهاند. بپرسیم چه شد که ناگهان وضعیت سینمای اجتماعی ما اینگونه شد؟ این وضعیت بد، تقصیر خود ما هم است. گاهی اعلام میشود فیلم کمدی بسازید تا تجارت کنیم، آنوقت همه به سمت ساخت فیلم کمدی و تجارت میروند! دیگر کسی فکر نمیکند که چه بلایی سر سینمای ملی ما میآید. این در حالی است که سینمای اجتماعی میتواند کارکرد مدرسه را در جامعه ما داشته باشد و باید مانند یک میراث ملی از آن صیانت کنیم. سیاستگذاران ما نباید به این سینما بیتوجه باشند و وزارت ارشاد هم باید از این سینما حمایت کند. همانگونه که زمانی برای تبلیغات فیلمها قانونهای حمایتی گذاشته بودند، امروز میتوانند سیاستهای حمایتی را اجرا کنند.
کسبوکار هنر
نمیدانم آیا شرایط اکران «فصل ماهی سفید» باعث خواهد شد کارگردانی را همچنان ادامه دهم یا نه! سینما حرفه ماست. در این عرصه هم خیلی تفاوتی میان بازیگری و کارگردانی قائل نیستم. در هر موقعیتی بهصورت کامل درگیر یک پروژه میشوم. هم در مقام بازیگر باید کار را از آن خود کنم و هم در مقام کارگردان تمام انرژیام را برای یک کار میگذارم. کار من در هر صورت همین است، حتما کار هنری را ادامه میدهم و اگر روزی احساس کردم کار هنری ارزشی ندارد، سراغ دستفروشی میروم!