ناصر غیاثی، جیم جارموش و آقاي كارگردان
 

 

سعید  اصغرزاده

تاکسی نوشت‌ها، کتابی است داستانی با آمیزه‌ای از خیال و واقعیت که ناصر غیاثی، راننده تاکسی، نویسنده و مترجم ایرانی که 3دهه در آلمان زندگی و کار می‌کند، آن را نوشته. به گمانم 3‌سال پیش بود که در ایران منتشر شد. چندسالی پیش از آن شاید یادداشت‌هایش را در وبلاگش می‌خواندم. او داوطلبانه راننده تاکسی نشده بود. قبلش در رستوران کار می‌کرد و....گپ و گفت با مسافر اول کتابش، او را معرفی می‌کند.
.... - الان دارید چه می‌خوانید؟ انسان و سمبول‌هایش.
- پس روانشناسی هم می‌خوانید؟ بله. ادبیات و روانشناسی.
- فقط به زبان مادری‌تان می‌خوانید؟ نه. به آلمانی هم می‌خوانم.
- روزی چند ساعت كار می‌كنید؟ كدام كار را می‌فرمایید؟ هفته‌ای 6روز، روزی 8ساعت تاكسی می‌رانم؛ از 4 بعدازظهر تا 2شب. از 2 تا 4 پشت كامپیوترم. تا ظهر می‌خوابم. بعد ناشتا، دوباره اگر كارهای خرید و نظافت نداشته باشم، كامپیوتر. كتابم را این تو می‌خوانم، سرِ ایستگاه، وقتی منتظر مسافرم....
قبل‌ترها هم فیلم «شب روی زمین» اثر «جیم جارموش» را دیده بودم. کارگردانی که عنوان سینمای مستقل آمریکا را یدک می‌کشد. فیلم داستان چند راننده‌ تاکسی در شب است که هرکدام در گوشه‌ای از دنیا دارند شیفت شب را طی می‌کنند. برش‌هایی از حالت‌های ممکن مسافرت کوتاه از شب آدم‌های روی زمین. فیلم اما در زمستان سرد آدم‌ها در هلسینکی تمام می‌شود. جایی که ترانه پایانی فیلم در متنش درست آرزو دارد برگردد به تابستانی گرم و پرشور، جایی که خورشید در آن یک طلای زرد است.
حالا اما موضوع مورد توجه من، قصه فیلمی است به نام «تاکسی» که کارگردانش داوطلبانه راننده تاکسی شده است تا با مسافرانش چالش جدیدی داشته باشد. آن هم نه مانند جارموش در تمام شهرهای جهان و نه در شب که در روز و در تهران و البته مانند خاستگاه داستانی ناصر غیاثی، برای نمایش در برلین و نه ایران!
این‌بار كارگردان ايراني در این فیلم با هویت واقعی خود داوطلب می‌شود تا تاکسی براند و فیلم بسازد. مسافران مختلفی سوار تاکسی او می‌شوند و دوربین‌هایی که در تاکسی تعبیه شده‌اند دیالوگ‌ها و رفتار مسافران را ضبط می‌کنند. اغلب دیالوگ‌ها زمینه اجتماعی، سیاسی یا هنری دارند. از موضوع مجازات اعدام گرفته تا سانسور و خودسانسوری در سینما.
او برای بیان مباحث خود متوسل به شگردهایی می‌شود. مثلا موضوع سانسور و خاستگاه آن را با حضور خواهرزاده خود بیان می‌کند. دوربین خواهرزاده كارگردان یکی دیگر از این دوربین‌هاست. او دختربچه‌ای است که برای پروژه‌ تهیه فیلم در مدرسه قصد دارد سوژه‌ای بیابد و از دایی خود در این‌باره کمک و راهنمایی طلب می‌کند. دختر می‌گوید که معلم گفته که «آدم‌های خوب در فیلم باید نام‌های مذهبی داشته باشند و کراوات هم نزنند.» خانم معلم به بچه‌ها گفته که «خود باید متوجه شوند که کجای کارشان ایراد دارد یا کارشان خوب نیست و از نمایش یا گفتن آن خودداری کنند.» كارگردان این‌بار داوطلب شده که ریشه‌های برخی از رفتارهای ما را در نوع آموزش و تربیت که بر نظام آموزشی ما مستولی است ببیند. او به‌عنوان راننده تاکسی، در اصل فیلمسازی است که به‌طور مخفی کار می‌کند. او نیز در این فیلم نقش بازی می‌کند، خود را نیمه استتار کرده تا اموراتش بگذرد.
نمی‌دانم چرا این کار کارگردان مرا به سر ذوق آورد. شاید از آن جهت که نشان می‌دهد او تمام مسیرها را می‌رود تا داوطلبانه به رسالت خود عمل کند. کاری به این ندارم که او چه آرمانی دارد؟ چه محدودیت‌هایی دارد؟ ولی او یک‌چیز را به من می‌آموزد؛ زندگی در همین نزدیکی است. برش‌های زندگی خیلی قابل لمس و دست‌یافتنی‌تر از آن هستند که محدودیت‌هایی بتوانند ما را از پا بیندازند و...
ای کاش جشنواره‌های وطنی نیز تاب تحمل تمام نگاه‌ها را می‌داشتند. یاد پایان داستان اول ناصر غیاثی می‌افتم و نه پایان فیلم اين كارگردان که همه‌چیز خاموش می‌شود و متوقف و توقیف!
.... می‌رسیم. كرایه‌اش شده 4 یورو و چند سنت. 10 یورو می‌گذارد روی داشبرد و می‌گوید: آشنایی با آدم‌های جالب به آدم قوت قلب می‌دهد. آدم می‌فهمد كه تنها نیست.
دست می‌كند از جیب پالتویش یك كتاب بیرون می‌آورد: اجازه دارم این كتاب را به شما هدیه كنم؟ هنوز تمامش نكرده‌ام. بعداً یكی برای خودم می‌خرم.
خودنویس‌اش را بیرون می‌آورد و در صفحه اول كتاب می‌نویسد: برای نویسنده، مترجم و راننده تاكسی، همكار و هموطنم. به سرعت پیاده می‌شود و می‌پیچد توی كوچه. سیگار را از پنجره می‌اندازم بیرون و می‌روم برای شكار بعدی كه می‌دانم مثل این یكی مرغ خوش سخن نیست.

 

 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/22833/ناصر-غیاثی،-جیم-جارموش- و-آقاي-كارگردان