| احمد اسدی | آزاده |
شاید آزادهای که کنار من میخوابید یا آزادهای که در آسایشگاه دیگری اسیر بود، روش مرا دوست نداشت اما راه و روش مختص من بود. سعیام این بود تا غم دوری از خانواده، وطنم و دردهای حاصل از شکنجه را با یاد خدا، از دلم دور کنم. همواره به اهلبیت توسل میکردم و نمازهای مستحبی و واجب را به جا میآوردم. بهعنوان یک بچه مسلمان، دعا را در رأس کارهایم قرار داده بودم. الان هم شرایط همانطور است. همه این کارها و توسل به اهلبیت و خصوصا خواندن قرآن در لحظات سخت فشار و شکنجه، به ما آرامش میداد. عمده وقتم صرف درس خواندن و مطالعه زبانهای خارجی میشد و از هر فرصتی برای درس خواندن و آموختن استفاده میکردم.
شب شورش اسرا در اردوگاه موصل برای من و خیلی از بچهها در کل دوران اسارت، خاصترین شب بود. دو نفر از بچهها در خلال آن شورش، شهید شدن و14- 13 نفر به سختی مجروح شدند. نیروهای عراقی رفتند دستگاه جوش آوردند و بعد از آنکه همه بچهها را داخل آسایشگاه بردند از پشت همه درها و پنجرهها را جوش دادند. بعد از آن تعداد زیادی نفر بر آوردند داخل محوطه آسایشگاه، میخواستند داخل اردوگاه را تیرباران کنند. بین نیروهای عراقی و افسران ارشد، اختلاف نظر پیش آمد. در آن شب همه ما دست به دعا برداشتیم. شب به شدت خاصی بود. چند تا از بچهها را شهید کرده بودند و فضا پر از فشار بود. یادم میآید قبل از اینکه این اتفاق بیفتد همگی در حیاط آسایشگاه جمع شدیم و نماز جماعت مغرب و عشاء را برگزار کردیم.
فردای آن روز تیمسار عراقی آمد داخل اردوگاه به افسر مستقر در اردوگاه کلی بدو بیراه گفت. معتقد بود حالا که فرصت فراهم شده باید 150نفر از اسرا را میکشتند تا هم زهر چشم گرفته باشند و هم اقتدار خود را نشان دهند. آن روزها بالاخره تمام شد.