گفت‌وگویی با حسین پایا در باب زندگی و ارزش زیستن
 
گفت‌وگو، تنها پاسخ محصل به پرسش از زیستن است
 
| طرح نو| مجتبی پارسا | « تنها یک مسأله فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن، این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا به زحمت زیستنش نمی‌ارزد؟» این سخن آلبر کامو است. نویسنده و فیلسوف اگزیستانسیالیسم الجزایری. اگرچه پاسخ او به این پرسش درنهایت مثبت است. کامو می‌پذیرد که زندگی به تمام مصائب و مشکلاتش، می‌ارزد! اما چه تعداد از انسان‌ها به این موضوع می‌اندیشند؟ کدامیک از ما برای رسیدن به پاسخی محصل و موجه، به این پرسش فکر کرده‌ایم که «برای چه زندگی می‌کنیم؟» «به لحاظ منطقی و فلسفی، پاسخ به این پرسش که فلسفه زیستن چیست، ناممکن است». این پاسخ حسین پایا است. او معتقد است هرگونه تلاشی برای موجه‌سازی این پرسش، به دور یا تسلسل می‌انجامد. پایا معتقد است نکته مهم این است که تا چه اندازه، فرضی که ما برای معنا یا فلسفه زندگی می‌گذاریم، با امر واقع نسبت دارد و می‌تواند توسط آن نقد شود. مصاحبه ما را با حسین پایا، مترجم فلسفه می‌خوانید؛
 

  از نظر شما، زندگی در نگاه ایرانیان چه معنایی دارد؟
به‌نظرم می‌رسد که امروز، مقصود از معنای زندگی میان ایرانیان، برحسب آنچه که در فلسفه کهن خودمان داشته‌ایم، یک نوع امیدواری و به نحوی، انگاره‌های توحیدی است و انسان‌ها به‌رغم همه مشکلات، فکر می‌کنند که پایان شب سیه، سپید است و این همان چیزی است که باعث شده ایرانیان، بسیاری از هجوم‌ها، حمله‌ها و مصیبت‌ها را از سرشان بگذرانند. الان نکته از این قرار است که برای معنای زندگی، تا چه اندازه بازمی‌گردیم و فرهنگمان را به شکل نقادانه‌ای قرائت می‌کنیم که بتوانیم به زندگی‌مان، نوعی اعتلا یا استعلا ببخشیم.
 این به مقوله فرهنگ بازمی‌گردد که ایرانیان، امروز تا چه اندازه فرصت می‌کنند یا می‌توانند یا امکانش را دارند که مقوله فرهنگ را جدی بگیرند تا از آن طریق، بتوانند معنای زندگی را مورد پرسش قرار دهند. این بخش هم درباره این است که آنها تا چه اندازه می‌خوانند، گفت‌وگو می‌کنند و در مورد مشکلاتشان در گفت‌وگو به تاملات  و ایده‌های تازه می‌رسند. همه این نکات بازمی‌گردد به این‌که چقدر دولت به بحث رشد فرهنگ توجه دارد و این برایش جدی است که افراد را به این سو دعوت کند و یک نوع زیست‌بومی برای آنها فراهم کند تا افراد بتوانند در این زیست بوم، تجربیات گذشته‌شان را مدنظر قرار دهند و با نقد آن بتوانند از آن فراتر بروند. قدرت نقادی یا بازگشت نقادانه به سنت‌های فرهنگی، به دلیل مشکلاتی که هست، مثل گران شدن کتاب، نخواندن کتاب، فقدان مکان‌هایی برای دسترسی راحت به کتاب، فقر معیشتی و... که به مردم اجازه نمی‌دهد به‌رغم این‌که این سوالات برایشان مطرح است، نمی‌توانند دنبال پاسخ محصلی بروند که بتواند زندگی‌اش را ارضا کند و نور امید ببخشد. در هر حال، پرسش از معنا و فلسفه زندگی، نیاز به یک زیست بوم تأملی دارد که زندگی و تأمل نگاه درجه دوم، در آن اهمیت داشته باشد.
  می‌خواهم این پرسش را کمی فلسفی‌تر بپرسم. در مقدمه‌ای که بر کتاب بیگانه آلبر کامو نوشته‌اند، گفته شده که تمام تلاش کامو در این داستان، پاسخ‌دادن به این پرسش است که آیا زندگی، باتوجه‌به تمام مصائب و مشکلات آن‌که هر روز دامنگیر انسان است، ارزش زیستن را دارد یا نه؟ مایلم نظرتان را درباره این سوال بگویید که ایرانیان در مقابل این سوال که «آیا اساسا زندگی ارزش زیستن دارد یا خیر» چه پاسخی می‌دهند؟
قطعا ما با آن بخشی از پرسش کار داریم که افراد، با تأمل پاسخ خواهند داد. چون ممکن است کسانی بدون تأمل و صرفا با غریزه زندگی را بپذیرند که ما با این بخش کاری نداریم. روی سخن ما افرادی هستند که با این پرسش‌ها روبه‌رویند که اولا زندگی چیست؟ و بعد از آن‌که هر پاسخ مقدری به این پرسش، دوباره بپرسند که آن پاسخی که دادند، آیا ارزش زیستن دارد یا نه.  نکته مهم در طرح پرسش کامو این است که کامو گمان می‌کند ما می‌توانیم پاسخی موجه به ارزش زندگی بدهیم و بتوانیم آن را به لحاظ معناشناسی، توجیه کنیم. اما مشکل این نگاه که فکر می‌کند ما می‌توانیم یک پاسخ قانع‌کننده و موجه بدهیم این است که اساسا در بحث‌های معرفت‌شناسی، اصالت توجیه - اصالت موجه‌سازی، یا به دور برخورد می‌کند، یا تسلسل. به این معنا که شما اگر بگویید ارزش زندگی به خاطر امر الف است، مثل کمک به همنوع، یا سود انگاری یا هرچه، آنگاه من می‌توانم دوباره از او سوال بپرسم که چرا الف؟ چرا سود انگاری؟ چرا کمک به همنوع، به زیستن ارزش می‌دهد؟ شما یا باید الف را به امر دیگری مثل ب منتهی کنید، که باز من می‌توانم بپرسم چرا امر ب به زندگی ارزش زیستن می‌دهد؟ در این صورت ما به تسلسل می‌رسیم. یا این‌که بگویید این امر الف یا ب، مثل کمک کردن به همنوع، فی حد ذاته و فی نفسه ارزش زیستن دارد و این بدیهی است؛ که این نیز ما را به دور می‌رساند. چراکه شما الف را با الف توجیه می‌کنید. بنابراین تمام پرسش‌هایی که ما را به سمت نوعی موجه‌سازی برای پاسخ به پرسش از ارزش زندگی وا می‌دارد، ما را به جایی نمی‌رساند. درحالی‌که آن چیزی که اکنون مطمح نظر است، این است که وقتی هرکس معنایی را پیشنهاد می‌کند، چقدر این معنا با امر واقع انطباق دارد و می‌تواند نقد شود. نقد، چه از جانب خود فرد و چه از جانب دیگران.
  مشکل پاسخ موجه و معین چیست؟
برایتان مثالی می‌زنم. داعش یا گروه‌های تکفیری، ارزشی را برای زندگی در نظر گرفته‌اند و به‌طور جازمانه‌ای این ارزش‌ها را به دیگران نیز تحمیل می‌کنند. یعنی از سر بریدن، از کشتن و تصرف خاک افراد، ابایی ندارند. شبکه معنایی چیزی است که شما هر چیزی حتی بی‌معناترین چیزها را می‌توانید معنا ببخشید. مثل جوهرهایی که وسط کاغذ می‌ریزند و کاغذ را باز می‌کنند و شکلی تصادفی به‌وجود می‌آید و هرکس از آن، معنایی افاده می‌کند. ذهن به دلیل این‌که نمی‌تواند با جهان، بیگانه باشد، از طریق شبکه‌ای که در خودش دارد و می‌خواهد توسط آن، جهان را با خود مأنوس کند، معنایی را بر جهان می‌اندازد؛ حتی اگر آن امر، در حاق خود، بی‌معنا باشد مثل همان جوهری که روی کاغذ لکه انداخته است. اما نکته‌ام در این است که اگر ما در معنا، یعنی آن چیزی که ذهن در خود می‌بافد و فکر می‌کند که جهان را برای خود، مأنوس می‌کند، بمانیم و ارتباطمان را با امر واقع و نقد شدن از طریق آن قطع کنیم، جزمیت و دگماتیسمی به‌وجود می‌آید و افراد به آنچنان یقینی می‌رسند که می‌توانند به خاطر آن، آدم بکشند یا جهان را به التهاب و آشوب بکشانند. لذا اهمیت این نکته در این است که تا چه اندازه، فرضی که برای معنا یا برای فلسفه زندگی می‌گذاریم، با امر واقع نسبت دارد و می‌تواند توسط آن نقد شود. مرادم از امر واقع، نقد شدن از طریق یک رابطه بین الاذهانی است. به عبارت ساده‌تر یعنی اولا آنچه که ما پیشنهاد می‌کنیم، در معرض بحث و گفت‌وگوی دیگران قرار بگیرد و دوم، این‌که ما از طریق او بتوانیم نسبت معنای خودمان را با واقع بسنجیم که تا چه اندازه دور و پرت یا نزدیک است. مشکل ما با گروه‌هایی مثل داعش همین است که ارتباطشان را با نقد قطع می‌کنند و در شبکه معنایی خود از نوعی جزمیت برخوردار می‌شوند و ایجاد یقینی می‌کنند که این یقین را با هیچ امر دیگری نمی‌توان مورد شک و تردید یا پرسش قرار داد.

 پیشنهاد شما برای نگاه به زندگی
 و فلسفه زیستن چیست؟
 پیشنهاد من این است که ما با معنایی که می‌بخشیم، این معنا تا چه اندازه در جهانی که در آن زیست می‌کنیم، می‌تواند شرور اطراف ما را، اعم از ارتباط یک زوج، ارتباط پدر و مادر با فرزند، ارتباط با یک دوست یا ارتباط با یک حکومت، کاهش دهد و تا چه اندازه این ارتباطات را معنا ببخشیم. آنچه که آقای ملکیان تحت عنوان «تقلیل مرارت» نام می‌برد، سخن صوابی است. یعنی در جهانی که به تعبیر سارتر، «نگاه دیگری می‌تواند برای من دوزخ شود» و زندگی و حیطه زیستن مرا محدود کند، تا چه اندازه می‌توانم این نگاه را تغییر دهم که در مناسبات با دیگری، رابطه شرورآمیز را تا جایی که در توان یا فهم و درک من است، از طریق نقد کردن، کاهش دهم. لذا شما باید به جای این‌که به دنبال این باشید که افراد به دنبال موجه‌کردن و دفاع از چه نکته‌ای هستند، از طریق نقد کردن پیشنهاد‌های افراد در باب زندگی، به پاسخ محصلی برسید؛ یعنی آنچه که اهمیت دارد، گفت‌وگو در باب پیشنهادهای معنا یا فلسفه‌های زندگی است.

 به‌نظرم می‌رسد که امروز، مقصود از معنای زندگی میان ایرانیان، برحسب آنچه که در فلسفه کهن خودمان داشته‌ایم، یک نوع امیدواری و به نحوی، انگاره‌های توحیدی است و انسان‌ها به‌رغم همه مشکلات، فکر می‌کنند که پایان شب سیه، سپید است.

 داعش یا گروه‌های تکفیری، ارزشی را برای زندگی در نظر گرفته‌اند و به‌طور جازمانه‌ای (Dogmatism) این ارزش‌ها را به دیگران نیز تحمیل می‌کنند. یعنی از سر بریدن افراد، از کشتن و تصرف خاک افراد، ابایی ندارند.

 کامو گمان می‌کند ما می‌توانیم پاسخی موجه به ارزش زندگی بدهیم و بتوانیم آن را به لحاظ معناشناسی، توجیه کنیم. اما مشکل این نگاه که فکر می‌کند ما می‌توانیم یک پاسخ قانع‌کننده و موجه بدهیم این است که اساسا در بحث‌های معرفت‌شناسی، اصالت توجیه - اصالت موجه‌سازی، یا به دور برخورد می‌کند، یا تسلسل.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/22623/گفت‌وگو،-تنها-پاسخ-محصل-به-پرسش-از-زیستن-است