حسین مهکام کارگردان«آزادی مشروط»
باز هم یک یادداشت کارگردان برای یک روزنامه و باز هم دغدغه اینکه واقعا چه حرف جدیدی باید زد که تا به حال در روزهای پیش از شروع جشنواره نگفتهام. تشکرها را پیشتر چندبار نوشتهام و درست است که در دلم هر چقدر از عوامل جلو و پشت دوربینم تشکر کنم باز هم قدردانی از ایشان نکردهام چنان که باید و شاید، اما مخاطب هم حق دارد هر یادداشتی از کارگردان یک فیلم میخواند خیلی شبیه یادداشتهای دیگر همان کارگردان در نشریات مشابه نباشد، نمیدانم. یادم میآید پارسال همین روزها داشتیم فیلم «آزادی مشروط» را در لوکیشنی حوالی تهران و منطقه شهریار و قلعه حسنخان فیلمبرداری میکردیم. خیلی دور از هیاهوی جشنواره فجر بودیم. اخبار را از دور میشنیدیم و حتی شبی که شب اختتامیه بود و برای فیلمنامه فیلم برف کاندیدای سیمرغ بودم، بلافاصله بعد از اختتامیه رفتیم خانه و لباس کار پوشیدیم و رفتیم سر لوکیشن و سکانس فینال همین فیلم «آزادی مشروط» را ضبط کردیم. سه نفرمان کاندیدا بودیم. عباس بلوندی برای طراحی صحنه و لباس فیلم «چ»، که شرط کرده بودیم سیمرغ را که برد نیمه شب دست پر بیاید سر صحنه، که سیمرغش قسمت دیگری شد. من عهد کرده بودم اگر بردم فردا شباش گروهم را به شام دعوت کنم و سیمرغ قسمت عزیز دیگری شد. مسعود سلامی اما آن شب با دیپلم افتخار برگشت. مدیر فیلمبرداری خوب فیلمام که برای فیلم ناخواسته دیپلم افتخار دستاورد فنی و هنری گرفت. برای مسعود و برای جمعمان خوشحال بودیم. نیمه شب تا خود صبح کار کردیم و سکانس فینال را به لطف خدا با همه سختیاش گرفتیم. یک سکانس پلان 6 دقیقهای که همین حالا هم در انتهای فیلم «آزادی مشروط» هست و لااقل خودمان - یعنی بنده و تیمام – از آن راضی هستیم. حالمان با پایانبندیمان خوب است. خیلی هم برای دیالوگهای سکانس فینال چالش داشتم با خودم. صد بار بازنویسی کردم این سکانس را. صد عددی است محض نشان دادن کثرت، اگر نه شاید حدود 10 بار بازنویسی کرده باشمش. عاقبت هم همان شب با حسین پاکدل بزرگ و شب قبلش با رامبد جوان متن سکانس را تحلیل نهایی کردیم و تثبیتاش کردم و رفتیم برای ضبط آن. گمان میکردم برای حفظ ریتم سکانس - پلان، باید 4 دقیقه بیشتر نشود. میترسیدم ریتم فیلم بیرون بزند. چند برداشت رفتیم و دیدیم همین 6 دقیقه و خردهای میشود. دل را زدیم به دریا و در همان وقت طلایی- اصطلاحی در فیلمبرداری که به آن گلدن تایم یا جی تی هم میگویند و در شبانهروز دو بار در دو مقطع پیش از غروب و پیش از طلوع خورشید رخ میدهد- پلان را گرفتیم. حالا دیگر صبح شده بود و رمقی نداشتیم اما خوشحال بودیم. امروز یکسال از آن شبهای سرد زمستانی پربرف میگذرد. شبهایی که با گروه صمیمی و خوب فیلمام گرم میشد. یکسال بزرگتر شدهام و احساس میکنم فیلم اول هر چقدر هم تجربه در سینما داشته باشی باز فیلم اول است. تازه انگار یک بلوغ دیگر برایت رخ میدهد و تو باید خودت بیشترین نقد را به خودت داشته باشی. مثل اینکه یادداشت را نوشتهام و تمام شده است.