رابطه ضعیف در ارتباط عاطفی زن و شوهر به سردی روابطی که یک زوج میتوانند با هم داشته باشند منجر میشود، مانند رابطه روحی، جسمی، عاطفی و حتی کلامی، و همين رابطه ضعيف باعث بیمهری و کم شدن محبت در خانواده میشود. زوجها در بیگانگی کلمات و احساس یکدیگر گم شدهاند و فقط برای هم حکم یک مصاحب که به او عادت کردهاند را دارند. این افراد از لحاظ روحی و جسمی از یکدیگر فاصله میگیرند و مرزهایی را برای همدیگر مشخص کردهاند و هر کدام در خلوت و افکار خود دیگری را متهم میکنند و دنبال مقصر هستند، درک نکردن صحیح رفتار و گفتار یکدیگر، نداشتن شناخت کافی از روحیات طرف مقابل و عاقبت بیعلاقگی و سردی نسبت به شریک زندگی خود، دست به دست هم میدهد تا یک طلاق عاطفی را در زندگی زوجها به وجود بیاورد.
هیچ آمار دقیق از میزان وجود طلاق عاطفی در دست نیست ولی میتوان به جرات گفت آمار طلاق عاطفی در کشور ما از طلاق قانونی بیشتر است. طلاق عاطفی معمولاً از شکایت و گلهگذاری زوجها نسبت به هم شروع میشود، انتظاراتی که به زبان آورده میشود ولی تحقق نمیيابد و درواقع طرفین این رابطه به نیازها و خواستههای دیگری اهمیت نمیدهند طوری که انگار زن و شوهر یکدیگر را میبینند ولی صدای هم را نمیشنوند و به وجود یکدیگر تنها عادت کردهاند مانند کتابی که بارها آن را خواندهاند و دیگر از خواندن آن لذت نمیبرند. این مرحله آغازین شروع طلاق عاطفی است در مرحله بعد نزاع و دعوا میان دو طرف رخ میدهد و انتظاراتی که قبلاً به آرامی مطرح میشد حالا با فریاد و داد و بیداد بیان میشود.
فردی که دچار طلاق عاطفی شده است به خود و سلامت فردی و اجتماعی خود بیتوجه میشود و حتی به سلامت دیگر افراد خانواده نیز اهمیت کمتری میدهد. وظایف خود را به درستی انجام نمیدهد و مسئولیتهای خود را در مقابل دیگر افراد خانواده به سردی و بیهیچ میل و رغبتی انجام میدهد.
روابطی که با گذشت زمان و گذر از این پروسه منجر به متفاوتشدن خواستهها، نگرشها و نیازهای زن و مرد و متعاقب آن دور شدن آنها از هم شده است و در چنین شرایطی تنها وجود انگیزهای خاص میتواند دو نفر را به زندگی در کنار هم وادار کند که معمولاً این انگیزه نیز وجود فرزندان و یا در کشور ما مسائل خاص اجتماعی است مسائلی که منجر به تحمل زندگی و ادامه آن میشود درحالیکه اینگونه زندگی هر لحظه آماده رخدادی جدید خواهد بود.
در اين شرايط از یک سو زنانی قرار دارند که در این زندگی صاحب فرزند بوده و فاقد پشتوانه و حمایت مادی و معنوی هستند و امکان تأمین معاش خود را ندارند بنابراین ناچارند با وضع موجود سازگاری کنند و بهرغم بیمهری و بیتوجهی همسرشان به سقف مشترک زناشویی در کنار فرزندان تن دهند و از سوی دیگر مردانی هستند که استطاعت پرداخت مهریه را ندارند، بنابراین تحمل شرایط موجود را ترجیح میدهند و گاهي هم ممكن است هر یک برای پر کردن خلاهای عاطفی خود، فرد دیگری را جایگزین كنند.
اما نكته اساسي اين است كه در اين شرايط چه بر سر فرزندان ميآيد؟ آيا فرزندان در شرايطي كه طلاق قانوني رخ ميدهد ايمنتر نخواهند بود تا طلاق عاطفي؟ والدینی که درگیر طلاق عاطفی هستند و درواقع تنها زیر یک سقف زندگی میکنند زندگی مشترک ندارند و فرزندان خود را در وضع نامتعادل و درمعرض آسیبهای روحی و اجتماعی قرار میدهند.
رابطه سرد و غیرعاطفی والدین تأثیر منفی و جبران ناپذیری بر فرزندان گذاشته و فرزند خانوادههایی که دچار طلاق عاطفی هستند همواره احساس ناامنی و ترس از دست دادن پدر و مادر خود را دارند.
آن چه كه مسلم است این است که پیامدهای طلاق عاطفی کمتر از طلاق رسمی نیست و در برخي از موارد ميتواند از آن شديدتر باشد. در همين رابطه دکتر مهرانگیز شعاعکاظمی، روانشناس با بیان اینکه گاه طلاق عاطفی بیش از طلاق قانونی بر فرزندان تاثیرگذار است، ميگويد ریشه بسیاری از آسیبهای اجتماعی از طلاق عاطفی ایجاد میشود. در طلاق عاطفی زوجین هیچگونه حس، نشاط و درک متقابلی ندارند و درواقع به اجبار زیر یک سقف زندگی میکنند. مادر همواره از دوری فرزندش نگران است و اینکه در صورت جدا شدن ممکن است فرزندش را از او بگیرند یا فرزندش آسیب میبیند، بنابراین بهدلیل فرهنگ جامعه یا حتی فشار خانواده نمیتواند طلاق بگیرد، در چنین خانوادهای، زوجین مجبورند بدون اینکه تفاهمی داشته باشند زیر یک سقف زندگی کنند، بنابراین اختلافات بین زوجین به تدریج باعث دوری و سرخوردگی آنها شده و طلاق عاطفی پیش میآید، و در برخي از موارد طلاق عاطفی منجر به طلاق قانونی میشود.
این دکترای روانشناسی با تأکید بر اینکه طلاق عاطفی، فشار عاطفی زیادی به زوجین وارد میکند، گفت: این مشکل افسردگی، اضطراب و پریشانی را برای هر یک از زوجین به بار میآورد. از بارزترین پیامدهای اجتماعی طلاق عاطفی این است که بنیان خانواده سست شده و خیانت به همسر افزایش مییابد.