سعید اصغرزاده
روز گذشته سخنان رضا صالحیامیری، مشاور رئیسجمهوری و رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی در میان این همه اخبار ریزودرشتی که به چشم میآیند و نمیآیند به چشمم آمد. او در مورد تغيير و تحولات اجتماعی و فرهنگی در این کشور ابراز نگرانی کرده و گفته بود در صورتی که اقدام مؤثری انجام نشود، «تغییر باورها» شکل میگیرد. تاکید بر این نکته که تغییر و تحولات اجتماعی امروز متوجه عموم جامعه بهویژه نسل جوان است و به دلیل گسترش شبکههای ماهوارهای و مجازی این تغییرات معطوف به مکان و نقطه خاصی از کشور نیست، میتواند زنگ خطری جدی محسوب شود. زنگ خطری که مدتهاست منتظر شنیدنش هستیم و کسی آن را به صدا درنمیآورد!
اما ریشه این تغییر باورها در چیست؟ در حالی که به گفته صالحیامیری «میزان تعامل در بین افراد خانواده به ۲۰دقیقه در طول روز کاهش یافته بهویژه جوانان به جای اعضای خانواده، به ارتباطگیری با همسن و سالان خود تمایل دارند.» آیا ما قرار است با سنتها، آداب و رسوم و خانواده بااصالتمان وداع میکنیم؟ آیا ما خواستهایم که این کار را بکنیم؟ آیا این یک فعل داوطلبانه است؟ آیا در این قهقرا را ما میتوانیم داوطلب تغییر نباشیم؟ نهادهای مسئول و فرهنگساز پس کجا هستند؟ این دستگاه عریض و طویل آموزشوپرورش و آموزش عالی و ارشاد و مراکز حوزوی و صداوسیما چه میکنند؟ یا چه نمیکنند؟
آیا تحولاتی که امیری میگوید، تحولاتی مثبت هستند یا تحولاتی منفی؟ آیا ما میخواهیم مشکلات و مسائل اجتماعی را حل بکنیم یا خیر؟ آیا مشکل ازدواج، طلاق، بیکاری و سایر آسیبهای اجتماعی همهاش برمیگردد به اینترنت و ماهواره و وایبر؟ آیا متهم ردیف اول این ابزارهای رسانهای هستند؟ اگر هستند چرا ما نتوانستهایم از این ابزارها استفاده ابزاری ببریم؟ آيا بودجه كافي نداشتهایم؟ کافی است به ردیفهای مصوب بودجههای فرهنگی در طی این سالها نگاهی بیندازیم.
گاه برای مقابله با تغییر هویت و حفظ اصالت خود، ما نیازمند عزمی جدی هستیم. باید به این باور برسیم که تکتک ما مسئولیم. تکتک ما باید داوطلب حفظ و استحکام خانواده و اخلاقیات و عرف شویم اما چرا نمیشویم؟ چرا نمیتوانیم مشارکت اجتماعی را بسازیم؟ چرا نمیتوانیم حرکتهایی از این دست را نهادینه کنیم؟ چرا و چرا و چرا؟
صالحیامیری پیشنهاد داده که «باید ابتدا ذائقههای جوانان و نیازهای فرهنگی جوانان و جامعه را شناسایی و مورد واكاوي کارشناسی قرار داد و با بررسی دقیق تحولات اجتماعی از مثبت یا منفی بودن آن نتیجه گرفت» بسیار خوب ایرادی ندارد. لطفا بیایید و ذائقهها را شناسایی کنید. من باید ذائقه خود را به چه کسی نشان دهم. کو؟ نکند باید بیایم و در کف خیابان ذائقه خود را نمایان سازم؟ کدام نهاد مسئول شناسایی این ذائقه است؟ کدام نهاد متولی ارتقای این ذائقه است؟ ذائقه ما مهمتر است یا ذائقه آنها؟ آنها الان در کجا هستند؟ چه میکنند؟ چه میبینند؟ ذائقه آنها چیست؟ در این سی و اندی چه بوده؟ نکند ذائقه آنها هم در حال تغییر است؟ باورشان چه؟ بچههایشان چه؟
یاد فیلم سینمایی پرویز افتادم. کاری است از مجید برزگر. آخر فیلم که فرزند خانواده ضداجتماعی شده، درها را میبندد و با پدر و نامادری خود مینشیند. همه منتظرند که قتلی صورت بگیرد. همه منتظرند این آدمی که تغییر کرده و دستش به خون آلوده شده، الان تیر خلاص را بزند. اما آقای صالحی میدانید تیر خلاص پرویز چه بود؟ او صندلی را مقابل والدین خود میگذارد و میگوید: حالا بیایید حرف بزنیم! و فیلم تمام میشود. بله تیر خلاص فیلم، همان حرفهای نگفته بود. حرفهای نسلی که له و لورده شده و هیچکس نمیفهمدش. نسلی که از بس دیده نشده، دارد پیر، خرفت و خپل میشود. نسلی که تا حرف میزند به او صدقه میدهند و وقتی که صدقه نمیدهند تازه اول ماجراست. بله! فیلم پرویز دیده نشد! کار فرهنگی دیده نشد! اما بازهم جای شکرش باقی است که یکی از مقامات زنگ خطر را به صدا درآورد! مجید برزگر درباره فیلمش به نام «پرویز» میگوید: «من تلاش کردم پرویز را یک آدم عادی نشان دهم نه یک آدم روانی! شاید به همین دلیل مقدمه فیلم کمی طولانی شد. پرویز در این فیلم عقدههای گذشتهاش را باز میکند. من تلاش کردم یکی از تهرانیترین فیلمهای دوران را بسازم؛ یعنی روح خشن، تاریک و سردی را که در این شهر است در «پرویز» نشان دادم، تلخیها و خشونتهای تهران در آن بازه زمانی، به نحوی در فیلم به تصویر کشیده شده است.»
بله. هریک از ما میتوانیم داوطلب کاری شویم یا دائقهمان را نشان دهیم یا...