سايههاى شامگاهى و سكوت كشنده شب، سر و صداها و احساسات روز را از بين برده بود و هواى شيرين و خالص شبى ايتاليايى، براى نفس كشيدن لذتبخش بود. كالسكهران ايتاليايى من در نيمه تاريك شامگاه از تصور آن همه نزديكى به دشمن چنان دچار ترس شده بود كه من چند بار مجبور شدم افسار حيوان را از او بگيرم و به سرجوخه بدهم، يا خودم آن را در اختيار بگيرم. اين مرد بيچاره يك هفته يا 10روز قبل از مانتوآ فرار كرده بود تا از خدمت در ارتش اتريش خلاصى يابد و بهعنوان پناهنده به برسيا رفته بود. در آنجا براى امرار معاش به خدمت يك بنگاه كالسكهرانى درآمده بود كه او را بهعنوان كالسكهران استخدام كرده بود. ترس او زمانى افزايش يافت كه صداى شليك تفنگ شنيده بود، آن هم به اين علت بود كه يك اتريشى وقتى صداى آمدن ما را شنيد شليك نمود و سپس خودش فرار كرد و در بوتهزار ناپديد شد. هنگامى كه ارتش اتريش عقبنشينى كرد، سربازان اندكى خود را در سردابخانههاى روستاهاى كوچكى كه صاحبانشان ترك گفته و تا حدى هم غارت شده بود، پنهان كرده بودند.
ادامه دارد...