حامد داراب خبرنگار
عبدالعلی دستغیب (1310 شیراز) جامعهشناس هنری، منتقد ادبی و مترجم نامآشنای ایرانی است. حاصل 70سال فعالیت تحقیقی- تفسیری او در جغرافیای ادبیات، بیش از 56 جلد کتاب و رسالههای متعددی است که بسیاری از آنها بهعنوان نوشتارهایی مرجع، پیوسته مورد استفاده اهلفن و محققان حوزه ادبیات قرار گرفتهاند. یکی از جنبههای برجسته زندگی دستغیب، نشست و برخاست و چندوچون انتقادی- تحلیلیاش با شاخصترین چهرههای ادبی 60سال گذشته است، موضوعی که او را به حافظه تاریخ ادبیات و شخصیتهای ادبی چند دهه گذشته بدل کرده؛ با این نگاه چند روز پس از درگذشت استاد مشفقکاشانی (عباس کیمنش 1393-1304) بر آن شدم، تا درباره او و جایگاه ادبیاش از عبدالعلی دستغیب بپرسم؛ پرسشهایی که بهدلیل آنکه از پشت خطوط سیمهای پیام پاسخ میگرفتند، اگرچه شاید، هم جنبهای تفسیری پیدا نکردند و هم موارد متعددی مثل بررسی آثار برجسته مرحوم مشفق، همچون «تذکره شاعران» را در خود جای ندادند، اما بیترید پس از پاسخ، لایههای پنهاندارندهای از موضع موردنظر را به اشاره گذاشتهاند. به هر روی به باورم، روششناسی بررسی و تحقیق درخصوص آثار شخصیتهایی همچون مشفقکاشانی از نظرگاه تکوینی در فضایی کوتاه قابلبررسی نیست، از این نگاه میتوان با تمرکز بر روشی غیرتکوینی که از شکلهای متعدد نگاههایی مختلف ارایه شده باشد، شعر، شخصیت و جایگاه او را به بررسی نشست. از همین منظر به گفتوگوی پیشرو چند یادداشت کوتاه از چهرههایی که هرکدام به شیوهویژهای با زندهیاد مشفق کاشانی در ارتباط بودند پیوست شد تا شاید «ادبیات شهروند» در یک صفحه، توانسته باشد، نیمرخی از چهره شاعری نشان دهد که در یکی از غزلهایش درباره خویش میگوید: «بر این کبود غریبانه زیستم چون ابر/ تمام هستی خود را گریستم چون ابر»
نخست و قبل از هر چیز دوست دارم، بدانم آشنایی شما با مرحوم مشفق کاشانی از کجا آغاز شد، اگرچه میدانم، بهدلیل دوری شما از تهران، دیدار پیوسته با دوستان میسر نبوده است.
اولین چیزی که از مشفق کاشانی همواره به یادم میآید، دیداری است که من با او در سالهای خیلی دور داشتم. این دیدار مربوط میشود به روزی که اگرچه تاریخ آن دقیق یادم نیست اما به یاد دارم آن روز به اتفاق منوچهر نیستانی که غزلهای خوبی هم میگفت به دیدار ایشان رفتیم، نیستانی بنده را قبلا به آقای مشفق کاشانی معرفی کرده بودند و از من هم خواسته بودند که به دیدار ایشان بروم، معتقد بودند که خوب است ما با هم آشنا شویم، من پیش از آن روز مشفق را ندیده بودم، به هر طریق به اتفاق یکی، دو دوست و آقای نیستانی به منزل ایشان رفتیم. دقیق به یاد ندارم اما خانهشان در تهران در محله نارمک یا قلهک بود، اما به خاطرم هست که در کوچهباغی منزل داشتند که من از آغاز هم گفتم اینجا عجب جای شاعرانهای است. به منزلشان که رسیدیم با چند نفر از دوستانشان جلسهای داشتند که بحث هم اتفاقا بحث شعر و نقد و شاعرانگی بود. در آنجا کاشانی و دوستانشان شعر خواندند و منوچهر هم غزلی خواند. من همانجا پس از آنکه آقای کاشانی غزلی خواندند، دریافتم که او به شعر کلاسیک احاطهای قدرتمند دارد. دو غزل خواندند که غزلها واقعا از لحاظ ادبی، پاک و پاکیزه بودند. این دیدارها ادامه پیدا کرد، یادم است هفته بعد از آن دیدار هم باز به منزل ایشان رفتیم و بازهم مجلس به شعر گذشت که چیزی حدود 2، 3 ساعت طول کشید. بههرحال من در همان دیدار نخست فهمیدم که آقای مشفق تسلط دقیقی بر زبان فارسی و شعر کلاسیک دارند.
پس از آن، ارتباطتان با مرحوم مشفق کاشانی چقدر ادامه پیدا کرد؟ شنیدهام در چند مقاله با ایشان همکاری داشتهاید.
در چند مقاله از من با پیغام نظر خواستند و من هم نظرم را گفتم که در یکی دوتای آنها نظرم تأثیر داشت. ولی همکاری نداشتهام. پس از آن دیدار دیگر ایشان را سالها ندیدم تا همین سالهای اخیر که یادبود عمران صلاحی را برگزار کرده بودند. در بزرگداشت عمران صلاحی، دوباره دیدار تازه کردیم و اتفاقا درباره آن سالها مقداری با هم سخن گفتیم و شعر خواندیم و من دیدم که ایشان نسبت به آن سالهای گذشته هیچ تغییری نکردهاند و غزلشان به همان سالهای قبل و با همان نحوه و با همان سبک است.
اگر بخواهید با توجه به همین دیدارهای کوتاه، تصویری از شخصیت انسانی مرحوم مشفق ارایه دهید، چه خواهید گفت؟
چیزی که در آن جلسهها از شخصیت ایشان دریافت کردم، این بود که مردی متین، خوشرو، خوشاخلاق، میهماننواز و بسیار آمیخته با شعر بودند.
اجازه دهید، به شعر و رویکرد شاعرانه مشفقکاشانی برسیم، ایشان شخصی چون سهراب سپهری را به ادبیات ایران معرفی میکنند که البته برخی میگویند، فقط در کاشان، معلم سهراب بودهاند، اما بههرحال با شاعران نو در ارتباط بودهاند، اما شعرشان بیشتر در قالب کلاسیک است. از نگاه شما گستره شعری مشفق کاشانی چگونه ارزیابی میشود.
بله، همانطور که میگویید، با شاعران نوپرداز آشنا بودند، شاعرانی مانند نیستانی، حقوقی و آتشی، با اینها آشنا بودند و آثارشان را خوانده بودند و حتی مراودههایی نیز با آنها داشتهاند. اما هرگز اندیشه این شاعران در شعر آقای مشفق تأثیر نگذاشته است که اگر فرصت شد درخصوص این موضوع صحبت خواهیم کرد. بههرحال ایشان در قالبهای گوناگون کلاسیک، مانند دوبیتی، غزل و مثنوی سرودهها دارند و تجربهآزماییها کردهاند.
البته در دو مجموعه «آینه خیال» و «هفتبند التهاب» آثار نیمایی هم منتشر کردهاند و در رسانههایی آثار دیگری در همین قالب نیز از ایشان منتشر شده است که متکثر نیستند، نگاهتان به آثار نیمایی مشفق کاشانی چگونه است؟
بله؛ کارهایی هم به پیروی از شعرای معتدل شعر نو گفته است، که البته، فرم و ساختار این دست کارهایش ضعیف است و از آنها میتوان فهمید که موضوع فرم و شکلگیری شعر نو را آنطور که باید و آنگونه که مورد و موضوع نظر نیما بوده است، درنیافته بودند. مانند بسیاری دیگر از کلاسیکسرایان که تجربههایشان در این گونه شعری تجربههای چشمگیری نبوده است. شاعرانی مانند ملکالشعرای بهار یا رهی معیری، ورزی یا آذرخشی. بهگمانم اینها نتوانستند منظور و مقصود نیما را از شعر نو دریافت کنند.
یعنی بر این باورید که شخصی مانند مشفقکاشانی که خودتان گفتید آگاهی دقیقی بر ادبیات کلاسیک دارد، نتوانست منظور دقیق نیما یوشیج از مسأله عروض و ساختار نو شعری را درک کند؟
معتقدم اشتباه از اینجا سر رشته میگیرد که بسیاری فکر کردهاند، نیما براساس اوزان عروضی شعر گفته و مصارع را براساس همین اندیشه در قالبی نو، کوتاه و بلند کرده است. درحالیکه نیما در حوزه عروض نظر به موسیقی اروپایی داشته است و آنچه که فرم شعر نیما را میسازد، بهخصوص در پایانبندیها، مربوط به حرکات ذهنی و نوتهای موسیقی است که در اصطلاح به آنها «تونیک» و «سور تونیک» میگویند. بنابراین نیما تکیه به وزن عروضی نداشته است و شعر و اوزان آن را براساس وزن عروضی کوتاه و بلند نکرده است. به همین خاطر کسانی همچون مشفق کاشانی که با نگاه کلاسیک به عروض و اوزان شعر نو، خواستهاند مانند نیما یا حتی اخوانثالث یا حتی سهراب سپهری شعر بگویند، میبینیم که شعرشان در آن قالب موفق نبوده است.
با نیمنگاهی به این تفسیر باید بگوییم که مشفقکاشانی صرفا یک شاعر کلاسیک است.
بر این گمانم که آقای مشفق نو- کلاسیک بودهاند، ایشان همانگونه که اشاره شد، با شاعران نوپردازی دوست بودهاند که برخیشان مانند سهراب سپهری نشانههای متجدد قوی در شعرشان داشتهاند، حتی ما میبینیم که مشفق بر «آرامگاه عشق» سپهری مقدمه مینویسد. اما حشر و نشر با نوپردازان حتی نمیتواند اندیشه کلاسیک کاشانی را دچار تغییر کند. همان مقدمه هم وقتی میخوانیم میبینیم از گفتمانی کلاسیک پیروی میکند.
با این نگاه، مشفق کاشانی نتوانسته است از نوگرایی متجدد دوستانش به نفع قالب کلاسیک خود استفاده کند تا مفاهیم تازه و جدید را در قالبی کلاسیک به تصویر بکشد.
من معتقد نیستم که بشود در قالب غزل یا مثنوی مطلبی امروزی را جای داد و به شیوهای آن را به تصویر کشید که شعر نو یا سپید، توانایی ارایه آن را دارد. به نظرم دوره این قالبها گذشته است. اما نمیشود نگفت که کاشانی در همان سبک قدیمی مطالبی گفته که بسیار جالب است.
اگر قرار باشد با نگاهی تحقیقی جایگاه شعر مشفقکاشانی را بررسی کنیم، رویکرد شناختیمان به آثار او چگونه میتواند باشد؟ آیا باید شیوه کلاسیک آن را بهعنوان محور اصلی و نگاه او به دوردست که فضای نوگرایی است، تنها در جایگاه یک آگاهی قرار داد؟
وقتی از رویکرد شناختی میگویید، بحث مفصل میشود، بهنظرم، از زمانی که مشفق شروع به شعر گفتن میکند، کاملا پیداست که شناخت وسیعی به آرایه ادبی، تعابیر و ادبیات کلاسیک ایران دارد و همچنین احساسات فردی خودش همان احساسات عاشقانه و عرفانی یا مثلا مسائل دینی را به شیوهای خاص و با مهارت در آثارش میآورد. یک نکته دیگر که خیلی مهم است، این که وقتی دیوان اشعار کاشانی را میخوانیم، میبینیم که ضعف تالیف و ابیات قابلحذف و نارسایی، در آنها خیلی کم وجود دارد درحالیکه آثار اغلب کلاسیککاران به دلیل انبوه بودن و بلندبودن، چنین مواردی را متعدد دارد. بههرحال شعر مشفق شیوایی خاصی دارد. در برخی موارد او به استقبال شعرای قدیم میرود، ولی متاسفانه از عهده «استقبال ادبی» برنمیآید. یک مثال بیاورم، در یکی از کارهایش به استقبال سعدی رفته است و سعی کرده لحن و نوع و درونمایه آن را در کار خود استفاده کند. سعدی میگوید: «از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است/ پیغام آشنا نفس روحپرور است/ هرگز حدیث حاضر غایب شنیدهای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است» در این کار یک زبانشناسی عمیقی نهفته است. اما مشفق در استقبال خود عینا فرم را مورد نظر گرفته است: «باز آ که دل هنوز به یاد تو دلبر است/ جان بر دریچه نظرم چشم بر در است» مشفق خواسته با دل و دلبر بازی زبانی کند که اتفاق مهمی در آن نیفتاده است. و در ادامه مینویسد «باز آ دگر که سایه دیوار انتظار/ سوزندهتر زتابش خورشید محشر است» اما او آنجا که احساسات خود را مدخلیت داده و عوامل خارجی مثل استقبال از شعرای دیگر را مدنظر قرار نمیدهد، ظرافتهایی دارد که من یک نمونه آن را بیان میکنم: «در این کویر شکیبایی نمی ز عاطفه جاری نیست/ بجز سحابِ سراب افشان، كه ره به خانه من دارد» سحاب سرابافشان، تعبیری جالب و بدیع است. در ادامه میگوید: «حكايت گل پرپر را، ز باد فتنه، چهميپرسي؟/ كه خون نوشته اين قصه، كتاب سرخ چمن دارد» خون نوشته این قصه هم، تعبیر جالب و بدیعی است. با همه اینها به باور من، همه کسانی که در فرم قدیم و در نهضت ادبی قدیم بودند و به فرم جدید که به شکل جدی از اواخر مشروطه شروع شده نگاهی هم داشتهاند، و همه افرادی که نوجویی اعتدالی بودهاند و در مایههای قدیمی خواستهاند مضامین تازه بیاورند، از ملکالشعرای بهار، پروین اعتصامی، رهی معیری، دکتر حمیدی شیرازی، دکتر رعدی آذرخشی، ابوالقاسم ورزی و پس از آنها مشفق کاشانی، به شکل کلی همهشان در دوره قبل از مدرن تقسیمبندی میشوند، اینها افرادیاند که تربیت سنتی و پرورش ادبی مکتبخانهای داشتهاند و عروض و قافیه و عرفان، سعدی و حافظ میخواندند و میبینیم که اشعارشان با عرفان بیشتر آمیخته است و همهشان مربوط به ماقبل مدرن هستند.
از نظر شما وجهتمییز شاعران ماقبل مدرن و شاعران مدرن، غیر از نگاهی که نیما به مسأله عروض داشته است چه مولفههایی را در محور ادبیات برمیتابد؟
عقیده شخصیام این است که شاعران دوره ماقبل مدرن شعر نگفتهاند، بلکه نظم سرودهاند، یعنی مفهومی در ذهن دارند که آن را در قالب وزن و قافیه ارایه میدهند، حتی ملکالشعرای بهار هم اینگونه است. به نظرم دنباله فروغی بسطامی و قاآنی شیرازیاند. من حتی حسین منزوی و سیمین بهبهانی هم در این مقوله میبینم یعنی امکان اینکه مسائل جدید، تحولات سیاسی- اجتماعی و زندگی مدرن را بگویند ندارند. بنابراین به گمانم دوره غزل و رباعی، صدسال است تمام شده.
با احترام باید بیرحمانه صادق باشم که نمیتوانم حسین منزوی و سیمین بهبهانی را در این رسته بپذیرم، انبوهی مخاطبان فارسی با غزلهای این دو ارتباط گرفتهاند و بسیاری نهتنها با غزلهایشان بلکه حتی با دفترهای شعریشان که در واکنش به مصائب روز اجتماعی سروده شده است، ارتباط گرفتهاند؛ در آثار سیمین مثلا دفتر «دشت ارژن» یا حسین منزوی مجموعه «حنجره زخمی تغزل».
در این خصوص یک نکته وجود دارد و آن نکته این که، جامعه ما یک جامعه کند و آهسته است. بهنظرم جامعهای بسیار نادر است. ملت در عین حال که خواهان تجدد هستند، میل شدیدی به اندیشه قدیم هم دارند و نمیخواهند سنت را هم از دست بدهند. یکی از دلایل آن هم ثابتبودن زبانفارسی است که ما بعد از هزار سال فردوسی را میخوانیم و میفهمیم درحالیکه انگلیسی که زبان اول دنیا است را اغلب متوجه نمیشویم یا حتی نمیتوانیم بخوانیم. ما علاقههایمان نسبت به گذشته را از دست ندادیم و هنوز دیوان حافظ از پر تیراژترین کتابهاست. این چیزی که میگویم مربوط به ذوق یا سلیقه خودم نیست، بلکه مربوط به یک واقعبینی اجتماعی است. در دور جدید نو- کلاسیکها هم جایی دارند و مخاطبانی دارند و اگرچه در جریان شعر جدید پارسی تأثیر چندانی نداشتهاند اما اشعار قابلتوجه و پراحساس گفتهاند. سیمین بهبهانی و حسین منزوی از این قبیل هستند، فرم تازهای به وجود نیاوردند، مسائل مدرن ادبیات دنیا آنگونه که در آثار ویرجینیا وولف، جیمز جویس، هرمان هسه، مطرح است نمیتواند در آثار آنان مطرح شود و همچنین احساس جدید زمانه را مطرح نکردهاند، اگرچه کارهایی هم دارند که با این نوع احساسات همسویی دارد، اما آنها هم نمیتوانند عمق و واقعیت این احساسها را بیان کنند. به هر حال، باید جایی برای نو-کلاسیکهایی مثل مشفق کاشانی باز کرد، به دلیل همان گرایش مخاطبی که هنوز به این نوع آثار علاقه نشان میدهد.
اجازه دهید به یک موضع دیگر بپردازم، امروز در میان برخی شاعران جوانتر بهدلیل همکاری ایشان در دورهای با شورای ترانه وزارت ارشاد، به او نگاه انتقادی وجود دارد، چقدر میتوان همکاری برخی شاعران و نویسندگان با وزارت ارشاد و بستر دولت را مورد انتقاد قرار داد؟ برخی معتقدند، استقلال شاعر و نویسنده بهعنوان یک عامل اندیشه و فرهنگ با چنین کاری از بین میرود و برخی دیگر میگویند، حضورشان باعث چندصداییشدن و ارتقای روند روبهتعالی خواهد شد.
اینکه شخصی با وزارتخانهای ارتباط داشته باشد، دلیل بر ارتجاعی بودن او نیست. بالاخره در دوره جدید دولتهای نوین در تمام مسائل اجتماعی مردم نقش دارند. دولت به بسیاری پول میدهد، حقوق میدهد، وسیله چاپ دارد، تلویزیون و رادیو دارد، روزنامههای دولتی هستند. در مقابل اینها انتظار دارد که مردم مشارکت کنند و با او همکاری داشته باشند. توجه داشته باشید، که من هم بارها در تلویزیون صحبت کردهام و در حوزه هنری فعالیت داشتهام و کتاب چاپ کردهام و در «خانهشعر» که مرحوم قیصر امینپور و همین آقای کاشانی و آقای عبدالملکیان در آن بودند، کار کردهام. اما من شخصا هر وقت که در تلویزیون یا حوزه هنری یا «خانهکتاب» حاضر بودم، جز به ادبیات فکر نمیکردم. اما در مسالهای سیاسی یا مسالهای که منجر به تبلیغ جریانی میشد، شرکت نمیکردم. اگر این مدعا صحت داشته باشد. میخواهم درخصوص چنین رابطهای خاطرهای نقل کنم، نادر نادرپور قبل از انقلاب با وزارت فرهنگ و هنر همکاری صمیمی داشت و با مهرداد پهلبد وزیر هم دوستی دیرینه داشت، یکی، دوبار گفت به وزارتخانه بروم و من نپذیرفتم چراکه همین مسأله بود که روزی پهلبد از من پرسید شعر نادرپور چگونه است و من گفتم نسبت به نیما و اخوان شعر ضعیفی است و پهلبد خوشش نیامد و ارتباط ما به همین خاطر بههم خورد. حرفم این است که هنرمند، صدای مردم و صدای جامعه است اما لزوما ارتباطش با دولت هم نمیتواند دلیلی بر رد صدای جامعه باشد. مثلا پوشکین در زمان نیکولای اول با دربار ارتباط داشته است اما شعرش سانسور هم میشده. شاعر درواقع بلندگوی نسل آینده است . به هر حال من قبول ندارم که مرحوم مشفق در چنین ارتباطهایی نقش بدی ایفا کردهاست.
در پایان، اما میخواهم نگاه کلیتان به زندهیاد مشفقکاشانی را برایمان بگویید.
دستآخر بگویم که ایشان یکی از موسسان انجمن شعر بوده است و هیچ مانعی هم بر آن نیست. اگر ما پیرو آزادی هستیم، باید همه صداها را بشنویم، از دل آن انجمن اتفاقا چهرههایی مانند سهیل محمودی، ساعد باقری، آمدند.