هدفش آزادی برادرش بود. اما خودش هم گیر افتاد. پسر جوانی که برای جور کردن وثیقه برادرش، نقشه عجیبی کشید. او با سرقت از ایستگاه آتشنشانی، تجهیزات پلیسی دزدید. بعد از آن به یک خانه رفت و با تهدید پدر و پسر، دست به سرقت مسلحانه زد. آن هم فقط به خاطر اینکه بتواند برادر سارقش را از زندان آزاد کند، ولی به هدفش نرسید، خودش هم گرفتار شد.
صبح روز 21 آذر امسال بود که به پلیس پایتخت خبر یک سرقت مسلحانه از خانهای در شمالغرب تهران رسید. پسر جوانی هراسان با پلیس تماس گرفت و گفت که سه سارق مسلح از خانهشان دزدی کردهاند. بلافاصله موضوع در دستور کار ماموران قرار گرفت و تحقیقات در این خصوص آغاز شد. با حضور ماموران در محل، پسر جوان در حالی که به شدت ترسیده بود، به پلیس گفت: «من در اتاقم نشسته بودم. پدرم منتظر نظافتچی خانه بود. قرار بود در همان ساعت برسد. برای همین وقتی زنگ در واحد به صدا درآمد، پدرم بدون اینکه از چشمی نگاه کند، در را باز کرد. سه مرد مقابل در بودند که به پدرم گفتند پلیس موادمخدر هستند. آنها مدعی بودند که باید خانه را بگردند. وقتی پدرم از آنها حکم خواست، ناگهان با زور وارد خانه شدند. اسلحه را روی سر پدرم گذاشتند. یکی از آنها هم با اسلحه مرا تهدید کرد. بعد دست و پای من و پدرم را بستند. این سارقان خشن، بعد از تفتیش خانه، حدود دو كیلو و نیم طلا، ساعت، گوشی موبایل، دلار و تعدادی از وسایل با ارزش خانه را سرقت كردند و متواری شدند.»
این پسر به سختی توانسته بود اول دست خودش بعد هم دست و پای پدرش را باز کند و درنهایت با پلیس تماس گرفته بود. با اعلام این شکایت، ماموران تجسسهای خود را در اینخصوص آغاز کردند. آنها به بررسی دوربین مداربسته پرداختند. تصاویر نشان میداد که سارقان پنج مرد بودند. آنها با یک خودروی پژو مقابل خانه پارک کردند. سه نفر وارد خانه شدند و دو نفر هم در خودرو منتظر همدستانشان ماندند. درنهایت نیز پس از سرقت با همان خودرو متواری شده بودند. با استعلام شماره پلاک خودرو، مالک آن شناسایی شد. در ادامه ماموران پلیس متوجه شدند که مالک این خودرو مدتی قبل به اتهام سرقت راهی زندان شده است. با این سرنخ ماموران سراغ این مرد رفتند و از او بازجویی کردند.
سرقت به خاطر برادر
این مجرم در بازجوییها راز این سرقت مسلحانه را فاش کرد. او به پلیس گفت: «من شیشه مصرف میکنم. یک بار که بر اثر مصرف شیشه در حالت طبیعی خود نبودم، دوستانم به من پیشنهاد دادند که دست به سرقت مسلحانه بزنیم. من هم که اصلا در حال خودم نبودم، قبول کردم. با دوستانم به سمت کرج رفتیم. خودروی سمندی را پیدا کردیم و با تهدید و زور آن خودرو را سرقت کردیم. پس از دزدی با همدستانم به خانه یكی از فروشندگان موادمخدر رفتیم. میخواستیم از آنجا مواد تهیه کنیم که ماموران ما را شناسایی کردند و دستگیر شدیم. من در زندان ماندم و قاضی برایم وثیقه تعیین کرد. ولی سند املاک شهرستان را قبول نمیکرد.»
او در ادامه صحبتهایش گفت: «برادرم این سرقت را طرحریزی کرد. او میخواست مرا از زندان آزاد کند. برای همین تصمیم گرفت از خانه یکی از آشناهایمان دزدی کند. او میدانست که در این خانه کلی پول، طلا و دلار است. برای همین با دوستانش نقشه این سرقت مسلحانه را اجرا کردند. آنها با خودروی من به این سرقت رفتند. ولی انگار آن پولی که فکرش را میکردند به دست نیاوردند. برای همین من هم در زندان ماندم.»
با این اعترافات ماموران پلیس سراغ برادر این سارق رفتند و او و همدستانش را دستگیر کردند. در مخفیگاه آنها دو اسلحه و تجهیزات پلیسی مانند بیسیم و دستبند و بخشی از اموال سرقتی نیز كشف شد. سرهنگ مرتضی نثاری، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران درباره این پرونده گفت: «متهمان در بازجوییها اعتراف کردند که بیسیمها را از یكی از ایستگاههای آتشنشانی سرقت كردهاند. در حال حاضر نیز متهمان با قرار قانونی در بازداشت به سر میبرند و تحقیق درباره این پرونده همچنان ادامه دارد.»
فریب خوردیم!
این در حالی است که سردسته باند هنوز هم از گرفتارشدنش شوکه است. نهتنها نتوانست برادرش را آزاد کند، بلکه خودش هم دستگیر شد. حالا باید با برادرش مدتی را در زندان بماند. برای همین پشیمان است. او در گفتوگویی ماجرای سرقتهایش را اینطور روایت میکند:
چی شد که تصمیم گرفتی از این خانه سرقت کنی؟
برادرم به زندان افتاده بود. باید برای او کاری میکردم. به همین علت با دوستانم تصمیم گرفتیم از خانه یکی از آشناهایمان سرقت کنیم. از قبل میدانستم آنجا طلا و دلار دارند. ولی وقتی به آنجا رفتیم، رکب خوردیم. اصلا آن پولی که فکرش را میکردیم نبود.
مگر ارزش اموال سرقتی چقدر بود؟
حدود 214 گرم طلا بود. به همراه سه گوشی موبایل و ساعت.
با این اموال چه کار کردید؟
طلاها را فروختیم. ارزش آن به 300میلیون تومان هم نرسید. گوشی موبایلها را هم در خیابان رها كردیم. ساعتها هم در خانه یكی از دوستانم است. هنوز آنها را نفروخته بودیم که دستگیر شدیم.
میگویند در آن خانه دو کیلو و نیم طلا بود؟
نه حقیقت ندارد. حدود 208 یا 214 گرم طلا بیشتر نبود که آن را فروختیم. من هم به هدفم نرسیدم. نه توانستم برادرم را آزاد کنم، نه اینکه خودم گیر نیفتم.
ماجرای سرقت از ایستگاه آتشنشانی چیست؟
دوستم برای سیمکشی برق به ایستگاه آتشنشانی رفته بود. در آنجا متوجه بیسیم شده بود. برای همین وقتی میخواستیم به این سرقت مسلحانه برویم، تصمیم گرفتیم ابتدا تجهیزات را از ایستگاه آتشنشانی سرقت کنیم.
نقشه سرقت از آنجا را چطور اجرا کردید؟
با دو نفر از دوستانم با نقاب وارد آنجا شدیم. کسی ما را ندید. ما هم سرقت را انجام دادیم و متواری شدیم. البته هدف اصلی ما سرقت از آن خانه بود. میخواستم برادرم را نجات دهم.
حالا از کارت پشیمانی؟
خیلی پشیمانم. چون نهتنها برادرم را نجات ندادم، خودم هم گیر افتادم. اصلا ارزشش را نداشت. حتی اگر من گیر میافتادم و برادرم آزاد میشد، باز هم میارزید. ولی حالا هر دو باید مدتها در زندان بمانیم.