سارا اشرفی نقاش
زندگي در بستر جامعه هر روز در جريان است. در مسيري كه هر روز همه شاهد آن هستیم، آدمهاي زيادي از كنارمان عبور ميکنند، گاهي بیتوجه رد میشویم و گاهي به هر دليل، درگيرشان ميشويم.
اگر بخواهيم مثل يك تابلو نقاشي به جامعه امروز خودمان نگاه كنيم، بايد اندكي از آن فاصله بگيريم و از دور همه را يكجا نگاه كنيم. چيزي كه من در اين بوم خسته ميبينم لايهای غبارآلود است كه همه جا هست؛ گاهی كمتر يا گاه بيشتر اما همهجا هست. بيشتر صداي افكار مردم جامعه به گوش ميرسد، سكوتي ظاهري در سرهايي پر از صدا، فكر و ترس! همه ميترسند و به آن فكر ميكنند، به آينده، به فردا.
سوال این است چرا مردم امروز اينقدر فكر ميكنند؟! تمام لحظههاي بيبازگشت در انديشيدن به آينده محو ميشوند، فكرهايي مبهم و گامهايي كه با ترس در خيال برميدارند، اينجا جنگ نيست ولي هيچ صلحي هم نيست، چرا كه ذهن همه انتظار نبردي سخت را ميكشد.
خارج از اين ذهنهاي پرتلاطم، تنها صورتهايي نگران، مانند آينه، تصوير درونشان را نمايان ميكند و از كنار رهگذران عبور ميكنند. انديشه فردا سايهاي از يأس را مانند ويروسی کشنده، همه جاي جامعه گسترده است. ويروسي كه همه را مبتلا كرده است چه فقير و چه غني را. در گذشته مردم شادتر بودند. شايد به اين دليل كه كمتر به آينده فكر و بيشتر در لحظه زندگي ميكردند. امروزه مردم براي خود ارزش بيشتري قايل هستند. براي رفاهشان، براي حقوقشان، براي وقتشان. مردم امروز كمبودها را بيشتر درك ميكنند. بيشتر فكر ميكنند و بيشتر غمگين ميشوند. امروزيها باهوشترند. آيندهنگري، نتيجه هوش بيشتر جامعه امروز است ولي گاهي اين ذكاوت و هوش ما را بيش از حد در خودمان فرو ميبرد درنتيجه در برخوردهاي اجتماعي روزمره نقاط ضعف زيادي ديده ميشود. مردم كمبودها را ميبينند، آزارشان ميدهد. در مقابل واكنشهايي دارند كه يكسان نيست، چون روحيات مردم متفاوت است.
احساس ناامني و بيعدالتي بسیاری را در سكوت فرو ميبرد و نسبت به ديگر افراد جامعه، بيتوجه ميشوند. بعضي ديگر آرام و قرار ندارند. هيچكدام نه واكنش مناسبي است نه درمانگر. مثل گاز زدن يك ساندويچ با ولع است که به نيت گرفتن حقوق اجتماعي برابر، يا به خاطر سكوت اجباري در مقابل بيعدالتي، خودت را در يك اتوبوس شلوغ با فشار روي تنها صندلي خالي، جا بدهي و احساس كني كه برنده شدهاي.
با وجود همه اينها، وقتي كه احساس نااميدي ميكنيم، درست زماني است كه در وجودمان سخت با آن در نبرديم و اين نقطه روشني است كه سايه يأس را بر جامعه ما لطيف ميكند. براي اين نقطه روشن شايد بتوان لبخندي زد و با دستهايی توانمند، آرامآرام اين غبار را كنار زد و آسودهتر در كنار هم زندگي كنيم.