| جواد نعیمی|
یک روز لقمان با خواجه خویش به قصد تفریح به کنار رودخانه رفت. خواجه با حریفی به بازی نشست و قرار آنها این شد که هرکس باخت، یا نصف داراییاش را به دیگری بدهد یا نیمی از آب رودخانه را بیاشامد! اتفاقا خواجه لقمان بازنده شد و مجبور شد که یکی از آن دو شرط را بجای آورد. او در دل بسیار غمگین بود! ناگهان چیزی بهخاطرش رسید و از حریف خویش یکروز مهلت خواست. آنگاه لقمان را به حضور طلبیده و ماجرا را بازگفت.
لقمان اندکی تأمل کرد، سپس سرش را بالا آورد و گفت:
- پاسخ او با من!
روز بعد، لقمان به حریف خواجه گفت:
- آیا قرار شما این بوده که تمام آب رودخانه آشامیده شود، بهگونهای که رودخانه خشک شود؟!
گفت:
- نه.
لقمان افزود:
- آیا مقصود آبی است که دیروز در رودخانه جریان داشته یا آبی که پس از این به رودخانه خواهد آمد؟ کدام آب را باید بیاشامد؟ آن را معین کن!
حریف، حرفی برای گفتن نداشت و لقمان اضافه کرد:
- اگر هم آب رودخانه هنگام بازی موردنظر بوده، دستور بده آن آب بازگردد تا خواجه آن را بیاشامد!
برشی از کتاب حکمت های لقمانی